جدول جو
جدول جو

معنی ریژک - جستجوی لغت در جدول جو

ریژک
لغزش از جایی
تصویری از ریژک
تصویر ریژک
فرهنگ فارسی عمید
ریژک
(ژَ)
عصیان و گناه. (ناظم الاطباء). عصیان و گناه کردن. (آنندراج) (برهان) ، لغزش از جایی. (ناظم الاطباء). از جای فرولغزیدن. (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (برهان) ، تعدی و تجاوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریدک
تصویر ریدک
پسر، پسرک، جوانک، غلام بچه، برای مثال ریدکان خواب نادیده مصاف اندرمصاف / مرکبان داغ ناکرده قطاراندرقطار (فرخی - ۱۷۷)، شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان / ساقیان سیم ساعد، ریدکان سیم ساق (منوچهری - ۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمژک
تصویر رمژک
جای لغزیدن، سرازیری که در آن از بالا به پایین سر می خورند، گناه و لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریژ
تصویر ریژ
کام، آرزو، مراد، هوس، برای مثال دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی - ۴۹۳)
زمین پشته پشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
احتمال خطر، اقدام به کاری که نتیجۀ آن معلوم نبوده و احتمال خطر یا ضرر وجود داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایژک
تصویر ایژک
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، سینجر، آییژ، آلاوه، ژابیژ، جرقّه، آتش پاره، جمره، بلک، خدره، ضرمه، خدره، لخچه، ابیز، اخگر، جمر، جذوه، لخشه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / رَ / رِ دَ)
پسر امرد بی ریش. (از ناظم الاطباء) (برهان). پسر جوان امرد. بی ریش. (فرهنگ فارسی معین). کودک. (از فرهنگ اوبهی) (شرفنامۀ منیری). از پهلوی ’ریتک’، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غلط باشد چه ممکن است این صورتی از رودک یعنی فرزند و یاریکای مازندرانی باشد و ریکا نیز شاید در اصل ریدکابوده. علاوه بر آن در ’کارنامۀ اردشیر’ مکرر این کلمه آمده است. (یادداشت مؤلف) ، غلامی که در دربار پادشاهان و بزرگان به خدمت مشغول بود. (فرهنگ فارسی معین). غلام بچۀ ترک. (آنندراج) (از انجمن آرا). غلام امرد بود. (لغت فرس اسدی) (از فرهنگ جهانگیری). غلام ترک مقبول. (از ناظم الاطباء) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب.
رودکی.
ورهمه ریدکان نرینه شوند
تو کبیتای کنجدین منی.
طیان.
هر کجا ریدکی بود تکلم
هر کجا کاملی بود خصیم.
طیان.
پرستنده با ریدک ماهروی
بخندید و گفتش که چونین مگوی.
فردوسی.
چنین گفت با ریدک ماهروی
که رو آن پرستندگان را بگوی.
فردوسی.
یکی ریدکی پیش او بد بپای
به ریدک چنین گفت کای رهنمای.
فردوسی.
صدوچل کنیزک ابا طوق زر
دو صد ریدک خوب زرین کمر.
فردوسی.
ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار.
فرخی.
با دوستان یکدل با مطربان چابک
با ریدکان زیبا با ساقیان دلبر.
فرخی.
شاد باش و می ستان ازساقیان و ریدکان
ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق.
منوچهری (از جهانگیری).
پرستار پنجاه و خادم چهل
طرازی دو صد ریدک دل گسل.
اسدی.
پریروی ریدک هزار از چگل
ستاره صد و کوس زرین چهل.
اسدی.
به گرد من این شیردل ریدکان
که از رویشان مه کند نور وام.
مسعودسعد.
بین که همچون ریدکان خرد دیباپوششان
گرد تخت خویش چون دارد حشر لک لک بچه.
سوزنی.
- ریدکان، بچگان و پسرکان. (ناظم الاطباء). غلام بچگان و پسرکان را گویند. (آنندراج) (برهان) :
چهل خادم از ریدکان طراز
هزار اسب جنگی به زرینه ساز.
اسدی.
- ریدکان سرایی یا سرای، غلامان سرایی. خواجه سرا:
ز ریدکان سرایی نژاد بر سرآب
بدان کنار فرستاد کودکی سه چهار.
فرخی.
ز خوبان و از ریدکان سرایی
به قصر تو هر خانه ای قندهاری.
فرخی.
بدش ریدکان سرایی هزار
هزار دگر گرد خنجرگذار.
اسدی.
کنیزک پدید آمد اندر قبای
میان بسته چون ریدکان سرای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
ریگ، کلمه تحسین به معنی ویحک، یعنی ای نیکبخت، (ازشرفنامۀ منیری) (از برهان) (ناظم الاطباء)، ای خوشا، ندای خوشبختی، (از فرهنگ لغات ولف)، به معنی ندای خوشبختی یعنی ای خوشبخت، نوشته اند، مأخذ کلمه معلوم نیست، نلدکه مستشرق آلمانی تصور می کند ویک بوده و تصحیف شده، صاحب انجمن آرا گفته ویحک عربی است که ویک شده بعد واو به راء خوانده شده، در فرهنگ شاهنامۀ عبدالقادر بغدادی و بعضی چاپهای دیگر شاهنامه هم ویک ضبط است، (فرهنگ لغات شاهنامه)، علامۀ فقید محمد قزوینی گوید: از این تفسیر واضح می شود که مؤلف ظاهراً ’ویک’ (بفتح اول) عربی را ’ریک’ خوانده و آن را فارسی تصور کرده، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
سخن گفتن خوب و گفتار نیک
نگردد کهن تا جهان است و ریک،
فردوسی،
اگر شاخ برخیزد از بیخ نیک
تو با شاخ تندی میاغاز ریک،
فردوسی،
- ریک یافتن، شادمانی و نیک بختی یافتن:
بجز شادمانی و جز نام نیک
از این زندگانی نیابی تو ریک،
فردوسی،
رجوع به ویک شود
لغت نامه دهخدا
ریز، هوا، کام، مراد، (برهان) (لغت فرس اسدی) (فرهنگ اوبهی) (از فرهنگ جهانگیری) (از آنندراج)، هوس، کام، مراد، مقصود، (ناظم الاطباء)، آرزو و خواهش، (از فرهنگ لغات ولف) (از لغات شاهنامه) (از شرفنامۀ منیری) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب،
رودکی،
ریزی از چاشنی ریژ به کامم نرسید
روزیی کان ننهاده ست قدر می نرسد،
خاقانی (از جهانگیری)،
هر زمانی تو نفعریژ کنی
هر شبانی و دفع آزاری،
نزاری (از جهانگیری)،
رجوع به ریز شود، زمین پشته پشته، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
خاکستری رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان. 100 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ ریگی وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ ژَ)
لغزیدن اعم از آنکه صوری باشد یا معنوی. (برهان). لغزیدن. (آنندراج). لغزش در هر امری. (ناظم الاطباء) ، گناه کردن. (برهان). گناه و جرم و عصیان. (ناظم الاطباء) ، از جایی فروافکندن. افتادن. (برهان). از جای افتادن. (آنندراج) ، زحلوکه یعنی جای لغزیدن کودکان از بالا به نشیب. (ناظم الاطباء). رمزک. زحلوقه. زحلوفه. رجوع به رمزک شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
شرارۀ آتش. (برهان) (صحاح الفرس) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چو زر ساو چکان ایژک ازو لیکن چوبنشستی (کذا)
شدی چوزر ساو چون سیمین پشیزه غیبه و جوشن (کذا).
شهید (از لغت فرس اسدی ص 298).
رجوع به ایبد، ابیژ و آیژک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریژ
تصویر ریژ
هوس، مراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایژک
تصویر ایژک
شراره آتش شراره آتش
فرهنگ لغت هوشیار
احتمال خطر و ضرر فرانسوی سیج خطر، اقدام به امری که احتمال خطری در آن باشد، توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدک
تصویر ریدک
((رِ دَ))
پسر جوان امرد، بی ریش، غلامی که در دربار شاهان و بزرگان به خدمت مشغول بودند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسک
تصویر ریسک
خطر، احتمال خطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایژک
تصویر ایژک
((ژَ))
شراره آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریژ
تصویر ریژ
زمین پشته پشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریژ
تصویر ریژ
کام، آرزو، هوس
فرهنگ فارسی معین
به دنبال هم، پشت سرهم
فرهنگ گویش مازندرانی
لثه، خنده ای که دندان ها نمایان شود
فرهنگ گویش مازندرانی