مرکز بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 1781 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و محصول عمده آنجا غلات و میوه و پنبه و ابریشم است و بخشداری، ژاندارمری، آمار، بهداری، دفتر پست و دفتر ازدواج و طلاق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مرکز بخش ریوش شهرستان کاشمر. دارای 1781 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنات و محصول عمده آنجا غلات و میوه و پنبه و ابریشم است و بخشداری، ژاندارمری، آمار، بهداری، دفتر پست و دفتر ازدواج و طلاق دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. (انجمن آرا) (آنندراج). صورت شکستۀ کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود
نام حاکم همدان که پادشاه بابل گردید و به داریوش موسوم است. (انجمن آرا) (آنندراج). صورت شکستۀ کلمه داریوش است و آنچه صاحب انجمن آرا درباره او نوشته صحیح نمی نماید. رجوع به داریوش شود
مانند پری. پری وار. چون پری: گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش. سوزنی. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم. حافظ. دانم که بگذرد ز سرجرم من که او گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست. حافظ
مانند پری. پری وار. چون پری: گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش. سوزنی. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم. حافظ. دانم که بگذرد ز سرجرم من که او گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست. حافظ
گدا و درویش و مسکین. (برهان). درویش. (جهانگیری). تبدیل زای است به شین، به معنی گدا و محتاج. (انجمن آرا) (آنندراج). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین. (ناظم الاطباء) : ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هرآنکه بود دریوش. (ویس و رامین). نبید با دولب او به رنگ بود خجل چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش. لامعی گرگانی. زین خانه الفنج وزین معدن کوشش برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش. ناصرخسرو. کیمیای زر دریوش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش. سوزنی. کارزاری نشود با تو به میدان نبرد مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش شود از کوشش تومرد دلاور بد دل شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش. سوزنی. به توانگر دلی و کف جواد نخوهی ماند در جهان دریوش. سوزنی (از جهانگیری)
گدا و درویش و مسکین. (برهان). درویش. (جهانگیری). تبدیل زای است به شین، به معنی گدا و محتاج. (انجمن آرا) (آنندراج). درویش و مسکین و فقیر و درویش متدین. (ناظم الاطباء) : ز دلها گشت بیدادی فراموش توانگر شد هرآنکه بود دریوش. (ویس و رامین). نبید با دولب او به رنگ بود خجل چراغ با دو رخ او به روشنی دریوش. لامعی گرگانی. زین خانه الفنج وزین معدن کوشش برگیر هلا زاد و مرو لاغر و دریوش. ناصرخسرو. کیمیای زر دریوش کف راد تو است مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش از کف راد تو دریوش غنی شد چندانک کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش. سوزنی. کارزاری نشود با تو به میدان نبرد مگر آن کس که ز جان آمده باشد دریوش شود از کوشش تومرد دلاور بد دل شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش. سوزنی. به توانگر دلی و کف جواد نخوهی ماند در جهان دریوش. سوزنی (از جهانگیری)