جدول جو
جدول جو

معنی ریهه - جستجوی لغت در جدول جو

ریهه
(هََ / هَِ)
پادشاه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از آنندراج) (از شعوری ج 2 ص 21) (از فرهنگ اوبهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریسه
تصویر ریسه
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
روستا، ده، قریه، آبادی، دهکده، کل، رستاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
تل، پشته، تپه، گردونۀ کوه، گریوه
مکر، حیله، فریب، نیرنگ، ریو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ریز، خرد، کوچک، خرده و اندکی از چیزی
ریزه ریزه: خرده خرده، پاره پاره، ریزریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
بیخ، بن، اصل، هر یک از تارها، رشته ها و نخ هایی که در حاشیۀ چادر، پرده یا چیز دیگر آویزان می کنند، در علم زیست شناسی عضو اصلی گیاه که از تخم بیرون آمده و در زمین فرومی رود و گیاه به وسیلۀ آن آب و مواد غذایی را از زمین جذب می کند، در علم زبانشناسی صورت کهن کلمه مثلاً ریشۀ لغت «رفتن» چیست؟
ریشۀ باباآدم: در علم زیست شناسی ریشۀ اراقیطون یا ارقیطون که در طب قدیم دم کردۀ آن به عنوان مدر و صاف کنندۀ خون در معالجۀ رماتیسم به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(کَ هََ)
مؤنث کریه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کریه شود، کار سخت. (مهذب الاسماء)، جنگ سخت و سختی جنگ. (ناظم الاطباء). جنگ سخت یا سختی جنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، حادثه وبلا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). نازله. (اقرب الموارد). ج، کرائه (ک ء ه ) . (از اقرب الموارد).
- ذوالکریهه، شمشیر نیک بران که بر هرچه افتد دونیم گرداند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شمشیر گذرنده. (از اقرب الموارد).
- رائحه کریهه، بوی ناخوش. (یادداشت مؤلف).
- کریهه السیف، تیزی شمشیر که ناپسند دارند آنرا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج).
- کریهه فلان، تندی و حدت فلان در غضب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ هََ)
زن فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسمی از اندام گیاه که معمولا در زمین فرو رود و وظیفه اش جذب مواد معدنی و آب مورد احتیاج گیاه از زمین است و علاوه بر آن نبات را در محل خود مستقر میداند اصل بیخ، اصل هر چیز بیخ بن، هر یک از تارها و نخهایی که در حاشیه پارچه پرده چادر و مانند اینها آویخته است، اصل و بنیاد هر فعل و آن بر دو قسم است: یا ریشه حقیقی آن است که هیچگاه به تنهایی و باستقلال استعمال نمیشود جز آن که به صیغه فعلی در آید یا با کلمه دیگر ترکیب شود مثلا: ریشه حقیقی فعل گرفتن) گیر (است که به صورتهای ذیل در آید: گیرا گیر گرفت و گیر دار و گیر دستگیره گیره گیرا بگیر. یا ریشه غیر حقیقی آنست که برخلاف ریشه حقیقی بتوان آنرا به تنهایی استعمال کرد مانند: ترس شتاب شکیب جنگ خواب که افعال ترسیدن شتافتن شکیفتن جنگیدن خوابیدن از آنها مشفق شده (قبفهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیهه
تصویر گیهه
از قبیل کاه و ینجه و جز آن که خوراک ستوران باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهه
تصویر کیهه
تمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
آواز اسب، بانگ اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیهه
تصویر سیهه
فاحشه، زن بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریهه
تصویر کریهه
سختی جنگ، پیتاره، بد آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
خرد، صغیر، بسیار ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریضه
تصویر ریضه
مرغزار گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحه
تصویر ریحه
باد، بوی خوش، باد شکم (نفخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریطه
تصویر ریطه
رگوگ، روسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفهه
تصویر رفهه
مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریده
تصویر ریده
تخلیه شکم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
قریه، روستا و قصبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریبه
تصویر ریبه
گمان شک (پارسی است)، چفته (اتهام)، تاسگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، تپه، تل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
چرک کنج چشم و میان مژگانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقه
تصویر ریقه
مانده جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوه
تصویر ریوه
پشته، گریوه، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریمه
تصویر ریمه
((مِ))
چرک کنج چشم و میان مژگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
((ش))
عضو اصلی گیاه که زیر زمین قرار دارد و آب و مواد لازم را به گیاه می رساند، اصل هر چیز
ریشه کسی را خشکاندن: کنایه از آن را یکسره از میان بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریسه
تصویر ریسه
((س))
تار، رشته، پشت سر هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
((زِ))
ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریده
تصویر ریده
((دِ یا دَ))
تخلیه شکم کرده، مدفوع کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیهه
تصویر شیهه
((شَ هِ))
آواز اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریزه
تصویر ریزه
ذره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریشه
تصویر ریشه
اصل، مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره