معنی ریده - فرهنگ فارسی معین
معنی ریده
- ریده((دِ یا دَ))
- تخلیه شکم کرده، مدفوع کرده
تصویر ریده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با ریده
ریده
- ریده
- ریده. شهری است به یمن، دهی است به صعید، دو ده اند به حضرموت، دهی است به قنسرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریده
- ریده
- غایط و نجاست. (ناظم الاطباء). فضله. آنچه که از راه مقعد برآید. (آنندراج) :
می رید از ره گلو خواجه
هرچه قی کرد ریده را ماند.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بریده
- بریده
- اسم بریدن، قطع کرده، جدا شده، شکافته شده، زخم شده، مجروح، ختنه شده، مختون، جمع بریدگان
فرهنگ لغت هوشیار