دهی از بخش شهریار شهرستان تهران. دارای 186 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صیفی و انگور و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از بخش شهریار شهرستان تهران. دارای 186 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده آنجا غلات و صیفی و انگور و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
ریه. رئه. شش. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (دهار). عضوی است غیرحساس. (از قانون ابن سینا چ تهران ص 72). شش. سحر. ریتین، تثنیۀ آن است. جگر سفید. سل. (یادداشت مؤلف). به پارسی شش گویند. (از اختیارات بدیعی) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : تا هلیله نشکند با ادویه کی شود خود صحت افزا در ریه. مولوی
ریه. رئه. شش. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) (دهار). عضوی است غیرحساس. (از قانون ابن سینا چ تهران ص 72). شش. سحر. ریتین، تثنیۀ آن است. جگر سفید. سل. (یادداشت مؤلف). به پارسی شش گویند. (از اختیارات بدیعی) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی) (از تحفۀ حکیم مؤمن) : تا هلیله نشکند با ادویه کی شود خود صحت افزا در ریه. مولوی
نام سپهدار ایرانی طرفدار پادشاهی کوروش صغیر. این سپهدار در جنگ کوناکزا در 401 قبل از میلاد فرمانده میسرۀ سپاه بود. پس از شکست کوروش دوستی خود را با یونانیان نگاه داشت و نقشۀ بازگشت ده هزار سرباز مزدور یونانی را او طرح کرد، لیکن عاقبت به اردشیر م نن پیوست
نام سپهدار ایرانی طرفدار پادشاهی کوروش صغیر. این سپهدار در جنگ کوناکزا در 401 قبل از میلاد فرمانده میسرۀ سپاه بود. پس از شکست کوروش دوستی خود را با یونانیان نگاه داشت و نقشۀ بازگشت ده هزار سرباز مزدور یونانی را او طرح کرد، لیکن عاقبت به اردشیر م ِنُن پیوست
شهری است در پنسیلوانی ازممالک متحدۀ آمریکا در ساحل جنوبی دریاچه ای پهناورموسوم بهمین نام. جمعیت آن 142000 تن و لنگرگاه زیبائی دارد و دارای استحکامات متین و راه آهن میباشد. راههای شوسۀ بسیار نقاط ناحیت مزبور را بهم مربوط میسازد، تجارت هیزم، زغال سنگ و نفت آن رونق دارد. مساحت آن 25000 هزارگز مربع است در ممالک متحده و اطراف دریاچۀ مزبور چند موضع دیگر بهمین نام موجود است
شهری است در پنسیلوانی ازممالک متحدۀ آمریکا در ساحل جنوبی دریاچه ای پهناورموسوم بهمین نام. جمعیت آن 142000 تن و لنگرگاه زیبائی دارد و دارای استحکامات متین و راه آهن میباشد. راههای شوسۀ بسیار نقاط ناحیت مزبور را بهم مربوط میسازد، تجارت هیزم، زغال سنگ و نفت آن رونق دارد. مساحت آن 25000 هزارگز مربع است در ممالک متحده و اطراف دریاچۀ مزبور چند موضع دیگر بهمین نام موجود است
در اصطلاح عرفا، خارج شدن از بندگی کائنات و قطع تمام علاقات با غیر واجب میباشد، و آن دو درجه دارد: حریت عامه که آزادی ازقید شهوات باشد. و حریت خاصه که آزادی از رقیت آداب و رسوم است چه در این مرتبه انسان در تجلی نورالانوار منحل شده و به محاق میرود. (از تعریفات جرجانی)
در اصطلاح عرفا، خارج شدن از بندگی کائنات و قطع تمام علاقات با غیر واجب میباشد، و آن دو درجه دارد: حریت عامه که آزادی ازقید شهوات باشد. و حریت خاصه که آزادی از رقیت آداب و رسوم است چه در این مرتبه انسان در تجلی نورالانوار منحل شده و به محاق میرود. (از تعریفات جرجانی)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 52 هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و کنار شمالی رود خانه جراحی. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. 100 تن سکنۀ شیعۀ فارس و عرب دارد. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ آل ابوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 52 هزارگزی شمال خاوری شادگان، کنار راه فرعی اتومبیل رو خلف آباد به شادگان و کنار شمالی رود خانه جراحی. دشت و گرمسیر و مالاریائی است. 100 تن سکنۀ شیعۀ فارس و عرب دارد. آب آن از رود خانه جراحی و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. ساکنین از طایفۀ آل ابوشوکه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
صحرا و زمین بی کشت، خلاف ریفیه. (منتهی الارب). صحرا. (اقرب الموارد). ج، براری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تعیین کردن: فرمان شد تا باز وضع قوبجور کنند و مستظهران را از پانصد دینار و بنسبت تا درویشی را یک دینار بریده کنند تا با خراجات وافی شود. (جهانگشای جوینی). تکاتب، بریده کردن بهای بنده بر وی. (از منتهی الارب)
صحرا و زمین بی کشت، خلاف ریفیه. (منتهی الارب). صحرا. (اقرب الموارد). ج، بَراری. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تعیین کردن: فرمان شد تا باز وضع قوبجور کنند و مستظهران را از پانصد دینار و بنسبت تا درویشی را یک دینار بریده کنند تا با خراجات وافی شود. (جهانگشای جوینی). تَکاتب، بریده کردن بهای بنده بر وی. (از منتهی الارب)
شاید از ریشه آکفت فارسی، آفه. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. (زمخشری). جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. (ربنجنی). گزند. عیب. آهو. ج، آفات: رسیده آفت نشبیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک. خردمند باشید و پاکیزه دین از آفت همه پاک و بیرون ز کین. فردوسی. سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود... حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. (تاریخ بیهقی). دست من گیر ای اله العالمین زین پرآفت جای و چاه تاربام. ناصرخسرو. هرک آفت خلاف علی هست بر دلش تو روی از او بتاب و بپرهیز از آفتش. ناصرخسرو. در هدی نگشاید مگر کلید سخن هم او گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. گر هیچ چاره کرد ندانم غم ترا این دل که آفت است پس تو رها کنم. مسعودسعد. یک آفتم را هر روز صد طریق نهند یک اندهم را هر شب هزار باب کنند. مسعودسعد. چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا چون داستان وامق پر آفت و خطر. مسعودسعد. شاه بی بخشش آفت سپه است بی نیازی سپاه، ذل شه است. سنائی. دوستیّت مبادبا نادان که بود دوستیش آفت جان. سنائی. آفت عقل تصلف است. (کلیله و دمنه). گویند آفت ملک شش چیز است حرمان و... (کلیله و دمنه). از عثرت رای دروقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). وآدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). من دنیا را بدان چاه پرآفت... مانند کردم. (کلیله و دمنه). کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ (گلستان). خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند هزار آفت برانگیزد هر آنگاهی که برخیزد. معزی. - آفت دین و دل، در زبان شعری، معشوقی سخت جمیل. ، آسیب که کشت را رسد، چون ملخ و سن و تگرگ و زنگ و شجام و برق و صاعقه و سیل. - آفت ارضی، آسیب زمینی از قبیل زلزله و خسف. - آفت سماوی، آسیب جوّی. - امثال: آفت رسیده را غم باج و خراج نیست. پر عقاب آفت عقاب است.
شاید از ریشه آکفت فارسی، آفه. آفه. عاهت. عاهه. عارضه. (زمخشری). جانحه. زحمت. علت. بلا. بلیه. ضرر. آکفت. آسیب. بیماری. (ربنجنی). گزند. عیب. آهو. ج، آفات: رسیده آفت نشبیل او به هر کامی نهاده کشتۀ آسیب او به هر مشهد. منجیک. خردمند باشید و پاکیزه دین از آفت همه پاک و بیرون ز کین. فردوسی. سزاوارتر که روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود... حاجتمند شود بطبیبی که آن آفت را علاج کند. (تاریخ بیهقی). وقتی که مردم در خشم شود سطوتی در او پیدا آید در آن ساعت بزرگ آفتی بر خرد وی مستولی باشد. (تاریخ بیهقی). دست من گیر ای اله العالمین زین پرآفت جای و چاه تاربام. ناصرخسرو. هرک آفت خلاف علی هست بر دلش تو روی از او بتاب و بپرهیز از آفتش. ناصرخسرو. در هدی نگشاید مگر کلید سخن هم او گشاید درهای آفت و بلوی. ناصرخسرو. گر هیچ چاره کرد ندانم غم ترا این دل که آفت است پس ِ تو رها کنم. مسعودسعد. یک آفتم را هر روز صد طریق نهند یک اندهم را هر شب هزار باب کنند. مسعودسعد. چون سرگذشت مجنون پر فتنه و بلا چون داستان وامق پر آفت و خطر. مسعودسعد. شاه بی بخشش آفت سپه است بی نیازی سپاه، ذل شه است. سنائی. دوستیَّت مبادبا نادان که بود دوستیش آفت جان. سنائی. آفت عقل تصلف است. (کلیله و دمنه). گویند آفت ملک شش چیز است حرمان و... (کلیله و دمنه). از عثرت رای دروقت آفت تمتعی زیادت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). وآدمی از آن روز که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه). من دنیا را بدان چاه پرآفت... مانند کردم. (کلیله و دمنه). کسی گفتش چه آفت است که موجب چندین مخافت است ؟ (گلستان). خروش از شهر بنشاند هر آنگاهی که بنشیند هزار آفت برانگیزد هر آنگاهی که برخیزد. معزی. - آفت دین و دل، در زبان شعری، معشوقی سخت جمیل. ، آسیب که کشت را رسد، چون مَلخ و سن و تگرگ و زنگ و شجام و برق و صاعقه و سیل. - آفت ارضی، آسیب زمینی از قبیل زلزله و خسف. - آفت سماوی، آسیب جَوّی. - امثال: آفت رسیده را غم باج و خراج نیست. پر عقاب آفت عقاب است.