جدول جو
جدول جو

معنی ریمازه - جستجوی لغت در جدول جو

ریمازه
(زَ / زِ)
ریماز. جامه. (از دیوان ناصرخسرو ذیل ص 394) :
بدین نیکوتن اندر جان زشت است
چو ریمازه ست در زین غرازه.
ناصرخسرو.
رجوع به ریماز شود
لغت نامه دهخدا
ریمازه
((زِ))
جامه
تصویری از ریمازه
تصویر ریمازه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
(دخترانه)
ریحان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریماه
تصویر پریماه
(دخترانه)
زیبا چون ماه و پری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریماه
تصویر فریماه
(دخترانه)
دارای زیبایی و شکوهی چون ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فریمانه
تصویر فریمانه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سبزوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
ته بندی کتاب و دفتر، حاشیۀ باریکی که صحّاف با ابریشم رنگین پس از ته دوزی کتاب در بالا و پایین آن می دوزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریکاشه
تصویر ریکاشه
جوجه تیغی، برای مثال کسی کرد نتوان ز زهر انگبین / نسازد ز ریکاشه کس پوستین (عنصری - ۳۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دستۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزابه
تصویر ریزابه
آبی که از جایی در نهری فرومی ریزد، رود یا جویی که به رود دیگر می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند،
دل عارف، برای مثال مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ - ۸۵۰)، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانۀ نفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتازه
تصویر روتازه
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، فراخ رو، خوش رو، بسیم، طلیق الوجه، بشّاش، روباز، گشاده خد، تازه رو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ زِ)
آریمازس (هرمز، اهورامزدا). نام سرداری سغدی که با سی هزار سپاهی در جاهای سخت کوهی (در سغد) نشسته و منتظر جنگ با اسکندر بود و آذوقۀ دو سال را داشت. این کوه بارتفاع سی استاد (یک فرسنگ) است و محیط پایۀ آن 150 استاد (پنج فرسنگ). چون کوه مزبور در همه جا مانند دیواری بالا رفته، فقط بواسطۀیک راه باریک میتوان به آن صعود کرد. چشمه های بسیاردر این کوه جاری بود و تمام این چشمه ها جمع شده رودی ایجاد میکرد و رود مزبور از پهلوهای کوه جریان داشت. اسکندر نظر بصعوبت محل خواست از تسخیر آن صرف نظر کند، ولی در ثانی از این فکر خود پشیمان گشته درصدد تصرف برآمد، اما مقتضی دید با آریمازس داخل مذاکره شود، با این امید، که شاید او بی جنگ تسلیم گردد. نظر به این مقصود کوفاس پسر ارته باذ را برسولی نزد وی فرستاد، ولی او موفق نشد، زیرا آریمازس جواب داد، که مقدونیها پرندارند، که بپرند. وقتی که این جواب به اسکندر رسید، این حرف بر اوگران آمد و بسرداران خود امر کرد، سیصد نفر از جوانان چست و چالاک مقدونی نزد او آرند. چون آنها حاضر شدند، به آنها گفت، من با شما از دربند کیلیکیه و سنگرهای سخت گذشتم و حالا هم امیدواری من بشماست، که هم سن من هستید. بعد دستور داد، چگونه از یگانه راه باریک بالا رفته قلۀ کوه را تصرف کنند و از آنجا با علامت هائی رسیدن خود را بقله بقشون مقدونی اطلاع دهند. جوانان مزبور هر یک طناب و قلابی با خود برداشته روانه شدند. صعود بسیار سخت بود و در بعض جاها بالاروندگان قلاب را در سنگ فروبرده خود را بالا میکشیدند. با وجود این 30 نفر از آنها از سختی صعود تلف شد، ولی سایرین بعد از دو روز بقله رسیدند و شب را استراحت کرده روزدیگر از دودی، که از یکی از غارها برمیخاست، مکمن دشمن را یافته با علاماتی به مقدونی ها خبر دادند. پس از آن اسکندر دوباره کوفاس را برسولی نزد آریمازس فرستاد و دستور داد که اگر او باز مقاومت کند، جوانان مقدونی را، که در قله هستند به او نشان دهد، او داخل مذاکره شده و در ابتداء آریمازس جواب منفی داد ولی، وقتی که کوفاس مقدونیهائی را، که بالای قله بودند به او نمود، آریمازس پنداشت، که عده آنها بسیار است. بعد این تصور و نیز همهمه مقدونیها و آواز شپیور آنان از پائین باعث ترس او شده کوفاس را، که براه افتاده بود، آواز داد و با او سی نفر از سران قشون خود نزد اسکندر فرستاد، تا ترتیبی برای تسلیم کردن کوه بدهند، مشروط بر اینکه مقدونیها اجازه دهند سغدیها از کوه خارج شوند. اسکندر جوابهای سابق آریمازس را که بنخوت او بسیار برخورده بود، بخاطر آورده شرایط را قبول نکرد، بعد خود آریمازس با اقربایش نزد اسکندر آمد و اوامر کرد، آنها را چوب زده بعد بدار آویزند، پس از آن همراهان مقتول را برده کرده باهالی قلعه هائی، که ساخته بود، بخشید. این است مضمون نوشته های کنت کورث راجع بکوه مزبور. (ایران باستان صص 1736- 1738)
لغت نامه دهخدا
ریماد، یک نوع جامۀ لطیف، (ناظم الاطباء)، جامه، (شرفنامۀ منیری)، نوعی ازجامۀ لطیف بود و آن را گیماز هم خوانند، (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری)، رجوع به ریمز و ریماد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پیشۀ بنا. (منتهی الارب). پیشه و شغل بنایی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَمْ ما زَ)
زن بلایه کار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بغی ّ. (اقرب الموارد). قحبه. روسپی، بن مردم که سوراخ مردم باشد. (منتهی الارب). است. (اقرب الموارد). کون، پیه است در چشم زانو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گروهی که موج می زند از انبوهی. (مهذب الاسماء). لشکر گران و انبوه که گویی اطراف و نواحی می جنبد به حرکت ایشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
دهان دره، دهن دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
ته بندی کتاب و فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریوانه
تصویر ریوانه
برقع و پرده و حجاب و نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکاسه
تصویر ریکاسه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریکاشه
تصویر ریکاشه
خار پشت کلان تیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
مطلق مربا، مربایی که از دوشاب پزند:) او را که عفت تو شایع است... و لذت ریچار تو معلوم... (روضه العقول)، مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند، هر چیز که از شیر گوسفند پزند، هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
دسته شاد اسپرم، از نام های تازی بر زنان دسته ریحان دسته شاهسپرغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدانه
تصویر ریدانه
بزانه (نسیم) وزانه باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسمانه
تصویر رسمانه
آیینی درباری بطور رسمی: (رسمانه رفتار میکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریازه
تصویر ریازه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمازه
تصویر رمازه
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
((پَ یا پِ نِ))
ظرفی برای اندازه گیری غلات، مایعات و، جام شراب، مجازاً، شراب، نوشیدنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمیازه
تصویر خمیازه
((خَ زِ))
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریحانه
تصویر ریحانه
((رَ یا رِ نِ))
دسته ریحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیرازه
تصویر شیرازه
((زَ))
ته بندی کتاب، عطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیمانه
تصویر پیمانه
ماژول، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیمایه
تصویر زیمایه
آنزیم
فرهنگ واژه فارسی سره