- ریمازه ((زِ))
- جامه
معنی ریمازه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کون، جه جاف جنده، سپاه انبوه
مهرازی (معماری) لادگری (بنائی)
آنزیم
ماژول، مقیاس
آیینی درباری بطور رسمی: (رسمانه رفتار میکند)
بزانه (نسیم) وزانه باد نرم
دسته شاد اسپرم، از نام های تازی بر زنان دسته ریحان دسته شاهسپرغم
مطلق مربا، مربایی که از دوشاب پزند:) او را که عفت تو شایع است... و لذت ریچار تو معلوم... (روضه العقول)، مربا یا خوراکی که از چند چیز که از سازند، هر چیز که از شیر گوسفند پزند، هر سخن در هم و بر هم کلام نامربوط لیچار ریچال
برقع و پرده و حجاب و نقاب
خار پشت کلان تیر انداز
خار پشت کلان تیر انداز
دهان دره، دهن دره
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند
ته بندی کتاب و فنر
آبی که از جایی در نهری فرومی ریزد، رود یا جویی که به رود دیگر می ریزد
ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند، ساغر، پیاله، قدح شراب خوری، جام شراب، در تصوف چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند،
دل عارف،برای مثال مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ - ۸۵۰) ، ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند مثلاً پیمانۀ نفت
دل عارف،
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، فراخ رو، خوش رو، بسیم، طلیق الوجه، بشّاش، روباز، گشاده خد، تازه رو
((خَ زِ))
فرهنگ فارسی معین
حالتی که به سبب خستگی، اختلال در خواب و کسالت در شخص ایجاد شود به طوری که به فاصله کوتاه و ناخودآگاه دهان تا حد ممکن باز شده، دست ها کشیده و سینه منبسط گردد، دهان دره
جوجه تیغی، برای مثال کسی کرد نتوان ز زهر انگبین / نسازد ز ریکاشه کس پوستین (عنصری - ۳۶۱)
ته بندی کتاب و دفتر، حاشیۀ باریکی که صحّاف با ابریشم رنگین پس از ته دوزی کتاب در بالا و پایین آن می دوزد
دم عمیق همراه با باز شدن غیر ارادی دهان، بر اثر خستگی، کسالت، بی خوابی یا خواب آلودگی، دهن دره
دستۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
پیه زانو
جمع رحمه، لم ها درسه ها مهربانی ها
تیراندازی، پرتاباندن، چفته زدن، یله کردن، چیره کردن تیر انداختن، تیر اندازی
یک انار
روزی بخور نمیر