جدول جو
جدول جو

معنی ریقو - جستجوی لغت در جدول جو

ریقو
ریخو، (ناظم الاطباء)، ریغو، ریخو، آنکه ماسکه سست دارد، (یادداشت مؤلف)، شخصی که شکمش خودبخود برود، (آنندراج)، مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر، رجوع به ریخو و ریغو شود
لغت نامه دهخدا
ریقو
ضعیف و ناتوان
تصویری از ریقو
تصویر ریقو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریو
تصویر ریو
مکر، حیله، فریب، احتیال، گول، کلک، دستان، شکیل، شید، دویل، خدعه، قلّاشی، خاتوله، اشکیل، ترفند، حقّه، ترب، غدر، تزویر، گربه شانی، روغان، تنبل، دغلی، ستاوه، کید، نارو، نیرنگ، دلام، چاره برای مثال گر نشیند فرشته ای با دیو / وحشت آموزد و خیانت و ریو (سعدی - ۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
کسی که ریش دراز دارد، ریش دار، ریشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریق
تصویر ریق
آب دهان، قوه، رمق، باقی ماندۀ جان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخو، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخو
تصویر ریخو
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
(تَلْ)
ریخته شدن آب و خون و جز آن. (ناظم الاطباء). ریخته شدن: راق الماء. (منتهی الارب). جاری شدن و ریخته شدن آب بر روی زمین از پایاب و مانند آن. (از اقرب الموارد) ، درخشیدن و نمایان گردیدن سراب بر روی زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخشیدن سراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، به اندک باران رسیدن (از اضداد است). (منتهی الارب) ، درخشیدن چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریخو، ریخن، (ناظم الاطباء)، ریخ زننده، در تداول عامه، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند، که خود باز نداند داشت، که بسیار برنشیند، که جامه پلید کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریخو و ریخن شود، سخت ضعیف و حقیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ریق)
آب دهن. ج، اریاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات) :
زانکه مؤمن خورد بگزیده نبات
تا چو نحلی گشت ریق او حیات.
مولوی.
، اول هر چیز و بهتر آن. و از آن است: ریق الشباب و ریق المطر. (از دهار) (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بقیۀ جان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، قوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد)، اول چیزی که در صبح شخص می خورد و می آشامد (ناظم الاطباء). ناشتایی. ناشتا. (یادداشت مؤلف). ناشتا که به هندی نهار گویند. (غیاث اللغات).
- بر ریق، علی ریق. علی الریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : چون از خانی برکشندو آن را (آب را) به برف یا به حیله سرد کنند آن را بر ریق نباید خورد که معده را بزند. (الابنیه عن حقایق الادویه). اگر عمر یابد و دست از شراب پیوسته که بیشتر بر ریق می خورد بدارد و بنداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). همه را بیامیزند و هر روزی بکار دارند بر ریق. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر بر ریق خورند (جوز را) قی آرد و زبان سنگی کند و دردسر کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- علی الریق، ناشتایی. خلاء معده. (ناظم الاطباء). بر ریق. ناشتا. (یادداشت مؤلف) : انا علی الریق، بر نهارم. (بحر الجواهر).
- علی ریق نفسی، ناشتا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَقْوْ)
ریگ تودۀ گرد اندک کلان از دعص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تودۀ ریگ برخاسته و گردآمده. (از المنجد). رقوه. (منتهی الارب). رجوع به رقوه شود
لغت نامه دهخدا
اسم یونانی اسفنج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
خاورشناس نامی فرانسه که درباره زبان و ادبیات شرق به ویژه عربی استاد و متصدی کتب خطی عربی کتاب خانه ملی پاریس بود. وی عهده دار تدریس زبان عربی در مدرسه زبانهای شرقی بود و بعد به ریاست آنجا رسید. رینو کتابهای چندی رااز تازی به فرانسه برگردانید. از آن جمله است: مقامات حریری، تقویم البلدان، سلسلهالتواریخ، و بخشی از جنگهای صلیبی که از کامل ابن اثیر استخراج و ترجمه کرد. مرگ وی بسال 1867 میلادی بود. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112 و ایران در زمان ساسانیان ص 79 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ جُ)
جان دادن. گویند: هو یریق بنفسه، ای یجود بها عند الموت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جان دادن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(رَیْ یو)
اول هر چیزی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ریقه. آب دهن و هی اخص من الریق. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شنجار را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، اشخار، قلیا، شنجار، (ناظم الاطباء) (از برهان)، قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ و ریشه آن سطبر، (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون علاج دماغ گنده کند
داروی او شراب ریلو باد،
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)،
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
ریخن، که بسیار ریخ زند، ریقو، (یادداشت مؤلف)، آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو،
مولوی،
- امثال:
من کوسه و تو ریشو،
، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 10 هزارگزی خاور بجنورد، سر راه قدیم بجنورد به قوچان، کوهستانی، سردسیر، دارای 118 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری و راه آن مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد، واقع در 63 هزارگزی شمال باختری مانه، کوهستانی، گرمسیر، دارای 394 تن سکنه، آب آنجا از رودخانه، محصول آن غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریوق
تصویر ریوق
ریختن آب، درخشیدن پایاب، جان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقه
تصویر ریقه
مانده جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
آنکه خود را ملوث سازد گه ظلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیقو
تصویر طیقو
سیاخوت ک گونه ای مرغابی یلوه تیتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق
تصویر ریق
بقیه جان، قوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقو
تصویر رقو
ریگ، توده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریو
تصویر ریو
حیله فریب، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند، کنایه از آدم ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریو
تصویر ریو
مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریق
تصویر ریق
((رِ))
ناشتا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
مردی که ریش دارد
فرهنگ فارسی معین
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آذین گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی