جدول جو
جدول جو

معنی ریزناک - جستجوی لغت در جدول جو

ریزناک
نرم وشکننده، خرده، ریزه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
بیم دارنده، ترسنده، ترسناک، ترس آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزبار
تصویر ریزبار
ابری که باران ریز فرومی ریزد، ریزبارنده، باران تند با قطره های ریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیزناک
تصویر پرهیزناک
پرهیزکار، پرهیز کننده، برای مثال به که نجوید دل پرهیزناک / روشنی آب در این تیره خاک (نظامی۱ - ۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
آنکه دچار لرزه است، لرزدار، لرزه دار، لرزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمناک
تصویر ریمناک
چرکناک، چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریزنده
تصویر ریزنده
کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
عیب دار، ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
که پر از گیاه یز است. که یز فراوان در آن روید: وادی مغرز، رودبار یزناک. (منتهی الارب). رجوع به یز شود
لغت نامه دهخدا
ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طفس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک،
رودکی،
خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زمین مثمر و حاصلخیز. (ناظم الاطباء). فقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ریگی، جایی که دارای ریگ باشد، (ناظم الاطباء) : دمث، جای نرم ریگناک، نهر سهل، جوی ریگناک، (منتهی الارب)، زراغن و زراغنگ، زمین ریگناک، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زْ)
آنچه در پس در گذاشته شودتا گشوده نگردد. (از شعوری ج 2 ص 20) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قرح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغزناک
تصویر لغزناک
لغزنده لغزان صاف: الصلد سنگ درخشان و سنگ لغزناک بی خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفناک
تصویر لیفناک
پر زناک
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده فریب دهنده. یا زبان فریبناک. زبان چرب و نرم و فریبنده: آمد آن خواهر زبانی باز با زبانی فریبناک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیمناک
تصویر غیمناک
دارای ابر و میغ ابرناک
فرهنگ لغت هوشیار
آهو کناک آکناک دارای عیب معیوب دارای نقص، مقصر گناهکار، رسوا بدنام
فرهنگ لغت هوشیار
لوله باریکی است که ادرار را از لگنچه به مثانه میاورد. طولش 25 از قسمت کمری خاصره یی - لگنی و جدار مثانه سانتیمتراست و مرتبامیگذرد. تعداد لوله های میزه نای درانسان یک زوج است و هر لوله مربوط بیکی از کلیه ها است. لوله های میزه نای در عقب همه احشای شکم و پرده صفاق واقعند. میزه نای ها در تماس باجدار مثانه مسیرمایلی دارند بقسمی که فاصله ظنها دو سانتیمتر بیش نیست در حالی که قبل از تماس با مثانه فاصله آنها در حدود 4 سانتیمترمیباشد. در قعر مثانه دو میزه نای هرکدام بواسطه سوراخی در مثانه باز میشوند و با سوراخ مجرای پیشاب راه 3 زاویه مثلثی را بوجود میاورند بنام مثلث لیوتود حالب میزنای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزناک
تصویر لرزناک
بسیار لرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
دارای عصب و پی دارای پی دارای عصب پی دار: -7 عصب اللحم پی ناک گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیزناک
تصویر پرهیزناک
پارسا پرهیزکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزناک
تصویر پرزناک
پرزدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمناک
تصویر خیمناک
چرکین، زخمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعبناک
تصویر رعبناک
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
ترسناک، هراسناک ترسنده بیم دارنده، ترسناک ترس آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
ترسنده، بیم دارنده، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رایزنان
تصویر رایزنان
مشاوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزگان
تصویر ریزگان
جزئیات
فرهنگ واژه فارسی سره
اسرارآمیز، مرموز، رازگویی، مناجات
فرهنگ واژه مترادف متضاد