به قضای حاجت رفتن و تغوط کردن. (ناظم الاطباء). غایط کردن، ای ثفل غذا از راه معین بیرون آمدن. (غیاث اللغات). برادر شاشیدن. (آنندراج). تخلیۀ شکم کردن. بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. تغوط کردن. (فرهنگ فارسی معین) : ازین تاختن گوز و ریدن به راه نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه. طیان. چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی. عسجدی. برمشته اگر می برید نیست عجب ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ. مهستی. اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل که یک لحظه بی زای زحمت زید مگس را پدید آورد روزگار که تابر سر رای رحمت رید. انوری. یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن ریدم به کلۀ پدر هرچه جندقی است. یغمای جندقی. می بتازد به بخل مجدالدین چون به گاورس گرسنه قمری گر همه قمیان چنین باشند قم رفیقا و بر همه قم ری. ؟ (از آنندراج ذیل ریستن). زرق، ریدن مرغ. (تاج المصادربیهقی) (از دهار). سقسقه، ریدن بنجشگ. (از تاج المصادر بیهقی) ، کثافت کاری کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء)
به قضای حاجت رفتن و تغوط کردن. (ناظم الاطباء). غایط کردن، ای ثفل غذا از راه معین بیرون آمدن. (غیاث اللغات). برادر شاشیدن. (آنندراج). تخلیۀ شکم کردن. بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. تغوط کردن. (فرهنگ فارسی معین) : ازین تاختن گوز و ریدن به راه نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه. طیان. چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی. عسجدی. برمشته اگر می برید نیست عجب ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ. مهستی. اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل که یک لحظه بی زای زحمت زید مگس را پدید آورد روزگار که تابر سر رای رحمت رید. انوری. یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن ریدم به کلۀ پدر هرچه جندقی است. یغمای جندقی. می بتازد به بخل مجدالدین چون به گاورس گرسنه قمری گر همه قمیان چنین باشند قم رفیقا و بر همه قم ری. ؟ (از آنندراج ذیل ریستن). زرق، ریدن مرغ. (تاج المصادربیهقی) (از دهار). سقسقه، ریدن بنجشگ. (از تاج المصادر بیهقی) ، کثافت کاری کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بیهوش شدن. (ناظم الاطباء)
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری، کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید، کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
به تصرف خود درآوردن چیزی با دادن بهای آن کنایه از به دست آوردن اطاعت کسی با پرداختن پول مثلاً تا وقتی پول داری می توانی همه را بخری، کنایه از نجات دادن از آسیب یا نابودی مثلاً آبرویم را خرید، کنایه از پذیرفتن مثلاً برای خودمان شر خریدیم
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن
گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن، کنایه از بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر، برای مِثال شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی - ۴/۳۵۰)، کنایه از خوردن