جدول جو
جدول جو

معنی رید - جستجوی لغت در جدول جو

رید(تَ لَوْ وُهْ)
خواستن چیزی را، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رید(رَ)
کرانۀ بلند و بیرون جسته از کوه. ج، ریود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تندی که از کوه بیرون خاسته بود. ج، اریاد، ریود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جرید
تصویر جرید
نیزۀ کوتاه، یکه و تنها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریدک
تصویر ریدک
پسر، پسرک، جوانک، غلام بچه، برای مثال ریدکان خواب نادیده مصاف اندرمصاف / مرکبان داغ ناکرده قطاراندرقطار (فرخی - ۱۷۷)، شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان / ساقیان سیم ساعد، ریدکان سیم ساق (منوچهری - ۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برید
تصویر برید
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، چپر، نامه رسان، غلام پست، قاصد، چاپار، مأمور پست، پیک، اسکدار، نامه بر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثرید
تصویر ثرید
تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترید
تصویر ترید
تریت، نانی که در آبگوشت، اشکنه، شیر، دوغ و مانند آن خرد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرید
تصویر خرید
خریدن
خرید و فروش: خریدن و فروختن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رَ)
ابن صمّۀ جشمی بکری، مکنی به ابوقره. یکی از فرسان و شعرای عرب و از امرای سپاه کفار در غزوۀ حنین. و از دلاوران قبیلۀ هوازن بشمار میرفت و رئیس بنی جشم بود و تقریباً در یک صد جنگ شرکت کرد و در هیچ کدام نگریخت. دریددر عهد اسلام نیز می زیست ولی اسلام نیاورد و در سال هشتم هجرت در غزوۀ حنین به دست ربیعه بن رفیع سلمی به قتل رسید. دیوان او را ابوسعید سکری و ابوعمرشیبانی و اصمعی گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم) (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 16). و رجوع به مآخذ ذیل شود: الاغانی و خزانۀ بغدادی و الروض الانف و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 146 و موشح ص 18 و 41 و 45 و البیان و التبیین ج 1 و امتاع الاسماع ج 1 و العقد الفرید ج 1 و 3 و 6 و عیون الاخبار ج 4 و بلوغ الارب آلوسی ج 2 صص 134- 137
لغت نامه دهخدا
(دُ رَیْ)
مصغر است أدرد را مرخماً. (منتهی الارب). به معنی تقریباً بی دندان. (ناظم الاطباء). رجوع به أدرد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
صاحب تاج العروس آرد: در نسخ چنین است و اکثر لغویان آنرا فروگذاشته اندو آنچه را که شیخ ما بنقل از صاحب قاموس تصحیح کرده این است که کلمه ترمد و آن جایگاهی است در دیار بنی اسد... و من میگویم این کلمه در اللسان و نهایه در ثرمد ضبط شده و نام آن در حدیثی هم آمده است که پیامبر به حصین بن نضله نوشت که او را ترمد است و شارحان کلمه را چنین تفسیر کرده اند که موضعی در دیار بنی اسد است و ترمد لغتی در آن است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
تریت است که ریزه کردن نان باشد در شیر و دوغ و غیره. و آن را به عربی ثرید گویند با تای مثلثه. (برهان). تریت. (ناظم الاطباء) : هاشم عمرو نام داشت و عبدمناف او را از همه دوستتر داشتی و هاشم او را از پس پدر نام کرد که رسم ترید اندر رفاده او آورد. (ترجمه طبری بلعمی). عبدمناف هر مردی راچهارنان و عصارۀ خوردنی و یک لخت گوشت بدادی و هاشم ترید بیفزود تا نان بیشتر شد و او را بدین سبب هاشم نام کردند لانه هشم الترید. (ترجمه طبری بلعمی).
ور به شرع سیدی آگاهی از سر خدای
آب حنا بر ترید و سنگ بر رخسار کو.
سنایی.
بر در آن منعمان چرب دیک
می دوی بهر ترید مرده ریگ.
مولوی.
گفتند اگر میخواهی درد ساکن شود آن سگ را ترید بخوران. (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 166 چاپ برلن).
کشکبا گرچه غلیظ است تریدش باید
پند ما گوش کن و در عمل آور زنهار.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به تریت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
زن دوشیزه، مرد نارسیده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، زن نیک شرمگین خاموش باش سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب) (تاج العروس) (از اقرب الموارد). ج، خرد، خرّد.
- صوت خرید، آواز نرم باحیا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ کَ / کِ دَ)
مقابل فروش. شری. شراء. ابتیاع. عمل خریدن. بیع. (یادداشت بخط مؤلف) :
پر از خورد و داد و خرید و فروخت
تو گفتی زمان چشم ایشان بدوخت.
فردوسی.
- ارزان خرید، به قیمت پائین تر از نرخ چیزی را خریدن.
- بازخرید، جنس فروخته شده که دوباره بخرند.
- ، امروزه اصطلاحی است درباره کسانی که سابقۀ خدمت خود را در یکی از مؤسسات می فروشند.
- پیش خرید، خرید جنسی قبل از وقت عرضۀ آن.
- خرید و فروخت، بیع و شراء:
ز داد و دهش وز خرید و فروخت
تو گفتی همه شارسان برفروخت.
فردوسی.
- خرید و فروش، بیع و شراء. خرید و فروخت.
- درم خرید، شیئی که در بهایش درم رفته است. زرخرید.
- زرخرید، چیزی را که با زر خریده باشند. کنایه از مطیع و منقاد است چه بنده و عبد را با زر می خریدند. و این زرخریدان بایستی منقاد و مطیع اربابان خود باشند از اینجاست که در وقت مبالغت در مطیع بودن، کسی به دیگری می گویند: ’زرخریدت هستم’ یعنی در نهایت اطاعت تو هستم و هیچگونه رأیی و اراده ای از خود ندارم:
هوسهای این نقرۀ زرخرید
بسا کیسه کز نقره و زر درید.
نظامی (اقبالنامه ص 266).
- ، غلام و کنیز
- گران خرید، قیمت جنسی که بیش از قیمت بازار خریده شده باشد
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
معرب ترید. (بحر الجواهر). تریت. تلیت. (عامیانه). ابورزین. اشکنه. نان شکسته در کاسه. یخنی. اثردان. مثرود. ثریده. ثرده. و آن غالباً از گوشت باشد، نوعی از طعام که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند. (از بحر الجواهر و لطائف) (غیاث اللغه) : رسول گفت چون بمدینه آمدم عمر را دیدم که در مسجد نشسته بود و طعام همی داد و عمر هر روزشتری بکشتی بآب و نمک بپختی و درویشان و غریبان را بدادی و کاسه های ثرید بر خوان نهادی و آن طعام بدادی پس بخانه شدی و طعام خوردی. (ترجمه طبری بلعمی).
چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه.
حکاک.
نه قدید و نه ثرید و نه عدس
آنچه خوردی آن بگو تنها و بس.
مولوی.
او پس از تو زاد و از تو بگذرید
تو چنان خشکی ز سودای ثرید.
مولوی.
، کفی که بالای خمر پدید آید. ج، ثرائد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دور، تنها. (منتهی الارب). فرید. وحید. منفرد. ج، حرداء، حراد، ماهی قدیدکرده. (منتهی الارب) ، کوکب حرید، معتزل منفرد از کواکب، حی حرید، قبیلۀ منفرد از دیگر قبائل از باب عزت یا قلت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 276 تن. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ردۀ هر چیز بر ترتیب.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترید
تصویر ترید
ریزه کردن نان در دوغ شیر آب گوشت و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرید
تصویر خرید
ابتیاع، عمل خریدن، بیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرید
تصویر حرید
تنها، دور، منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرید
تصویر جرید
شاخ خرما، تک تنها تنها تنهارو منفرد
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ترید تریت طعامی است که پاره های نان را در شوربای گوشت تر کنند تربت تلیت اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریده
تصویر ریده
تخلیه شکم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریدانه
تصویر ریدانه
بزانه (نسیم) وزانه باد نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برید
تصویر برید
نامه رسان، قاصد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرید
تصویر ثرید
((ثَ))
تریت، نانی که در آبگوشت یا شیر و غیره بخیسانند و بخورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برید
تصویر برید
((بَ))
نامه رسان، پیک، چاپار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جرید
تصویر جرید
((جَ))
تنها، تنهارو، منفرد
فرهنگ فارسی معین
پست، چپر، چاپار، پیک، قاصد، پستچی، نامه رسان، نامه بر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابتیاع، بیع، خریداری، معامله
متضاد: شرا، فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرید در خواب خوب است اما باید دید چه می خرید اما فروش خوب نیست. معبران کلا نوشته اند خرید و فروش و معامله در خواب خوب نیست لیکن درست نیست که خرید خوب نباشد. برای فروش در علم تعبیر دلایلی هست که برای خرید نیست. پس خرید به نظر من خوب است اما فروش خوب نیست فقط باید مشخص شود که چه می خرید و در برابر چه متاعی پول می پردازید یا معاوضه جنسی می کنید. نوشته اند معامله همراه فروش غم و اندوه است و زیان و نشان آنست که کار بیننده خواب آشفته و شوریده می شود چه کلا دادن جنس در مقابل گرفتن پول که کثیف است نیکو شناخته نشده اما دادن پول در مقابل گرفتن جنس خوب است خریدن اشیا شکننده و ضایع شدنی در خواب اتلاف مال تعبیر شده مثل خرید شیشه، سفال، کاسه و کوزه چینی و گلی یا میوه ها و سبزی هایی که ماندنی نیستند و دیر نمانده ضایع و فاسد می شوند و تعفن و گند بوجود می آورند که البته همه اینها در خواب خوب نیستند. خریدن این چیزها در خواب گوینده بی اعتباری و بی بهائی کارهایی است که در آینده نزدیک انجام می دهید اما خرید چیزهایی مثل ملک، خانه و فرش خوب است منتها هر یک تعبیر خاصی دارند که اگر بخواهم بنویسم طولانی می شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
شیشه ی خرد شده، ریز، خرد
فرهنگ گویش مازندرانی