جدول جو
جدول جو

معنی ریخو - جستجوی لغت در جدول جو

ریخو
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخن
تصویری از ریخو
تصویر ریخو
فرهنگ فارسی عمید
ریخو
ریخن، که بسیار ریخ زند، ریقو، (یادداشت مؤلف)، آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
کسی که ریش دراز دارد، ریش دار، ریشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخو، ریخن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل، هیکل، قیافه
ریخت و پاش: ایجاد بی نظمی در جایی، زیاده روی در خرج کردن، اسراف، تبذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخوبرای مثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان درز و سایه بان است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 200 تن سکنه دارد، ساکنین از طایفۀ دولتخانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، و رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
الاب لویس (1859- 1927 میلادی). از نصارای جزیره (یعنی بین النهرین). اسم حقیقی او از قرار تقریر معجم المطبوعات العربیه رزق اﷲ بن یوسف بن عبدالمسیح بن یعقوب بن عبدالمسیح بوده و من نمیدانم شیخو نام خانوادگی این خاندان بوده یا نام مستعاری که او برای خود اتخاذکرده بوده است. وی در سنۀ 1859 میلادی در ماردین شهر معروف بین النهرین شمالی متولد گردیده و بعدها سفری به اروپا نمود و در مدارس ژزوئیتهای آنجا مبادی تحصیلات اولیه و السنۀ یونانی و لاتینی و فرانسه را آموخت وسپس مراجعت به بیروت نمود و در سلک آباء یسوعین بسیار متعصب عنود (یعنی ژزوئیتها) درآمد و بتألیف بعضی کتب که اسامی آنها در معجم المطبوعات العربیه و اعلام خیرالدین زرکلی مشروح است مشغول گردید، از قبیل مجانی الادب و شعراء النصرانیه و علم الادب و معرض الخطوط العربیه و الاّداب العربیه فی القرن التاسععشر. و اغلب این کتب مشحون است از اغلاط و اوهام تاریخی. علاوه بر غلطهای ناشی از بیسوادی و سطحی بودن معلومات او اغلب تعمد و تعصب در قلب حقایق تاریخی نیز در کار بوده است و همیشه و در جمیع مؤلفات خود مطمح نظر او وهدف یگانه فعالیت او این بوده که مزایای اسلام را بزعم فاسد خود مغلوب و معکوس جلوه دهد و نصرانیت را (آنهم نصرانیت ژزوئیتی را که بناء آن بر افترا و کذب صریح و قبیح و بهتان و جحد و انکار مزایای سایر مذاهب است) پاک و طاهر و نورانی مثل آفتاب در وسطالسماء که چشم های نوع بشر را از تلألؤ خود خیره میکند بعالمیان ارائه دهد. در کتاب شعراء النصرانیه او اکثریت عظیمۀ اشخاصی را از روی عمد و قصد نه از راه خطا واشتباه نصرانی می شمرد که یا از شعرای جاهلیین قبل از اسلام بوده اند یا از مسلمین خاص خالص، و هم چنین در مجانی الادب نیز از همان روحیۀ تدین کاذب بقصد نشر مزایای مذهب خود و اخفاء مزایای مذاهب دیگر همین کار را کرده است و من چند مثال از این کتاب اخیر که هم تعمد و هم بغایت سطحی بودن معلومات او را در عربیت و رجال و تاریخ نشان میدهد ذیلاً میزنم تا مجملاً از جنس مطالبی که او در این کتاب گنجانیده است نمونه به دست آید. در جزء 3 ص 194 بجای ’عبداﷲ بن الزّبیر’ معروف که بعد از وفات معاویه در مکه و حجاز ادعای خلافت کرداو مکرراً ’عبداﷲ بن الزبیری’ (با یاء نسبت در آخر) نگاشته است. در جزء 4 همان کتاب ص 298 گوید ’و من خطباء النصرانیه خالد القسری’ و حال آنکه او یکی از مشاهیر مسلمین و یکی از عمال خلفاء بنی امیه بوده است منتهی این است که مادرش نصرانیه بوده است و بسیار فرق هست مابین کسی که فقط مادرش عیسوی بوده است و او ازمشاهیر مسلمین با کسی که خود او از ’خطباء نصرانیت’بوده است، مانند خاقانی شاعر معروف که مادرش عیسوی بوده است و خود او از مشاهیر شعراء مسلمین. و در همان جزء 4 ص 308 گوید: ’و منهم (ای من کتاب النصاری) ابن المقفع’، و حال آنکه در هیچ یک از کتب تواریخ و رجال و ادب، مطلقاً و اصلاً و بوجه من الوجوه هیچکس چنین نسبتی به ابن المقفع نداده است. و باز در جزء 4 همان کتاب ص 307 در ترجمه فیلسوف معروف مسلمین یعقوب بن اسحاق بن الصباح بن عمران بن اسماعیل بن محمد بن الاشعث بن قیس بن معدیکرب الکندی گوید: ’الکندی النصرانی و کان شریف الاصل نصرانیاً... الخ’، و حال آنکه وی و آباء و اجداد وی در جاهلیت همواره از ملوک عرب و در اسلام اغلب از امراء و رؤسای مشهور مسلمین بوده اند و قفطی در حق یعقوب بن اسحاق کندی صاحب ترجمه گوید: ’المشتهر فی المله الاسلامیه بالتبحر فی فنون الحکمه الیونانیه و الفارسیه و الهندیه’، و نیز گوید: ’و لم یکن فی الاسلام من اشتهر عند الناس بمعاناه علوم الفلسفه حتی سموه فیلسوفاً غیر یعقوب هذا’. و باز از اغلاط مضحکۀ او در مجانی الادب ج 4 ص 3 آن است که فصلی از کتاب مواقف قاضی عضدالدین ایجی نقل کرده و در آخر آن فصل مأخذ خود را اینگونه مرقوم داشته: ’المواقف لعاضدالدوله الایجی’ بجای عضدالدین الایجی. و در جزء 6 ص 322 بطور عنوان چنین دارد ’فتح القدس لصلاح الدین’ بجای ’فتح صلاح الدین للقدس’ که ازآن معلوم میشود که وی با لغت صحیح عربی و اسلوب تعبیرات عرب نیز مأنوس نبوده است. و باز از اغلاط واضحۀ اوست که در جزء 4 مجانی الادب ص 108 اشعاری نقل کرده به این عنوان. ’نخبه من الصادح و الباغم، لابن حجه الحموی’، و حال آنکه صادح و باغم که دو مرتبه چاپ هم شده است یکی در سنۀ 1292 هجری قمری در مصر و دیگر درسنۀ 1886 میلادی در بیروت به اجماع مورخین از ابن الهباریه متوفی در سنۀ 502 هجری قمری از معاصرین نظام الملک طوسی است و وی متجاوز از سیصدوسی سال قبل از ابن الحجه حموی متوفی در 837 هجری قمری میزیسته است. و در ختام این نکته را یادآوری میکنم که مفیدترین تألیفات لویس شیخو صاحب ترجمه و خالی ترین آنها از اکاذیب معمولی او کتاب ’الاّداب العربیه فی القرن التاسععشر و الربع الاول من القرن العشرین’ است زیرا اساس این کتاب بر تراجم احوال مستشرقین است که اغلب عیسوی میباشند. معهذا در این کتاب موضوعی برای نصرانی بودن و نصرانی قلمداد کردن غیرنصرانی که هدف زندگانی او بوده است به دست او نیفتاده بوده است والا البته همان طریقۀمعمولی خود را ادامه میداده است. صاحب ترجمه در روز دسامبر 1927 میلادی (و تاریخ 1928 میلادی در معجم المطبوعات العربیه سهو است) مطابق 13 جمادی الاّخرۀ سنۀ 1346 هجری قمری در بیروت وفات یافت در سن 68سالگی. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 3). و نیز رجوع به معجم المطبوعات العربیه شود
الاتابکی، سیف الدین العمری. صاحب مسجدی که اکنون به نام وی در قاهره معروف است. (تاج ص 156)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
خاورشناس نامی فرانسه که درباره زبان و ادبیات شرق به ویژه عربی استاد و متصدی کتب خطی عربی کتاب خانه ملی پاریس بود. وی عهده دار تدریس زبان عربی در مدرسه زبانهای شرقی بود و بعد به ریاست آنجا رسید. رینو کتابهای چندی رااز تازی به فرانسه برگردانید. از آن جمله است: مقامات حریری، تقویم البلدان، سلسلهالتواریخ، و بخشی از جنگهای صلیبی که از کامل ابن اثیر استخراج و ترجمه کرد. مرگ وی بسال 1867 میلادی بود. (از معجم المطبوعات مصر). رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ص 112 و ایران در زمان ساسانیان ص 79 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
ریخو، ریخن، (ناظم الاطباء)، ریخ زننده، در تداول عامه، آنکه از بیماری و ضعف از آلودن خویش خودداری نکند، که خود باز نداند داشت، که بسیار برنشیند، که جامه پلید کند، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ریخو و ریخن شود، سخت ضعیف و حقیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ریخو، (ناظم الاطباء)، ریغو، ریخو، آنکه ماسکه سست دارد، (یادداشت مؤلف)، شخصی که شکمش خودبخود برود، (آنندراج)، مجازاًسخت ضعیف و نحیف و لاغر، رجوع به ریخو و ریغو شود
لغت نامه دهخدا
شنجار را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، اشخار، قلیا، شنجار، (ناظم الاطباء) (از برهان)، قلیا و اشخار را گویند و آن رستنی باشد برگ آن سیاه و بیخ و ریشه آن سطبر، (انجمن آرا) (آنندراج) :
چون علاج دماغ گنده کند
داروی او شراب ریلو باد،
کمال الدین اسماعیل (از انجمن آرا)،
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ شُ دَ)
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)،
ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)،
- بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)،
- بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است،
- خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سنگ پازهر. (از ناظم الاطباء). نوعی از پازهر و معرب آن فادزهر است. (آنندراج) (برهان). نوعی از پازهر. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) :
یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید
چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن.
رودکی (از آنندراج).
چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر
همی تراشد آلایش از سرین به سرو.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) :
چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر
چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو،
مولوی،
- امثال:
من کوسه و تو ریشو،
، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به ریخ که موضعی است به خراسان، از آن ناحیه است محمد بن قاسم بن حبیب صفار و اولاد او که محدثانند، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
آنکه خود را ملوث سازد گه ظلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریقو
تصویر ریقو
ضعیف و ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخو
تصویر بیخو
زمینی که علف هرزه نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل و قیافه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (انسان یا حیوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
((خْ))
شکل و قیافه
ریخت کسی از دنیا برگشتن: کنایه از بسیار بدشکل و بدقواره شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخن
تصویر ریخن
((خِ))
کسی که اسهال دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریشو
تصویر ریشو
مردی که ریش دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریغو
تصویر ریغو
کسی که اسهال دارد و نمی تواند خود را کنترل کند، کنایه از آدم ضعیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیخو
تصویر بیخو
((خُ یا خَ))
زمینی که از علف و گیاهان هرزه پاک شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریخت
تصویر ریخت
شکل، قیافه، هیئت، شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
اندام، شکل، صورت، قیافه، هیات، هیکل، ریختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آدم اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گل آذین گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
ریشه و کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
از مناطق کوهستانی و ییلاقی شاه کوه و ساور استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی