سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ و گشاده گردیدن میان هر دو ران چندان که با هم نپیوندد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، فراخ و گشاده گردیدن میان هر دو ران چندان که با هم نپیوندد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
فضله (انسان و حیوان) که آبکی باشد، سرگین، غایط، (فرهنگ فارسی معین)، فضلۀ انسان و دیگر حیوانات که روان و بطور اسهال دفع شود، (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از برهان)، فضلۀ ریق صاحب اسهال، (ازانجمن آرا) (آنندراج)، نجاست، (زمخشری)، پیخال مرغ، (غیاث اللغات)، سرگین، (لغت فرس اسدی) : دم او برتافت هرکس پس درآوردش بکار ریخ او آلود هرکس را میان ران و زهار، سوزنی، - ریخ زدن، دفع کردن فضلۀ روان و آبکی، (ناظم الاطباء)، خج، ذرمله، خذرقه، هر: جلط، ریخ زدن، جوار، بیماری ریخ زدن مردم را، (منتهی الارب)
فضله (انسان و حیوان) که آبکی باشد، سرگین، غایط، (فرهنگ فارسی معین)، فضلۀ انسان و دیگر حیوانات که روان و بطور اسهال دفع شود، (از یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (از برهان)، فضلۀ ریق صاحب اسهال، (ازانجمن آرا) (آنندراج)، نجاست، (زمخشری)، پیخال مرغ، (غیاث اللغات)، سرگین، (لغت فرس اسدی) : دم او برتافت هرکس پس درآوردش بکار ریخ او آلود هرکس را میان ران و زهار، سوزنی، - ریخ زدن، دفع کردن فضلۀ روان و آبکی، (ناظم الاطباء)، خج، ذرمله، خذرقه، هر: جلط، ریخ زدن، جوار، بیماری ریخ زدن مردم را، (منتهی الارب)
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلوده، ریخوبرای مثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
ریغو، انسان یا حیوانی که اسهال و شکم روش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد، ریخ آلودِه، ریخوبرای مِثال یکی آلوده ای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی - ۵۲۶)
دریغ. به معنی دریغ است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 435) (ناظم الاطباء). رجوع به دریغ شود. - دریخ آمدن، دریغ آمدن. افسوس خوردن: درختی که باشد نموش ز بیخ ببریدنش در دل آید دریخ. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 435). - دریخ داشتن، کوتاهی کردن و دریغ نمودن: پری رویی نباشدچون کمالش همی دارد دریخ از من جمالش. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 409). رجوع به دریغ شود
دریغ. به معنی دریغ است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 435) (ناظم الاطباء). رجوع به دریغ شود. - دریخ آمدن، دریغ آمدن. افسوس خوردن: درختی که باشد نموش ز بیخ ببریدنش در دل آید دریخ. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 435). - دریخ داشتن، کوتاهی کردن و دریغ نمودن: پری رویی نباشدچون کمالش همی دارد دریخ از من جمالش. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 409). رجوع به دریغ شود
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)، ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)، - بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)، - بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است، - خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
ریختن: ریخت و پاش، (فرهنگ فارسی معین)، ژست، هیأت، شکل، هیکل، قیافه، صورت، و در آن نظر به تمام حجم نیز هست: چرا به این ریخت درآمده اید؟ (یادداشت مؤلف)، شکل و قیافه، اندام، (فرهنگ فارسی معین)، هیأت، وضع ظاهر، سر و پز، سر ولباس: خوش ریخت، بدریخت، (از فرهنگ لغات عامیانه)، - بدریخت، بدقیافه، بدشکل، بدگل، بدهیأت، مقابل خوش ریخت، (یادداشت مؤلف)، - بی ریخت، بیقواره، نازیبا، که فاقد تناسب اندام و زیبائی است، - خوش ریخت، خوشگل، زیبا، زیبااندام، (از یادداشت مؤلف)
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) : یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن. رودکی (از آنندراج). چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر همی تراشد آلایش از سرین به سرو. سوزنی
ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است. آلوده به گوه. آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان). (فرهنگ فارسی معین). شکم نرم شده. (صحاح الفرس) : یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن. رودکی (از آنندراج). چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر همی تراشد آلایش از سرین به سرو. سوزنی