دریغ. به معنی دریغ است. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 435) (ناظم الاطباء). رجوع به دریغ شود. - دریخ آمدن، دریغ آمدن. افسوس خوردن: درختی که باشد نموش ز بیخ ببریدنش در دل آید دریخ. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 435). - دریخ داشتن، کوتاهی کردن و دریغ نمودن: پری رویی نباشدچون کمالش همی دارد دریخ از من جمالش. میرنظامی (از لسان العجم ج 1 ورق 409). رجوع به دریغ شود