جدول جو
جدول جو

معنی ریث - جستجوی لغت در جدول جو

ریث(تَ لَوْ وُ)
درنگ کردن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). مولش. (فرهنگ فارسی معین). راث علی خبرک، ای ابطاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریث(رَ)
درنگ. مثل: رب عجله وهبت ریثاً و فی التعجب ما اراثک علینا، ای ابطأک عنا. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). درنگ. (آنندراج) ، مقدار. گویند: لم یلبث الا ریث کذا. و گویند: مایلبث الا ریثما کذا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازۀ چیزی. (آنندراج). مقدار مهلت از زمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ریث(رَیْ یِ)
بطی ٔ. درنگ کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاهل. درنگ کننده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ریث
کندی کردن
تصویری از ریث
تصویر ریث
فرهنگ لغت هوشیار
ریث((رَ یا رِ))
درنگ کردن
تصویری از ریث
تصویر ریث
فرهنگ فارسی معین
ریث((رَ یِّ))
کندرو، بطی، درنگ کار
تصویری از ریث
تصویر ریث
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریو
تصویر ریو
(پسرانه)
ریونیز، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در زمان کیخسرو پادشاه کیانی و داماد طوس سپهسالار ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیث
تصویر شیث
(پسرانه)
نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام نبوت داشت
فرهنگ نامهای ایرانی
(حَ)
دهی است از دهستان بیرون بشم از بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در پانزده هزارگزی جنوب خاوری حسن کیف و شش هزارگزی باختری مرزان آباد. کوهستانی و معتدل و دارای 190 تن سکنه، شیعه، گیلکی و فارسی. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، گردو و شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال و چوب و صنایع دستی زنان شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَتَ)
هرگاه که. وقتی که، تا. (ناظم الاطباء). این کلمه در اصل مصدر است که آن را بجای ظرف بکار برده اند، چنانکه مقدم الحج ّ و خفوق النجم در مثالهای جئت مقدم الحج و ذهبت خفوق النجم را ظرف وبه معنی وقت حج و وقت نجم آورده اند. (از اقرب الموارد) ، استعمال ریثما بیشتر به صورت مستثنی در کلام منفی است، مانند: مالبثت عنده ریثما فرغنامن السلام. (از اقرب الموارد) ، آنقدر ومادام. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مایلبث الا ریثما کذا، ای قدره. ریثما بیشتر از ریث کذا معمول است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَیْ یَ)
نعت مفعولی از ترییث. رجوع به ترییث شود، رجل مریث العینین، مرد سست نظر. (منتهی الارب). بطی ءالنظر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِرْ ری)
نوعی از ماهی. (آنندراج). نوعی از ماهی دریایی. (ناظم الاطباء). مارماهی. (بحر الجواهر). افقلیس. جریث. جرّی
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
درنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(فَ جی یَ)
از قرای واسط است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
مصغر حرث. و از اعلام است
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ / حَ)
از اعلام مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نار. اراثه. (تاج العروس). آتش
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریح
تصویر ریح
باد، نسیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریق
تصویر ریق
بقیه جان، قوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریگ
تصویر ریگ
شن، خرده سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریم
تصویر ریم
چرک کثافت، چرک بدن یا جامه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ریم چرک، زنگ انگلیسی شاهی، چیرگی، گردش فرمانروایی چرک ریم، زنگ، (تصوف) حجابی است به دل که کشف آن جز بایمان نبود و آن حجاب کفر و ضلالت است (کشف المحجوب 506)، غالب شدن گناه بر دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریو
تصویر ریو
حیله فریب، نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریه
تصویر ریه
جگر سفید، شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریا
تصویر ریا
ظاهر سازی، چشم دیدی، ساختگی، ظاهری
فرهنگ لغت هوشیار
در شک افکندن کسی را و گمان بردن در روی شک را و تهمت کردن وی را و ناپسندی دیدن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریخ
تصویر ریخ
سرگین، غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریز
تصویر ریز
هر چیز خرد و بسیار کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمث
تصویر رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثی
تصویر رثی
موییدن، مرده ستایی، مهربانی، فراگیری به یاد سپاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رثیث
تصویر رثیث
کهنه، نیمه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیث
تصویر ربیث
باز داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریف
تصویر ریف
چریدن چرا زمین پر آب و علف خاک پر نعمت
فرهنگ لغت هوشیار