فاشرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، بروانیا
فاشَرا، گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد سِپیدتاک، سِپیتاک، سِفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هِزارشاخ، هِزارکِشان، هِزارجِشان، هِزاراَفشان، بَرْوانیا
ریحان ها، جمع واژۀ ریحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسپرغم، سپرغم، شاه اسپرغم، نازبو، ضیمران، ضومران، ونجنک، اسفرغم، اسفرم، اسپرم، سپرهم، سپرم، شاه اسپرم، شاه سپرغم، شاه سپرم، شاه پرم، شاسپرم
رِیحان ها، جمعِ واژۀ رِیحان، از سبزی های خوردنی خوش بو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اِسپَرغَم، سِپَرغَم، شاه اِسپَرغَم، نازبو، ضَیمُران، ضَومُران، وَنجنَک، اِسفَرغَم، اِسفَرَم، اِسپَرَم، سِپَرهَم، سِپَرَم، شاه اِسپَرَم، شاهِ سپَرَغم، شاهِ سپَرَم، شاه پَرَم، شاسپَرَم
شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست. (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می، لغت رومی است مستعمل عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی است مردم شام را که از می و انگبین کنند. (تاج العروس). شرابی که از عصیر انگور و عسل با بعضی افاریه سازند. (یادداشت مؤلف). شراب. از واژه های دخیل است و نمی دانم از چه زبانی است. (از اقرب الموارد). اصل آن به یونانی رساطوم بوده است. (ازحاشیۀ ص 76 نشوءاللغه). شرابی است که از خمر و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند و گرمتر و قویتر از شراب ارسطون و در امزجۀ بارده نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
شرابی است که مردم شام از خمر و عسل درست کنند و ازهری گفته که لغت رومی است و عربی نیست. (از المعرب جوالیقی ص 157) (ناظم الاطباء). می، لغت رومی است مستعمل عرب. (منتهی الارب) (آنندراج). شرابی است مردم شام را که از می و انگبین کنند. (تاج العروس). شرابی که از عصیر انگور و عسل با بعضی افاریه سازند. (یادداشت مؤلف). شراب. از واژه های دخیل است و نمی دانم از چه زبانی است. (از اقرب الموارد). اصل آن به یونانی رساطوم بوده است. (ازحاشیۀ ص 76 نشوءاللغه). شرابی است که از خمر و عسل و ادویۀ حاره ترتیب دهند و گرمتر و قویتر از شراب ارسطون و در امزجۀ بارده نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ترجمه صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
جمع واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جمع واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جمع واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) : بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها. منوچهری. چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین از گرد چرا رنگ دهد آب روان را. انوری. هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم زین همه شاهی کراست چیست برتوصواب. خاقانی. هم آشیان عنقا در دامن ریاحین هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر. خاقانی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده. نظامی. زنگ هوا را به کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. برهم نزند باد خزان دشت ریاحین گر باد به بستان برد از زلف تو مویی. سعدی. یکی است آمدن و رفتن سبکروحان عزیز دار ریاحین بوستانی را. صائب (از آنندراج). - ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین: ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ، مجازاً موی سر وزلف را گویند: درلشکر زمانه بسی گشتم پرگرد از آن شده ست ریاحینم. ناصرخسرو. رجوع به ریحان شود
جَمعِ واژۀ ریحان. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). جَمعِ واژۀ ریحان. به کسر ’راء’ درست نیست. (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ ریحان، نه به کسر چنانکه مشهورشده. گلهای خوشبو و اطلاق آن بر مطلق گلها مجاز است. (از آنندراج). اسپرغمها. اسپرمها. (یادداشت مؤلف). همه گلها را گویند. (شرفنامۀ منیری) : بهار و نصرت و مجدی و اخلاقت ریاحینها بهشت حکمت و جودی و انگشتانت کوثرها. منوچهری. چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته و... ریاحین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245). جهان همه نرگس و بنفشه و ریاحین گونه گونه و خضرا بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). گر خام نبسته است صبا رنگ ریاحین از گرد چرا رنگ دهد آب روان را. انوری. هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین... راضی نگردد. (کلیله و دمنه). به مرغزاری رسید آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). خیل ریاحین بسی است ما به که رو آوریم زین همه شاهی کراست چیست بَرِتوصواب. خاقانی. هم آشیان عنقا در دامن ریاحین هم خوابگاه خورشید از سایۀ صنوبر. خاقانی. چو شاپور آمد آنجا سبزه نو بود ریاحین را شقایق پیشرو بود. نظامی. ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده. نظامی. زنگ هوا را به کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. برهم نزند باد خزان دشت ریاحین گر باد به بستان برد از زلف تو مویی. سعدی. یکی است آمدن و رفتن سبکروحان عزیز دار ریاحین بوستانی را. صائب (از آنندراج). - ریاحین بخش، بخشندۀ ریاحین: ریاحین بخش باغ صبحگاهی کلید مخزن گنج الهی. نظامی. ، مجازاً موی سر وزلف را گویند: درلشکر زمانه بسی گشتم پرگرد از آن شده ست ریاحینم. ناصرخسرو. رجوع به ریحان شود
گیاهی است که مانند عشقه بر درختهاپیچد و آنرا کرم دشتی و بعربی کرمهالبیضا خوانند. (برهان قاطع). فاشرا. (فهرست مخزن الأدویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). فاشره. فاشیرا. فشاع. خسرودارو. هزارجشان. هزارافشان. انباسلوقی. سپیتاک. بروانیا. نخوش. و در جنگلها الاملیک گویند
گیاهی است که مانند عشقه بر درختهاپیچد و آنرا کرم دشتی و بعربی کرمهالبیضا خوانند. (برهان قاطع). فاشرا. (فهرست مخزن الأدویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). فاشره. فاشیرا. فشاع. خسرودارو. هزارجشان. هزارافشان. انباسلوقی. سپیتاک. بروانیا. نخوش. و در جنگلها الاملیک گویند
نام زن تیمور بوقا پسر اول هولاکو، این زن از قوم قونقرات و خواهر قوتوی خاتون بوده است و پسری بنام توقا تیمور آورد، در متن جامعالتواریخ رشیدی این نام یابالون ضبط شده ولی در توضیحات بلوشه گفته شده است که صحیح این کلمه بایالون است مرکب از کلمه بایان مغولی به معنی ثروتمند و پسوند صفتی لون، و رجوع به جامع التواریخ چ بلوشه ص 102 متن و ص 30 توضیحات شود
نام زن تیمور بوقا پسر اول هولاکو، این زن از قوم قونقرات و خواهر قوتوی خاتون بوده است و پسری بنام توقا تیمور آورد، در متن جامعالتواریخ رشیدی این نام یابالون ضبط شده ولی در توضیحات بلوشه گفته شده است که صحیح این کلمه بایالون است مرکب از کلمه بایان مغولی به معنی ثروتمند و پسوند صفتی لون، و رجوع به جامع التواریخ چ بلوشه ص 102 متن و ص 30 توضیحات شود
دهی از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، دارای 318 تن سکنه، آب آن از زاینده رود، محصول عمده آنجا غلات و برنج و صیفی و پنبه و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، دارای 318 تن سکنه، آب آن از زاینده رود، محصول عمده آنجا غلات و برنج و صیفی و پنبه و صنایع دستی زنان آنجا کرباس بافی و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از بخش مریوان شهرستان سنندج. دارای 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول عمده آنجا غلات و برنج و حبوب و توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از بخش مریوان شهرستان سنندج. دارای 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول عمده آنجا غلات و برنج و حبوب و توتون و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد
یکی از سازهای زهی که میتواند آهنگهای حساس و هیجان انگیز را اجرا کند. این ساز در اصل شرقی بوده و بعد از جنگهای صلیبی بار و پا رفته است. ویولون را باین شکل و هیئت ابتدا در ایتالیا ساخته اند. ساز مذکور دارای چهار سیم (می) (می) (لا) (ر) و (سل) است و بدو طریق نواخته میشود. یکی بوسیله طریقه آرشه یی و دیگر پیتسیکاتو که نواختن باضربات انگشت است و مورد اخیر استثنایی است. ته ویولون بهنگام نواختن در زیر چانه چپ قرا میگیرد