جدول جو
جدول جو

معنی رکب - جستجوی لغت در جدول جو

رکب
سواران بر شتر یا بر اسب، سوارانی که بیش از ده تن باشند، قافلۀ شترسواران، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
تصویری از رکب
تصویر رکب
فرهنگ فارسی عمید
رکب(رَ)
یا رکب مصری صحابی است یا تابعی و پدر قبیله ای است. (منتهی الارب). بنی اشعر را به سه قبیله نسبت می کنند: حنیکه و رکب و بنوناحیه. (تاریخ قم ص 283). مفهوم صحابی یکی از مفاهیم کلیدی در علم حدیث است، چراکه بسیاری از احادیث پیامبر از طریق صحابه نقل شده اند. شناخت دقیق صحابه به ما کمک می کند تا درک عمیق تری از منابع دینی و تحولات اجتماعی صدر اسلام داشته باشیم. آنان حافظان زنده سنت و قرآن بودند.
لغت نامه دهخدا
رکب(رُ کُ)
جمع واژۀ رکبه. (منتهی الارب) (دهار). زانوان. زانوها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رکبه و زانو شود، جمع واژۀ رکاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ رکاب، به معنی شتران که بدان سفر کرده شود و رکاب زین. (از آنندراج). رجوع به رکاب شود
لغت نامه دهخدا
رکب(رُ کُ)
شهری است به یمن (منتهی الارب). از روستاهای یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رکب(رُ کَ)
جمع واژۀ رکبه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رکبه شود
لغت نامه دهخدا
رکب(رَ کَ)
زهار یا بن آن یا شرم زن یا ظاهر آن. ج، ارکاب و اراکیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زهار. ج، ارکاب. (مهذب الاسماء). زهار زن. ج، ارکاب. (دهار) ، بن ران که برآن گوشت شرم زن است و خاص است زنان را و یا در مرد و زن هر دو شامل می شود. ج، ارکاب. جج، اراکیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رکب(رَ)
شترسواران ده عدد و افزون. اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسب سواران هم باشد. ج، ارکب و رکوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). شترسواران اسم جمع است و گویند جمع است بر خلاف اصل و گاهی بر اسب سواران نیز اطلاق شود. (ازاقرب الموارد). جمع واژۀ راکب. (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). کاروان. (یادداشت مؤلف) : و ما مثلی و مثل الدنیا الا کرکب نزل فی ظل شجره فی یوم حار ثم استراح ساعه و ترکها. (قصص الانبیاء ص 229) ، یعنی مثل من و دنیا مثل کاروانی است که در فصل گرمای تابستان در زیر درختی منزل کند چندان که از گرما بیاساید و از نسیم صبا استراحتی کند و رخت دربندد و از آنجا حرکت کند. (یادداشت مؤلف). سواران (شتر، اسب) . بعضی آن رااسم جمع و برخی ج، راکب دانسته اند و جمع رکب، ارکب و رکوب غیر متداول است. (فرهنگ فارسی معین)، زانو. (دهار)، موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، (اصطلاح موسیقی) شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی، و آن سه نغمه است به ترتیبی معین، و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بر دوگاه که از طرفین به چندنوع اضافت کنند. این شعبه با ’راهوی’، ’اصفهان’، ’حسینی’، ’زیرافکند’ مناسب است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
رکب(تَ لَجْ جُ)
زدن بر زانوی کسی یا موی کسی را گرفته زانوی خود را بر پیشانی او زدن یا پیشانی کسی رابر زانوی او زدن: رکبه رکباً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر زانو زدن. (دهار) (از تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
رکب(تَ)
برنشستن برمرکب. (از ناظم الاطباء). برنشستن. (دهار) ، گناه ورزیدن. (از ناظم الاطباء) ، کلان زانو گردیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رکب
جمع رکاب، شتران سواری، وهنگها موش، ده شتر سوار، نام شاخه شانزدهم از بیست و چهار شاخه خنیا، جمع رکبه، زانوان سواران (شتر اسب)، توضیح: بعضی آن را اسم جمع و بعضی جمع راکب دانسته اند و جمع رکب) ارکب (و رکوب است، شعبه شانزدهم از شعب بیست و چهارگانه موسیقی و آن سه نغمه است بترتیبی معین و اهل عمل گویند رکب چهارگاهی است محط بردوگاه که از طرفین به چند نوع اضافات کنند این شعبه با) راهوی) (اصفهان حسینی (و) زیرافکند (مناسب است، جمع رکبه زانوان زانوها
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرکب
تصویر سرکب
(پسرانه)
نام یکی از موسیقیدانان بزرگ در دوران ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
هرچه بر آن سوار شوند، حیوانی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
ترکیب شده، آمیخته شده، آنچه از دو یا چند جزء ترکیب شده باشد
در علم شیمی ویژگی جسمی که از دو یا چند عنصر مختلف ترکیب شده و قابل تجزیه باشد
ویژگی جسم یا ماده ای که بیش از یک عنصر در ساختمان آن باشد
ماده ای برای نوشتن یا چاپ کردن اوراق که از دوده تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترکب
تصویر ترکب
بر هم نشستن، به هم پیوستن، استوار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رکبه
تصویر رکبه
محل اتصال ساق پا و ران، زانو
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کَ)
مطرب و سازنده ای بود که در عهد خود نظیر نداشت. (برهان). نام مطرب و استاد بی نظیر. (آنندراج) (رشیدی) :
شاعرانت چو رودکی و شهید
مطربانت چو سرکش و سرکب.
فرخی.
رجوع به سرکش شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بِ)
زانو. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). رکبه، محل اتصال ران و ساق پا. زانو. (از فرهنگ فارسی معین) : هر روز از رقبۀ صبح تا رکبۀ رواح و از خروج ظلام تا دخول شام بر مسند مظالم نشستی. (سندبادنامه ص 36). رجوع به رکبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بر هم نشستن. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطاوعه ترکیب. (اقرب الموارد) (المنجد) : چو فراشی و کناسی است، که هر امتزاجی که میان اجزاء امهات افتد بر آن قدر کز آن امتزاج آید، چیزی بسازد نباتی یا حیوانی، بدان مرین سرای را پاک همی دارد و طینتها را ازبهر آنک تا ازو ترکب مردم آید. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 130) ، استوار شدن بر چیزی. (از تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). استوار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
مرد کلان زانو. آدمی بزرگ زانو. ستبرزانو.
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
جمع واژۀ رکب. شترسواران. اسب سواران. شترسواران ده عدد و افزون. اسم جمع است یا جمع و گاهی برای اسپ سواران هم باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
شترسواران کمتر از رکب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به رکب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
بیخ صلیانیه. که نباتی است دشتی. (منتهی الارب). بیخ بریدۀ صلیانیه که نباتی است دشتی. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیخ بریدۀ صلیان. (ناظم الاطباء). صدف البواسیر. (یادداشت مؤلف) (از تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به صدف البواسیر و صلیانیه شود، زانو یا جای باریکی ساق و ذراع ستور یا آرنج از هر حیوان. ج، رکبات و رکبات و رکبات و رکب. و کذلک کل ماکان علی فعله الا فی ذوات الیاء فانهم لایحرکون موضع العین منه بالضم و کذلک فی المضاعف. (منتهی الارب). زانو. جای باریکی ساق. ذراع ستور. (ناظم الاطباء). زانو. (دهار) (آنندراج) (از معجم البلدان). پیوندگاه میان قسمت پایین اطراف ران و قسمت بالای ساق پا، و گویند آرنج ذراع ازهر چیز. و در مثل است: ’شر الناس من ملحه علی رکبه’برای کسی که زود خشمگین شود و نیز برای اشخاص بیوفازده می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به زانو شود.
- رکبهالدجاجه (اصطلاح نجوم) ، با رکبهالرامی دوستاره اند. (از اقرب الموارد). رجوع به رکبهالرامی شود.
- رکبهالراس، روشن ترین ستارۀ صورت قوس که بر زانوی راست اسب است. (یادداشت مؤلف). رجوع به قوس شود.
- رکبهالرامی. (اصطلاح نجوم). با رکبهالدجاجه دو ستاره اند. (از اقرب الموارد). رجوع به ترکیب رکبهالدجاجه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
وادیی است به طائف. (منتهی الارب). گویند نام وادیی است در طایف ونیز گویند کوهی است در حجاز. زمخشری گوید: مفازه ای است که در مسافت دو روز از مکه واقع شده و امروز طایفۀ عدوان در آنجا سکونت دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نوعی از برنشست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برنشست. اسم است رکوب را. (منتهی الارب) (آنندراج). برنشست. (ناظم الاطباء). رجوع به رکوب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ کَ بَ)
جمع واژۀ راکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به راکب شود
لغت نامه دهخدا
شیخ حمدبن احمد بن بطال رکبی. او راست: النظم المستعذب فی شرح غریب المهذب (فقه شافعی) تألیف علامه ابواسحاق شیرازی فیروزآبادی. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترکب
تصویر ترکب
همگری هم آمیزی، بر هم نشینی -1 استوار شدن بر هم نشستن، سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکب
تصویر ارکب
کلان زانو، جمع رکب، شترسواران اسب سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آنچه که بر آن سوار شوند، سواری، بارگیر
فرهنگ لغت هوشیار
زانو، آرنج از هر جانور ، سواری محل اتصال ران و ساق پا زانو جمع رکب رکبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکب
تصویر ترکب
((تَ رَ کُّ))
استوار شدن، برهم نشستن، سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مُ رَ کَّ))
ترکیب شده، آمیخته شده، ماده ای سیاه رنگ که از دوده و مواد دیگر به دست می آید و از آن برای نوشتن و چاپ استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
((مَ کَ))
هر آن چه بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرکب
تصویر مرکب
آمیخته، همکرد، دوات، رهوار
فرهنگ واژه فارسی سره
ترکیبی، مخلوط
دیکشنری اردو به فارسی