نام گیاهی است که چون آنرا بشکنند از آن شیرۀ سفیدی مانند شیر برآید و آنرا در خضابها بکار برند و بعضی گفته اند که علف شتر است. ظاهراً با علف شیر که گیاه شیردار باشد، تصحیف خوانی شده است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
نام گیاهی است که چون آنرا بشکنند از آن شیرۀ سفیدی مانند شیر برآید و آنرا در خضابها بکار برند و بعضی گفته اند که علف شتر است. ظاهراً با علف شیر که گیاه شیردار باشد، تصحیف خوانی شده است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مجبّر. جبار
آنکه داند استخوان شکسته و ازجای برآمده را بهم پیوندد و جبر کند و یا بجای اندازد و ردّ کند. استخوان بند. اشکسته بند. شکسته بند. چک بند. ردّاد. مُجبّر. جبار
نام بلده ای است در کوهستانات کابل، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). سلسله جبالی نیز به همین نام در شمال کابل هست. رجوع به مادۀ بعدی و تاریخ شاهی صص 316-321 شود
نام بلده ای است در کوهستانات کابل، به چهارمنزلی شهر. اقسام میوه های سردسیری خوب دارد. و بجهت برودت چنار در آنجا سبز نشود، اهالی آن افاغنه و فارسی زبانند. (از انجمن آرا) (آنندراج). سلسله جبالی نیز به همین نام در شمال کابل هست. رجوع به مادۀ بعدی و تاریخ شاهی صص 316-321 شود
واضع زیج و قوانین نجومی و هودل بند. (ناظم الاطباء). واضع قوانین نجومی. منجمی که در زیجات بعد کواکب را نویسد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). آنکه رصد بندد. منجم. راصد. (فرهنگ فارسی معین). منجم و ستاره شناس، زیرا که همیشه چشم بر کواکب دارد. (از آنندراج) : رصدبندان بر او مشکل گشادند طرب را طالعی میمون نهادند. نظامی. خضر سکندرمنش چشمه رای قطب رصدبند مجسطی گشای. نظامی. جهان فیلسوف جهان خواندم رصدبند هفت آسمان داندم. نظامی. چون بلیناس روم صاحب رای هم رصدبند و هم طلسم گشای. نظامی
واضع زیج و قوانین نجومی و هودل بند. (ناظم الاطباء). واضع قوانین نجومی. منجمی که در زیجات بُعد کواکب را نویسد. (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). آنکه رصد بندد. منجم. راصد. (فرهنگ فارسی معین). منجم و ستاره شناس، زیرا که همیشه چشم بر کواکب دارد. (از آنندراج) : رصدبندان بر او مشکل گشادند طرب را طالعی میمون نهادند. نظامی. خضر سکندرمنش چشمه رای قطب رصدبند مجسطی گشای. نظامی. جهان فیلسوف جهان خواندم رصدبند هفت آسمان داندم. نظامی. چون بلیناس روم صاحب رای هم رصدبند و هم طلسم گشای. نظامی
به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و پارچه ای که در جراحی بر رگهای نشترخورده بندند. رفاده. (منتهی الارب ذیل مادۀ رفد). معصب. (تفلیسی) (ملخص اللغات). عصابه. (مهذب الاسماء)
به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و پارچه ای که در جراحی بر رگهای نشترخورده بندند. رفاده. (منتهی الارب ذیل مادۀ رفد). معصب. (تفلیسی) (ملخص اللغات). عصابه. (مهذب الاسماء)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 6هزارگزی غرب هرسم و جنوب شرقی شاه آباد. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 325 تن است که مذهب تشیع دارند و به لهجۀ کردی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه ماشالگان و سراب هرسم تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، چغندر قند، توتون، و شغل مردم زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، و از طریق چشمه سنگی اتومبیل نیز میتوان برد. این ده به قلاجیرنیز معروف است. زیارتگاه امامزاده حسن در بالای کوه مجاور آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد واقع در 6هزارگزی غرب هرسم و جنوب شرقی شاه آباد. دشت و سردسیر است. سکنۀ آن 325 تن است که مذهب تشیع دارند و به لهجۀ کردی تکلم می کنند. آب آن از رود خانه ماشالگان و سراب هرسم تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، چغندر قند، توتون، و شغل مردم زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، و از طریق چشمه سنگی اتومبیل نیز میتوان برد. این ده به قلاجیرنیز معروف است. زیارتگاه امامزاده حسن در بالای کوه مجاور آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
آلتی که بر پوزۀ خر و گاو و مانند آن بندند که از کشت نچرد وبدهان سگ بندند تا نگزد و نیز بدهان بره و بزغاله وگوساله کنند تا بیش شیر نمکد. پوزه بند: سعی او بازوی دلیران است سهم او پوزبند شیران است. سنائی. پوزبند وسوسه عشق است و بس ورنه کی وسواس رابسته ست کس. مولوی. علمهای اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر از آن علم بلند. مولوی. زاهد ششصد هزاران ساله را پوزبندی ساخت آن گوساله را. مولوی. جعم، پوزبند بر دهن شتر کردن تا از گزیدن و چریدن باز ماند. (منتهی الارب)
آلتی که بر پوزۀ خر و گاو و مانند آن بندند که از کشت نچرد وبدهان سگ بندند تا نگزد و نیز بدهان بره و بزغاله وگوساله کنند تا بیش شیر نمکد. پوزه بند: سعی او بازوی دلیران است سهم او پوزبند شیران است. سنائی. پوزبند وسوسه عشق است و بس ورنه کی وسواس رابسته ست کس. مولوی. علمهای اهل حس شد پوزبند تا نگیرد شیر از آن علم بلند. مولوی. زاهد ششصد هزاران ساله را پوزبندی ساخت آن گوساله را. مولوی. جعم، پوزبند بر دهن شتر کردن تا از گزیدن و چریدن باز ماند. (منتهی الارب)
چنانکه از شواهد زیر برمی آید بمعنی جوشیدن و تراویدن است: سپیدی او چون چشمۀ شیر را ماند که چشمه چشمه برمیروژد. (کتاب المعارف). می اندیشیدم که این اجزای ما چندین هزار همسایه یافته است و این حرف اندیشه های ما چون سبزه و زعفران از کدام سینه ها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نگین کدام خوبان روژیده است. (کتاب المعارف). اکنون معنی از تو همچون آبیست که بوقت بیداری از دلت بیرون میروژد و در تنت پراکنده میشود. رجوع به روزیدن شود. (کتاب المعارف)
چنانکه از شواهد زیر برمی آید بمعنی جوشیدن و تراویدن است: سپیدی او چون چشمۀ شیر را ماند که چشمه چشمه برمیروژد. (کتاب المعارف). می اندیشیدم که این اجزای ما چندین هزار همسایه یافته است و این حرف اندیشه های ما چون سبزه و زعفران از کدام سینه ها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نگین کدام خوبان روژیده است. (کتاب المعارف). اکنون معنی از تو همچون آبیست که بوقت بیداری از دلت بیرون میروژد و در تنت پراکنده میشود. رجوع به روزیدن شود. (کتاب المعارف)
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش: رفت جوحی چادر و روبند ساخت در میان آن نهان شد ناشناخت. مولوی. دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم چشم بند زردوزی می برد به پیشانی. نظام قاری (دیوان البسه ص 114). و رجوع به روبنده و روی بند شود
نقاب. (برهان قاطع) (آنندراج). پارچه ای که زنان در بیرون خانه بر رواندازند. (فرهنگ نظام). پارچۀ سفیدی مربعمستطیل که میان آن را از یک طرف مشبک کرده اند و زنان جهت رو گرفتن آن را بر روی بندند به نحوی که قطعۀ مشبک محاذی چشمها واقع شود تا مانع از دیدن نگردد. (از ناظم الاطباء). چیزی که زنان بر رو اندازند و نقاب نیز گویند و بزبان بغداد (کذا) پیچه خوانند و آن چیزی (است) که از موی دم اسبان بافند و زنان بر رو کشند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: پوششی بود که زنان مصری آن را برای حفظ صورت خوداستعمال میکردند و دور نیست که همان روبندی باشد که اکنون در مشرق معمول است - انتهی. پارچۀ سپید و درازی که زنان در مقابل روی می انداختند و محاذی چشمان چشمه های ریزی داشت که بوسیلۀ آنها میدیدند. (یادداشت مؤلف). روبنده. روی بند. برقع. شب پوش: رفت جوحی چادر و روبند ساخت در میان آن نهان شد ناشناخت. مولوی. دل زمعجر روبند گوش داشت دانستم چشم بند زردوزی می برد به پیشانی. نظام قاری (دیوان البسه ص 114). و رجوع به روبنده و روی بند شود