دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، حریف و مقابل. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش. زلالی خوانساری (از آنندراج). ، چیزی که قماش را در آن نگاه دارندچنانچه پارچۀ خوب را در پارچۀ دیگر پیچند و آنرا در عرف هند بیهن خوانند. (از آنندراج)
دنیا و عالم و دهر. (ناظم الاطباء) (از برهان) ، حریف و مقابل. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : به هر داغی که لاله ماند روکش نهاد از مردمک نعلی بر آتش. زلالی خوانساری (از آنندراج). ، چیزی که قماش را در آن نگاه دارندچنانچه پارچۀ خوب را در پارچۀ دیگر پیچند و آنرا در عرف هند بیهن خوانند. (از آنندراج)
ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند، پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف) ، کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین). - روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف). - ، زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). ، آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) ، چادر و نقاب: دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج. تائب تفرشی (از آنندراج). ، شرمنده کننده. (غیاث اللغات)
ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند، پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره. فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف) ، کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین). - روکش کردن، ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن. پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف). - ، زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن. کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن. (یادداشت بخط مؤلف). ، آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب. (آنندراج) ، چادر و نقاب: دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج. تائب تفرشی (از آنندراج). ، شرمنده کننده. (غیاث اللغات)