نهر بسیار بزرگی که به دریا می ریزد، شط سرود، نغمه، آرشه، تار و رشته ای که بر روی ساز کشیده می شود، ساز فرزند پسر یا دختر، برای مثال زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱ - ۴۰)، خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ - ۳۶۲) لخت، برهنه، مرغ پرکنده، گوسفند پوست کنده رود زدن: ساز زدن
نهر بسیار بزرگی که به دریا می ریزد، شط سرود، نغمه، آرشه، تار و رشته ای که بر روی ساز کشیده می شود، ساز فرزند پسر یا دختر، برای مِثال زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱ - ۴۰)، خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ - ۳۶۲) لخت، برهنه، مرغ پَرکَنده، گوسفند پوست کنده رود زدن: ساز زدن
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
مصغر رود که به معنی آهستگی و نرمی است. (ناظم الاطباء). مصدر ارود که تصغیر ترخیم شده است با طرح همه زواید. گویند رویداً، ای مهلاً و رویدک زیداً، ای امهله. و روید متعدی به زید است و کاف برای بیان کردن مخاطب. صاحب لسان گوید: تفسیر ’روید’ مهلاًو تفسیر ’رویدک’، امهل. (از اقرب الموارد). روید برچهار وجه آید: اسم فعل: روید عمراً، ای امهله. و صفت نحو: ساروا سیراً رویداً، ای لیناً. و حال وقتی که به معرفه متصل شود نحو: سار القوم رویداً. و مصدر، نحو: روید عمر. و بالاضافه علی حد قوله تعالی: فضرب الرقاب. (قرآن 4/47). و یقال رویدکنی در واحد مذکرو رویدکنی در واحد مؤنث و رویدکمانی در تثنیۀ مذکر و مؤنث و رویدکمونی در جمع مذکر و رویدکننی در جمع مؤنث. (منتهی الارب) ، رویداً، ای ارود رویداً. و رویدک عمراً، ای امهله فالکاف للخطاب لا محل لها من الاعراب و روید غیر مضاف الیها و هو متعد الی عمرو و لانه اسم بمعنی فعل و انما تدخله الکاف بمعنی افعل دون غیره و حرکت الدال لالتقاء الساکنین و نصبت نصب مصدر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
مصغر رود که به معنی آهستگی و نرمی است. (ناظم الاطباء). مصدر اروَد که تصغیر ترخیم شده است با طرح همه زواید. گویند رویداً، ای مهلاً و رویدک زیداً، ای امهله. و رُویدَ متعدی به زید است و کاف برای بیان کردن مخاطب. صاحب لسان گوید: تفسیر ’رُوَیدَ’ مهلاًو تفسیر ’رویدک’، امهل. (از اقرب الموارد). روید برچهار وجه آید: اسم فعل: روید عَمْراً، ای امهله. و صفت نحو: ساروا سیراً رویداً، ای لیناً. و حال وقتی که به معرفه متصل شود نحو: سار القوم رویداً. و مصدر، نحو: روید عمر. و بالاضافه علی حد قوله تعالی: فضرب الرقاب. (قرآن 4/47). و یقال رویدکَنی در واحد مذکرو رویدکِنی در واحد مؤنث و رویدکمانی در تثنیۀ مذکر و مؤنث و رویدکمونی در جمع مذکر و رویدکننی در جمع مؤنث. (منتهی الارب) ، رویداً، ای اَروِد رویداً. و رویدک عَمْراً، ای امهله فالکاف للخطاب لا محل لها من الاعراب و روید غیر مضاف الیها و هو متعد الی عمرو و لانه اسم بمعنی فعل و انما تدخله الکاف بمعنی افعل دون غیره و حرکت الدال لالتقاء الساکنین و نصبت نصب مصدر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از رود نازلو و چشمه. محصول عمده آنجا غلات و توتون. صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از رود نازلو و چشمه. محصول عمده آنجا غلات و توتون. صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
زن جوان و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه بشاخۀ تر و تازه. (از المنجد) ، خلای زمین. (آنندراج) : رأدالارض، خلای آن. (منتهی الارب). خالی بودن آن از گیاه. (ناظم الاطباء) ، گیاه تر زمین. (از اقرب الموارد) ، غایت چاشت. (آنندراج) : - رأدالضّحی ̍، غایت چاشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وقت ارتفاع خورشید و انبساط نور در خمس اول و آن آغاز روز است. (از اقرب الموارد) : مجدی اخیراً و مجدی اولاً شرع و الشمس رأدالضحی کالشمس فی الطفل. طغرایی (سرایندۀ لامیهالعجم). - رأداللحی، بن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن ریش باشد که بزیر گوش می آید. (از اقرب الموارد). و رجوع به روده و رؤده و رأده شود
زن جوان و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه بشاخۀ تر و تازه. (از المنجد) ، خلای زمین. (آنندراج) : رأدالارض، خلای آن. (منتهی الارب). خالی بودن آن از گیاه. (ناظم الاطباء) ، گیاه تر زمین. (از اقرب الموارد) ، غایت چاشت. (آنندراج) : - رأدالضّحی ̍، غایت چاشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وقت ارتفاع خورشید و انبساط نور در خمس اول و آن آغاز روز است. (از اقرب الموارد) : مجدی اخیراً و مجدی اولاً شرع و الشمس رأدالضحی کالشمس فی الطفل. طغرایی (سرایندۀ لامیهالعجم). - رأداللحی، بن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن ریش باشد که بزیر گوش می آید. (از اقرب الموارد). و رجوع به روده و رؤده و رأده شود