جدول جو
جدول جو

معنی رؤد - جستجوی لغت در جدول جو

رؤد(رُءْدْ)
زن جوان نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رأد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رأد شود، بن ریش. (منتهی الارب). اصل ریش که اززیر گوش بیرون آید. (از اقرب الموارد). رأد. (از اقرب الموارد). رجوع به رأد شود، سهولت و رفق. گویند: علیک بالرؤد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روند
تصویر روند
دور، دوره، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رود
تصویر رود
نهر بسیار بزرگی که به دریا می ریزد، شط
سرود، نغمه، آرشه، تار و رشته ای که بر روی ساز کشیده می شود، ساز
فرزند پسر یا دختر، برای مثال زهی دولت مادر روزگار / که رودی چنین پرورد در کنار (سعدی۱ - ۴۰)، خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون / دل در وفای صحبت «رود» کسان مبند (حافظ - ۳۶۲)
لخت، برهنه، مرغ پرکنده، گوسفند پوست کنده
رود زدن: ساز زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه، طرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند، زمین پشته پشته و پرآب و علف
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَطْ طُ)
خواستن. مراوده. (منتهی الارب). رجوع به مراوده شود
لغت نامه دهخدا
(رُوْ وا)
جمع واژۀ رائد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
زنی که در جایی آرام نگیرد و در خانه های همسایگان آمد و شد کند. رواده. (از معجم متن اللغه). رجوع به رواده شود
لغت نامه دهخدا
(رَوْ وا)
ابن المثنی الازدی. جد اعلای سلسلۀ روادیان است که در قرن چهارم و پنجم در آذربایجان حکومت داشتند. وی بنا به نوشتۀ یعقوبی در زمان خلافت ابوجعفر منصور عباسی از جانب والی آذربایجان حکومت تبریز و اطراف و نواحی آن را یافت. (از شهریاران گمنام تألیف احمد کسروی چ 2 ص 149)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
زمین پست و بلند و پشته پشتۀ پر آب و علف. (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنارهای رودخانه را گویند که سبز و خرم بود. (برهان قاطع) ، آب تیره رنگ. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
مصغر رود که به معنی آهستگی و نرمی است. (ناظم الاطباء). مصدر ارود که تصغیر ترخیم شده است با طرح همه زواید. گویند رویداً، ای مهلاً و رویدک زیداً، ای امهله. و روید متعدی به زید است و کاف برای بیان کردن مخاطب. صاحب لسان گوید: تفسیر ’روید’ مهلاًو تفسیر ’رویدک’، امهل. (از اقرب الموارد). روید برچهار وجه آید: اسم فعل: روید عمراً، ای امهله. و صفت نحو: ساروا سیراً رویداً، ای لیناً. و حال وقتی که به معرفه متصل شود نحو: سار القوم رویداً. و مصدر، نحو: روید عمر. و بالاضافه علی حد قوله تعالی: فضرب الرقاب. (قرآن 4/47). و یقال رویدکنی در واحد مذکرو رویدکنی در واحد مؤنث و رویدکمانی در تثنیۀ مذکر و مؤنث و رویدکمونی در جمع مذکر و رویدکننی در جمع مؤنث. (منتهی الارب) ، رویداً، ای ارود رویداً. و رویدک عمراً، ای امهله فالکاف للخطاب لا محل لها من الاعراب و روید غیر مضاف الیها و هو متعد الی عمرو و لانه اسم بمعنی فعل و انما تدخله الکاف بمعنی افعل دون غیره و حرکت الدال لالتقاء الساکنین و نصبت نصب مصدر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
روند صینی. دوایی است معروف و اطباء الف زیاده کنند پس راوند چینی گویند. (منتهی الارب). ریوند. راوند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به راوند و ریوند شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْبْ)
موضعی است در نزدیکی سمنجان از نواحی بلخ. (از معجم البلدان). روب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
دهی از بخش صومای شهرستان ارومیه. سکنۀ آن 123 تن. آب آن از رود نازلو و چشمه. محصول عمده آنجا غلات و توتون. صنایع دستی زنان اهالی جاجیم بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَءْدْ)
زن جوان و نیکو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه بشاخۀ تر و تازه. (از المنجد) ، خلای زمین. (آنندراج) : رأدالارض، خلای آن. (منتهی الارب). خالی بودن آن از گیاه. (ناظم الاطباء) ، گیاه تر زمین. (از اقرب الموارد) ، غایت چاشت. (آنندراج) :
- رأدالضّحی ̍، غایت چاشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وقت ارتفاع خورشید و انبساط نور در خمس اول و آن آغاز روز است. (از اقرب الموارد) :
مجدی اخیراً و مجدی اولاً شرع
و الشمس رأدالضحی کالشمس فی الطفل.
طغرایی (سرایندۀ لامیهالعجم).
- رأداللحی، بن ریش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن ریش باشد که بزیر گوش می آید. (از اقرب الموارد). و رجوع به روده و رؤده و رأده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
بلا. سختی. رنج. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نؤود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَطْطُ)
رؤوب. روب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به روب شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ئو)
جمع واژۀ رأس. رجوع به رأس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
بحرکت آمدن و وزیدن باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحرکت آمدن باد و به چپ و راست متمایل شدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برخاستن، پس لرزه گرفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سایه افکندن و میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میل کردن شاخ درخت. (منتهی الارب) (المنجد) ، پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد) ، شادمانی نمودن از نعمت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، در چاشت بودن: تراءّد الضحی، کان فی الرأد. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ حُ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ ئو)
مرد صاحب گوش بسیارموی. (از منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) ، مردی که موی چهره اش بسیار باشد. (از معجم متن اللغه) ، شتری که گوش بسیارموی داشته باشد. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، مرد ضعیف. (ازمعجم متن اللغه). مرد سست پشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زُءْ / زُءُ)
ترس. فزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). ترسانیده شدن. (آنندراج) :
یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتها
خرقاء یعتادها الطوفان والزؤد.
لحیانی (از تاج العروس).
بلی زؤداً تفشغفی العواصی
سافطس منه لافحوی البطیط.
ابوحزام علکی (از تاج العروس).
و من سجعات الاساس: شعار الزهد استشعار الزؤد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ضُءْدْ)
ضؤده. ضؤوده. زکام. (منتهی الارب). سرماخوردگی. چاییدگی
لغت نامه دهخدا
(کَ ئو)
کؤود. رجوع به کؤود شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْیْ)
نیک تاریکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ ئی ی)
نیک منظر، دیدار نیک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ ئن)
جمع واژۀ رؤیا. (منتهی الارب). رجوع به رؤیا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از روند
تصویر روند
روش، رفتار، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواد
تصویر رواد
زمین پست و بلند و پر آب و علف، سبزه زار چراگاه مرتع
فرهنگ لغت هوشیار
نهر بسیار عظیم که پس از سیر در خشکی وارد دریا شود و بمعنی لخت و برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روند
تصویر روند
((رَ وَ))
رفتار، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رود
تصویر رود
نهر، جوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رود
تصویر رود
فرزند، پسر یا دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روند
تصویر روند
جریان
فرهنگ واژه فارسی سره
جریان، روال، روش، رویه، شیوه، طریقه، منوال
فرهنگ واژه مترادف متضاد