جدول جو
جدول جو

معنی رومشکان - جستجوی لغت در جدول جو

رومشکان
(مِ)
نام یکی از دهستانهای بخش طرهان شهرستان خرم آباد. حدود - شمال: دهستان کوهدشت. جنوب و باختر: رودخانه صیمره. خاور: رود خانه کشکان. آب آن از چاه و رود خانه کشکان و مادیان رود و پیران نهر و پرویز. جمعیت آنجادر حدود 7900 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشان
تصویر روشان
(دخترانه)
روشن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، گولخن، تون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشنان
تصویر روشنان
ستارگان مثلاً روشنان فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روشان
تصویر روشان
روشن، تابان، تابناک، درخشان، افروخته، مقابل تاریک، جایی که نور به آن می تابد، واضح و آشکار، روش، روشان، آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
موهایی که اطراف اندام تناسلی مرد یا زن می روید، موی زهار، رم، روم، رومه، رنب، رنبه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از بخشی دستجرد شهرستان قم. سکنۀ آن 212 تن و محصول آنجا غلات و بنشن و گردو و قیسی. آب آن از قنات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
موضعی در ری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام چشمه ای است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی روشن است که از روشنایی و فروغ باشد. (برهان قاطع). بمعنی روشن است یعنی فروغ و ظهور. (آنندراج). روشن راگویند چنانکه پایان پایین را خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ)
موی زهار. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس) (برهان). رنبه. (فرهنگ اسدی). رم. رومه. رنب. (از برهان) :
رویت به ریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه به رمکان در.
منجیک (از فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس در 36هزارگزی غرب قشم و 12هزارگزی جنوب راه مالرو باسعید و قشم. جلگه ای است گرمسیر و مالاریایی و دارای 279 تن سکنه که بزبان عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از چاه و باران تأمین می شود و شغل اهالی صید ماهی و زراعت و محصول آن غلات و راه آن مالرو است. مزارع مخلص و باغ بالا از این ده محسوب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
از دیه های ساوه. (تاریخ قم ص 140). از رستاق ساوۀ طسوج قیستین. (تاریخ قم ص 114)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان چرداول بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع در 9هزارگزی باختری چرداول آب آن از رود خانه چرداول و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قائن شهرستان بیرجند واقع در شمال باختری ششتمد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ نَ)
نام یکی از دهستانهای بخش سروستان شهرستان شیراز. حدود آن بدین قرار است: از شمال دهستان کوار، از خاور دهستان حومه سروستان، از جنوب ارتفاعات سفیدار و دهستان خواجۀ فیروزآباد، از باختر ارتفاعات خاور فراشکند. این دهستان در دامنه ای در جنوب باختری بخش قرار گرفته و هوای آن معتدل است. آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه قره آغاج و چشمه و قنات تأمین می شود. محصولاتش غلات، چغندر قند، حبوب، میوه و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و باغبانی و گله داری گذران میکنند. از صنایع دستی آنها قالی بافی است. از ده آبادی تشکیل شده و در حدود 2000 تن سکنه دارد و قرای مهم آن عبارتند از هکوان وده شیب. راه شوسۀ شیراز به فیروزآباد از قسمت خاوری دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از بخش خوسف شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 245 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات و میوه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، در 78هزارگزی جنوب شرقی سوریان کنار راه دیدگان به چهار راه در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات، حبوبات، انگور، آلو و شغل مردمش زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
ستارگان. (غیاث اللغات). جمع واژۀ روشن. ستارگان. (اشتنگاس). کنایه از ستاره ها باشد. (انجمن آرا) :
روشنان در عهدش از شروان مدائن کرده اند
زیر پایش افسر نوشیروان افشانده اند.
خاقانی.
روشنان زآن حکم کاول کرده اند
دست آفت زو معطل کرده اند.
خاقانی.
تا فلک گفتا ز نعل مرکبانش من بهم
روشنان خاک سیاهش دردهان افشانده اند.
خاقانی.
باد از پی کباب جگرهای روشنان
کیوان زگال آتش خور کز تو بازماند.
خاقانی.
کعبه شمع و روشنان پروانه و گیتی لگن
بر لگن پروانه را بین مست جولان آمده.
خاقانی.
سیب را گر ز قطع نیم کند
ناخنۀ روشنان دو نیم کند.
نظامی (هفت پیکر ص 8).
روشنان عالم بالا پیشانی بر خاک... خواهند نهاد. (سندبادنامه ص 11).
شب مردان خدا روز جهان افروز است
روشنان را بحقیقت شب ظلمانی نیست.
سعدی.
و رجوع به روشنان فلک شود
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای که در قبر بر مرده ورود می کند و روی آن مانند آفتاب می درخشد، (ناظم الاطباء)،
- ام رومان، مادر عایشه رضی اﷲ عنهما، (آنندراج)
ابن سرحان از قاتلان عثمان بن عفان، که به دست غلامان عثمان به قتل رسید، (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 174)، و رجوع به تاریخ سیستان ص 84 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دهی است از بخش لردگان شهرستان شهر کرد. واقع در 35هزارگزی لردگان. دارای 345 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
گلخن و آتشدان گرمابه و حمام را گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، آتشدان گرمابه، (شرفنامۀ منیری)، آتشدان گرمابه باشد و آن را تون نیز گویند، (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ)
دهی است از دهستان چایپاره بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال باختری قره ضیاءالدین و یکهزارگزی باختر شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
همان شهر ویران مداین است که اعراب رومیه می خوانده اند و آن از بناهای خسرو اول است. (از ایران در زمان ساسانیان ص 409). و رجوع به رومیه و مأخذ بالا ص 409 و مابعد و ص 448 شود
لغت نامه دهخدا
داستانی که به نثر نوشته شود و شامل حوادثی ناشی ار تخیل نویسنده باشد و آن اقسامی دارد. یا رمان آموزشی (تعلیماتی) داستانی شامل مطالب علمی طبیعی فلسفی. یا رمان پلیسی داستانی حاکی از حوادث دزدی جنایت و کشف آنها توسط کارآگاهان زبر دست. یا رمان تاریخی داستانی است که اساس آن مبتنی بر وقایع تاریخی باشد، یا رمان عشقی داستانی که شالوده آن بر عشق نهاده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تابناک درخشان منور نورانی مقابل تاریک. یا روشنان فلک ستارگان، آشکار ظاهر مقابل پنهان، جایی که نور بدان بتابد، درجه ای از تابش نور همجوار سایه مقابل سایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن آتشدان گرمابه تون حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشنان
تصویر روشنان
جمع روشن، ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومان
تصویر رومان
((رُ))
داستان، داستان بلند خیالی، رمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشان
تصویر روشان
((رَ))
درخشان، تابان، آشکار، واضح، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشکان
تصویر توشکان
گلخن، آتشدان گرمابه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رمکان
تصویر رمکان
((رَ مْ))
موی زهار
فرهنگ فارسی معین