جدول جو
جدول جو

معنی روم - جستجوی لغت در جدول جو

روم
سی امین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶۰ آیه
تصویری از روم
تصویر روم
فرهنگ فارسی عمید
روم
(تَ)
خواستن و جستن. (منتهی الارب). طلب کردن و خواستن چیزی را. (ناظم الاطباء). جستن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
روم
(رَ)
درختی که مقل صمغ آن است و این ماده را ازآن می گیرند. (ناظم الاطباء). نام درختی است که مقل مکی ثمر آن است و بعضی گویند آن درخت است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
روم
(رَ)
روم. نرمۀ گوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به روم شود، (اصطلاح تجوید) حرکتی است خفی یعنی حرکتی را جهت تخفیف میان دو حرکت خواندن و هی اکثر من الاشمام لانها تسمع و هو لایسمع. و هی بزنه الحرکه و ان کانت مختلسه کهمزه بین بین. (منتهی الارب). در اصطلاح تجوید یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل است که در موقع وقف ثلث حرکه تلفظ می شود. (یادداشت مؤلف). آنچه با حرکۀ خفیف آید به طوری که شخص کر آنرانشنود. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به نفایس الفنون قسم اول ص 166 و نیز رجوع به ادغام و اظهار شود
لغت نامه دهخدا
روم
موی زهار، (ناظم الاطباء) (از برهان)، به معنی رم است که موی زهار باشد، (انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
روم
سورۀ سی ام از قرآن کریم، مکیه، و آن شصت آیه است، پس از عنکبوت و پیش از لقمان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
روم
جمع واژۀ رومی، (ناظم الاطباء)، بر حسب روایات داستانی روم نام رومیان، (ترجمان القرآن جرجانی)، گروهی است از اولاد روم بن عیصو، و رومی منسوب است به آن، گویند: رجل رومی و قوم روم، ومیان مفرد و جمع جز یاء فرقی نیست، (از منتهی الارب)، نام گروهی از اولاد روم بن عیصو، (ناظم الاطباء)، ملت معروف که پادشاه قسطنطنیه از آن ملت است، برخی آنهارا از بنی کیتم بن یونان دانسته اند و آن یابان بن یافث بن نوح است و برخی از نسل روم بن یونان بن علجان بن یافث بن نوح و بعضی دیگر از نسل رعویدبن عیصوبن اسحاق بن ابراهیم علیه السلام، و جوهری آنان را از نسل روم بن عیصوبن اسحاق شمرده است، (از صبح الاعشی ج 1 ص 367)
لغت نامه دهخدا
روم
رم، در تداول مورخان اسلامی شهر پایتخت ایتالیا ومقر پاپ واقع در کنار رود تیبریس که 1178000تن جمعیت دارد، (ناظم الاطباء)، نام پایتخت کشور ایطالیا که در قدیم پایتخت رومیان بوده است، این کلمه را بجای کلمه رم که نام شهر کرسی کشور ایتالیاست و توسعاً به تمام آن کشور اطلاق می شده است به کار برده اند اما در اصطلاح مسلمین و مورخان اسلامی مراد از روم آسیای صغیر و توابع آن است بدین توضیح که دولتهای جمهوری و امپراطوری روم چون وسعت پیدا کرد و تا حدود آسیای صغیر مسخر آنان شد از قرن پنجم میلادی به این طرف منقسم به غربی و شرقی شد غربی همان ایتالیا بود به پایتختی شهر رم و شرقی آسیای صغیر به پایتختی استانبول، بدین مناسبت آن قسمتهای آسیای صغیر و استانبول را حتی بعد از ورود سلجوقیان و ترکان هم روم و رومیه می گفتندچنانکه مولانا جلال الدین بلخی را به مناسبت اقامت درلارنده و قونیۀ آسیای صغیر رومی نام دادند، بیزانس نام خود قسطنطنیه بوده است بعد بر همه مملکت روم (آسیای صغیر) اطلاق شد، (از یادداشت مؤلف)، در حدودالعالم مشخصات و حدود روم قدیم به تفصیل آمده که خلاصۀ آن چنین است: حدود: از خاور به ارمینیه و سریر والان، از جنوب: حدود شام و دریای مدیترانه و حدود اندلس، از باختر: دریای اوقیانوس مغربی، از شمال: ویرانی شمال و حدود صقلاب و برجا و دریای خزران، این کشور دارای شهرها و دهها و آبادیهای پرنعمت و دریایکها و کوهها و حصارها و قلعه ها و جمعاً دارای چهارده ناحیه است سه ناحیه پس از خلیج قسطنطنیه و یازده ناحیه در خاور خلیج، قسطنطنیه پایتخت روم است و ناحیت دیگر مقدونیه است که اسکندر از آنجاست، در گذشته در روم شهر زیاد بود ولی اکنون ده فراوان است -انتهی:
یکی روم و خاور دگر ترک و چین
سوم دشت گردان ایران زمین،
فردوسی،
که میرین شیران سرافراز روم
ز گرگ دلاور تهی کرد بوم،
فردوسی،
به گور تنگ سپارد ترا دهان فراخ
اگرت مملکت از حد روم تا خزر است،
کسایی،
تا روم ز هند لاجرم شاها
گیتی همه زیر باج و سا کردی،
عسجدی،
ابر شد نقاش چین و باد شد عطار روم
باغ شد ایوان نور و راغ شد دریای گنگ،
منوچهری،
شاه را سر سبز باد و تن جوان تا هرزمان
شاعران آیندش از اقصای روم و حد چین،
منوچهری،
با یکدیگر مشغول شوند و به روم و یونان نپردازند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73)،
گر روم بدو سپاری و گر ترک
شاهنشه ری کنی غلامش را،
ناصرخسرو،
روز و شب را که به اصل از حبش و روم آرند
پیش خاتون عرب جوهر و لالا بینند،
خاقانی،
چه باید رفت تا روم از سر ذل
عظیم الروم عزالدوله اینجا،
خاقانی،
وگر حرمت ندارندم به ابخاز
کنم زآنجا به راه روم مبدا،
خاقانی،
خفچاق و روس رسمی ابخاز و روم ذمی
ذمی هزار فرقه رسمی هزار لشکر،
خاقانی،
من آن روم سالار تازی هشم
که چون دشنۀ صبح زنگی کشم،
نظامی،
در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن،
مولوی،
ای موی تو شاه زنگ و رویت مه روم
شاهی و مهی حسن ترا گشته رسوم
گفتم که غلام هر دوام گفتی نه
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم،
انصاف،
و رجوع به رم شود،
- بحر روم، بحرالروم، دریای روم، (یادداشت مؤلف)، مدیترانه، (ناظم الاطباء) :
وز بهر خز و بز و خورشهای چرب و نرم
گاهی به بحررومی و گاهی به کوه غور،
ناصرخسرو،
و رجوع به بحر روم و مدیترانه و ترکیب دریای روم شود،
- دریای روم، بحرالروم، بحرالمتوسط، بحرالابیض المتوسط، دریای مدیترانه، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به مدیترانه شود،
- دیبای روم، نوعی دیبا که از روم قدیم می آورده اند: بر در هر دکان طوایف بغداد و خزهای کوفه و دیبای روم، (ترجمه محاسن اصفهان ص 53)،
- روم پرور، پرورندۀ روم، یعنی سرزمین سفیدپوستان و مردم سفیدپوست، پرورندۀ سپیدروی و سپیدپوست:
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار،
خاقانی،
- روم ستاننده، گیرندۀ کشور روم:
سلطنت اورنگ خلافت سریر
روم ستانندۀ ابخازگیر،
نظامی،
- روم و حبش، روزگار و عالم به اعتبار روز و شب یا سپیدی روز و سیاهی شب، (از ناظم الاطباء)،
- روم وزنگ، کشور روم و مملکت زنگبار یا مردم آن دو، مجازاً، سپیدی و سیاهی:
برآمیخته لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ،
نظامی،
- سپاه روم، کنایه از روز است:
چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
سپاه روم زد بر لشکر زنگ،
نظامی،
و رجوع به کتابهای تاریخی و جغرافیایی و فرهنگهای اعلام و مادۀ بیزانس شود،
، در تداول شعرا مقابل زنگ و حبش، (یادداشت مؤلف)، سپید، سپیدپوست در مقابل سیاه و سیاه پوست،
- امثال:
یا زنگی زنگ یا رومی روم،
، علاوه بر معنی معروف مدتها به معنی دولت عثمانی متداول بوده است، چه، این دولت مانند جانشین روم شرقی استانبول را پایتخت داشت و بیش و کم متصرفات روم شرقی را نیز متصرف بود گاه از آن مملکت ترکیۀ قدیم اراده کنند، (یادداشت مؤلف)، گاه روم گویند و از آن یونان اراده کند، (یادداشت مؤلف)
دهی از بخش قاین شهرستان بیرجند سکنۀ آن 671 تن، محصول آنجا غلات و زعفران آب آن از قنات راه آن ماشین رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کوه معروفی است در بلاد واسعه ای که آن را به صورت بلادالروم آرند، (از معجم البلدان)، و رجوع به روم شود
لغت نامه دهخدا
روم
روم، نرمۀ گوش، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، و رجوع به روم شود
لغت نامه دهخدا
روم
خواستن و جستن، نرمه گوش
تصویری از روم
تصویر روم
فرهنگ لغت هوشیار
روم
موی زهار
تصویری از روم
تصویر روم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روما
تصویر روما
(دخترانه و پسرانه)
آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رومینا
تصویر رومینا
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روماک
تصویر روماک
(پسرانه)
در گویش مازندران راست و منظم
فرهنگ نامهای ایرانی
موضعی بجنوب قاین
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ)
سخریه کردن به کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خرم. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خرم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقه ای که سالها بار نگیرد بی آنکه ستاغ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بن درخت.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارم و ارم و ارومه و ارومه، سردار ارامنه در جنگ داریوش سوم با اسکندر. (ایران باستان ص 1380)
لغت نامه دهخدا
(بْرُمْ / بُ رُمْ)
برم، که عنصری است نافلز بااثر. رجوع به برم و دایره المعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ولایتی است به وسعت 6560 کیلومتر مربع با 275390 تن سکنه واقع در جنوب شرقی فرانسه در دوفینه. کرسی آن والانس است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن کوتاه بالای بدرفتار. (منتهی الارب). زنی که به گونه ای بد راه می رود و کوتاه قد و کوچک است. (از اقرب الموارد) ، زنی که به شب آمد و شد کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رومی زن
تصویر رومی زن
زنی که از اهل روم باشد، یا رومی زن رعنا آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومی بچه
تصویر رومی بچه
اشک چشم جمع رومی بچگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومیه
تصویر رومیه
مونث رومی زن اهل روم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروم
تصویر دروم
شبرو، بد رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروم
تصویر جروم
جمع جرم، گرم ها، کرجی یمنی جمع جرم گرمسیرها
فرهنگ لغت هوشیار
بادبان، شهروند رم منسوب به روم (پایتخت ایتالیا) از مردم روم رمی، منسوب به روم (آسیای صغیر) از مردم آسیای صغیر. یا رومی و زنگی روز و شب. یا رومی و هندی روز و شب، نوعی جامه، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حروم
تصویر حروم
((حُ رُ))
جمع حریم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جروم
تصویر جروم
((جُ رُ))
جمع جرم، معرب گرم، زمین بسیار گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حروم
تصویر حروم
پامال
فرهنگ واژه فارسی سره
آرام
فرهنگ گویش مازندرانی
بیرون
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای سقوط و افتادن چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی