جدول جو
جدول جو

معنی روق - جستجوی لغت در جدول جو

روق
جمع واژۀ اروق و روقاء، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، و رجوع به اروق و روقاء شود، جمع واژۀ رائق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جمع واژۀ رائق، بمعنی خوبروی و چیز خوب، (آنندراج)، و رجوع به رائق شود
لغت نامه دهخدا
روق
(تَ)
صاف و روشن گردیدن. (از ناظم الاطباء). روشن گردیدن آب و جز آن. (منتهی الارب) (ازآنندراج). صاف شدن آب. (از اقرب الموارد). صافی شدن آب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، نیکو آمدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از دهار). خوش آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعجاب آوردن. (از اقرب الموارد). بشگفت آوردن کسی را جمال کسی. (از ناظم الاطباء) ، زیاد شدن بر کسی در فضیلت و خوبی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ریخته شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
روق
(رَ)
شاخ. ج، ارواق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شاخ ستور. (دهار). سرون. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شب، طرف پایین خانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آغاز جوانی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از دهار). آغاز و رونق جوانی. (از اقرب الموارد) ، اول هر چیزی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). اول هر چیزی در حسن. (مهذب الاسماء) ، عمر و زندگانی. و از آن است: فلان اکل روقه، یعنی کلانسال گردید تا همه دندانهای وی بریخت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب نیکوخلقت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). اسب نیک آفرینش که بیننده را بشگفت آورد. (از اقرب الموارد) ، پرده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، پرده ای که در زیر آسمان خانه کشند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جای صیاد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کاشانه و پیشخانه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رواق. (اقرب الموارد) ، دلاوری که کسی با او نتواند درافتد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خرگاه: حین ضرب الشیطان روقه و مد اطنابه (حدیث). (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خرگاه. (آنندراج). خیمه. (دهار) ، جثه و بدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). جثه. (اقرب الموارد) ، باران. (المنجد) ، دوستی بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دوستی خالص. (از اقرب الموارد) ، بدل چیزی، شگفت از چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جماعت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد) ، نزع و کشش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عزم مرد و کار و همت او. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج). سید. (اقرب الموارد) ، صاف و بی آمیغاز آب و جز آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). پالوده. (شرفنامۀ منیری) ، خوش آیند از هر چیز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، روق الفرس، نیزه ای که سوار آنرا میان دو گوش اسب دراز کرده باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
روق
(رَ)
دهی در گرگان. (ناظم الاطباء). دهی است به جرجان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
روق
(تَ لَغْ غُ)
دراز شدن دو دندان علیا از دندانهای سفلی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). دراز گردیدن ثنایای بالایین از ثنایای زیرین. (ناظم الاطباء). دراز شدن دندانهای کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
روق
صاف، دوستی خالص
تصویری از روق
تصویر روق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروق
تصویر بروق
برق ها، درخشش ها، درخشندگی ها، جمع واژۀ برق
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ مدور و بزینت که بر روی قوری فکنند تا چای زود دم کشد، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام محلی در 2700گزی دوراهۀ بناب، میان قلعه جق و حسین آباد
لغت نامه دهخدا
(حَرْ رو)
حروق. خف. سوختۀ چقماق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آنچه خرما را به وی گشن دهند. (منتهی الارب). گرد خرمای نر که بدان تأبیر کنند، سوختۀ چقماق و خف. (منتهی الارب). حروقاء
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم سائیدن نیش از خشم چنانکه آواز برآید. (از منتهی الارب). دندان غرچه کردن، سوزشی که در گلو بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
باد سرد که سخت وزد. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
مقیم گردیدن درخانه و جدا نشدن از آن. (منتهی الارب) (از لسان العرب) (از تاج العروس)،
{{اسم}} جمع واژۀ خرق (خ /خ ) . (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به خرق (خ / خ ) شود
لغت نامه دهخدا
این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایستۀ بی قیدی و وارستگی این مرد:
با چنین خوردن و چنین آروق
کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اروغ. اولاد. احفاد. خاندان: و گفت خدای بزرگ چنگیزخان و اروق او را برکشید. (جامع التواریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشته ای است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). در کتب جغرافی عرب نام تروق یافت نشد. احتمال قوی می رود، دشت تروق همان موضع است که اکنون قریۀ طرق واقع است و آن قریه ای است معتبر، صاحب پانصد خانوار بر دو فرسنگی مشهدرضا علیه السلام و یکی از منازل راه تهران به مشهد است این نام را بصورت تروغ هم نوشته اند. عباس اقبال درباره اسم مذکور چنین توضیح داده اند. همان منزلی که امروزه مردم به املای طرق میگویند و می نویسند واقع درهفت کیلومتری جنوب شهر مشهد بر کنار جادۀ مشهد به نیشابور و راه عمومی مشهد بتهران، جزء بلوک تبادگان و از قرای حومه مشهد. (تعلیقات چهار مقالۀ نظامی چ معین ص 194) :...پادشاه اسلام سنجربن ملکشاه... بحد طوس به دشت تروق بهار داد. و دو ماه آنجا مقام کرد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی ص 65). و رجوع به طرق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
داهیه ذات روقین، بلای سخت بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنگ سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
منسوب است به روقه که قریه ای است به نواحی طوس. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به روق که انتساب اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خوبروی. و یستوی فیه المذکر و المؤنث. یقال: غلام روقه و جاریه روقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوبروی. و مذکر مؤنث در وی یکسانست. (آنندراج). جمع واژۀ رائق (کفاره و فرهه، و صاحب و صحبه). (منتهی الارب). برگزیدۀ مردم و آن جمع واژۀ رائق است. گویند:غلام روقه جاریه روقه و جواد روقه ایضاً. (از اقرب الموارد). رجوع به رائق شود، چیز اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک و آن لغت یمانی است. (از اقرب الموارد) ، نیک خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ)
یا روقه. زیبایی شگفت انگیز. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). حسن و جمال خوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به ترکی مشمش است. (فهرست مخزن الادویه). اروک. (تحفۀحکیم مؤمن). زردآلو. و امروز ترکان اریک گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
اسبی که سوار آن نیزه را میان هر دو گوش آن دراز کرده باشد. (منتهی الارب). مقابل اجم ّ.
لغت نامه دهخدا
(اَسْوْ)
درفشیدن و برق آوردن آسمان. (از منتهی الارب). درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی). درفشیدن. (دهار). آشکار شدن برق در آسمان. (از اقرب الموارد). برقان. و رجوع به برقان شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بارق. مبرق: ناقه بروق، ناقه که دم بلند کند که آبستنی نماید و آبستن نباشد. (از منتهی الارب). و رجوع به بارق و مبرق شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ وَ)
گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بروقه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ برق. (منتهی الارب). رجوع به برق شود
لغت نامه دهخدا
برادر بوقا معاصر سلطان احمد و ارغون ایلخانان ایران. و اروق حاکم بغداد بود. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 43 و 44)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حروق
تصویر حروق
دندان غروچه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروق
تصویر بروق
جمع برق، درخش ها، آذرخشها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روقه
تصویر روقه
خوبروی، اندک، برگزیده خوبرویی زیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کمباد آروغ در بیت ذیل از اوحدی با عیوق قافیه ظمده و شاید تسامح شاعراست: با چنین خوردن و چنین آروق که بری رخت خویش بر عیوق
فرهنگ لغت هوشیار
باد سرد، جمع خرق، درزها چاک ها، سوراخ ها جمع خرق. درزها چاکها، سوراخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروق
تصویر اروق
اروغ، اوروغ، اوروق، خانواده، دودمان، خویشان
فرهنگ فارسی معین