جمع واژۀ اروق و روقاء، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، و رجوع به اروق و روقاء شود، جمع واژۀ رائق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جمع واژۀ رائق، بمعنی خوبروی و چیز خوب، (آنندراج)، و رجوع به رائق شود
جَمعِ واژۀ اَروَق و رَوقاء، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، و رجوع به اروق و روقاء شود، جَمعِ واژۀ رائق، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جَمعِ واژۀ رائق، بمعنی خوبروی و چیز خوب، (آنندراج)، و رجوع به رائق شود
این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایستۀ بی قیدی و وارستگی این مرد: با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟ اوحدی
این کلمه را اوحدی به معنی آروغ آورده و با عیّوق قافیه کرده است و این تسامحی است شایستۀ بی قیدی و وارستگی این مرد: با چنین خوردن و چنین آروق کی بری رخت خویش بر عیّوق ؟ اوحدی
پشته ای است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). در کتب جغرافی عرب نام تروق یافت نشد. احتمال قوی می رود، دشت تروق همان موضع است که اکنون قریۀ طرق واقع است و آن قریه ای است معتبر، صاحب پانصد خانوار بر دو فرسنگی مشهدرضا علیه السلام و یکی از منازل راه تهران به مشهد است این نام را بصورت تروغ هم نوشته اند. عباس اقبال درباره اسم مذکور چنین توضیح داده اند. همان منزلی که امروزه مردم به املای طرق میگویند و می نویسند واقع درهفت کیلومتری جنوب شهر مشهد بر کنار جادۀ مشهد به نیشابور و راه عمومی مشهد بتهران، جزء بلوک تبادگان و از قرای حومه مشهد. (تعلیقات چهار مقالۀ نظامی چ معین ص 194) :...پادشاه اسلام سنجربن ملکشاه... بحد طوس به دشت تروق بهار داد. و دو ماه آنجا مقام کرد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی ص 65). و رجوع به طرق شود
پشته ای است. (منتهی الارب) (معجم البلدان). در کتب جغرافی عرب نام تروق یافت نشد. احتمال قوی می رود، دشت تروق همان موضع است که اکنون قریۀ طُرُق واقع است و آن قریه ای است معتبر، صاحب پانصد خانوار بر دو فرسنگی مشهدرضا علیه السلام و یکی از منازل راه تهران به مشهد است این نام را بصورت تروغ هم نوشته اند. عباس اقبال درباره اسم مذکور چنین توضیح داده اند. همان منزلی که امروزه مردم به املای طرق میگویند و می نویسند واقع درهفت کیلومتری جنوب شهر مشهد بر کنار جادۀ مشهد به نیشابور و راه عمومی مشهد بتهران، جزء بلوک تبادگان و از قرای حومه مشهد. (تعلیقات چهار مقالۀ نظامی چ معین ص 194) :...پادشاه اسلام سنجربن ملکشاه... بحد طوس به دشت تروق بهار داد. و دو ماه آنجا مقام کرد. (چهار مقالۀ نظامی عروضی ص 65). و رجوع به طرق شود
خوبروی. و یستوی فیه المذکر و المؤنث. یقال: غلام روقه و جاریه روقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوبروی. و مذکر مؤنث در وی یکسانست. (آنندراج). جمع واژۀ رائق (کفاره و فرهه، و صاحب و صحبه). (منتهی الارب). برگزیدۀ مردم و آن جمع واژۀ رائق است. گویند:غلام روقه جاریه روقه و جواد روقه ایضاً. (از اقرب الموارد). رجوع به رائق شود، چیز اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک و آن لغت یمانی است. (از اقرب الموارد) ، نیک خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
خوبروی. و یستوی فیه المذکر و المؤنث. یقال: غلام روقه و جاریه روقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوبروی. و مذکر مؤنث در وی یکسانست. (آنندراج). جَمعِ واژۀ رائق (کفاره و فرهه، و صاحب و صحبه). (منتهی الارب). برگزیدۀ مردم و آن جَمعِ واژۀ رائق است. گویند:غلام روقه جاریه روقه و جواد روقه ایضاً. (از اقرب الموارد). رجوع به رائق شود، چیز اندک. (منتهی الارب) (آنندراج). اندک و آن لغت یمانی است. (از اقرب الموارد) ، نیک خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
درفشیدن و برق آوردن آسمان. (از منتهی الارب). درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی). درفشیدن. (دهار). آشکار شدن برق در آسمان. (از اقرب الموارد). برقان. و رجوع به برقان شود.
درفشیدن و برق آوردن آسمان. (از منتهی الارب). درخشیدن. (تاج المصادر بیهقی). درفشیدن. (دهار). آشکار شدن برق در آسمان. (از اقرب الموارد). بَرقان. و رجوع به برقان شود.
گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بروقه شود
گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقه. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَروَقه شود