جدول جو
جدول جو

معنی روفتگری - جستجوی لغت در جدول جو

روفتگری
(تَ / تِ گَ)
روفته گری. رفته گری. رفتگری. عمل و شغل رفتگر. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگر و روفتگر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
مامور شهرداری که کارش جاروب کردن خیابان ها و کوچه ها است، سپور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روتاری
تصویر روتاری
گردنده، انجمنی که در سال ۱۹۰۵ میلادی از صاحبان صنایع و بازرگانان بزرگ به منظور کمک به امور خیریه در شهر شیکاگو تشکیل شد و به تدریج در اغلب کشورهای جهان شعبه هایی تاسیس کرد. در تهران نخستین باشگاه روتاری در سال ۱۹۵۶ تاسیس شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
خستگی، ماندگی، آسیب دیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
صوفی بودن، تصوف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صورتگری
تصویر صورتگری
تصویرسازی، نقاشی، برای مثال دهد نطفه را صورتی چون پری / که کرده ست بر آب صورتگری (سعدی۱ - ۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
روفته گر. سپور. رفتگر. شوله روب. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رفتنی. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفتنی و رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُ گَ)
رفوکاری. (ناظم الاطباء). شغل رفوگر. حرفۀ رفوگر. عمل رفوگر. (یادداشت مؤلف). همگری:
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا.
خاقانی.
، دکان رفوگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به رفوکاری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری. (ناظم الاطباء). کوفته بودن. (فرهنگ فارسی معین). صدمت. صفت و چگونگی کوفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنکه درخدمت هجوم کفار و هزیمتی که... افتاد... (المعجم ازفرهنگ فارسی معین). صاخه، آماسیدگی استخوان از گزیدگی یا کوفتگی که اثر آن باقی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
صوفیی. تصوف. صوفی بودن:
کند حق صوفیگری را ادا
به یک چشم بیند بشاه و گدا.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ گَ)
ریخته گری. رجوع به ریخته گری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَگَ)
عمل و شغل روغنگر. روغن سازی و عصاری و عمل روغن گرفتن و روغن ساختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو شَ گَ)
شغل و عمل روشنگر. صیقل. صقال. زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به روشنگر شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
تذهیب و طلاکوبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ گَ)
عمل و شغل رفتگر. تمیز کردن خیابانها و کوچه ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
رفتگی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
نقاشی. تصویرسازی. عمل صورتگر:
به صورتگری گفت پیغمبرم
ز دین آوران جهان برترم.
فردوسی.
به صورتگری دست برده زمانی
به گندآوری گوی برده ز آزر.
فرخی.
اگر لاله پرنور شد چون ستاره
جز از وی نپذرفت صورتگری را.
ناصرخسرو.
و اول کسی که نقاشی و صورتگری فرمود او بود (جمشید). (فارسنامۀ ابن بلخی ص 32).
شنیدم که مانی به صورتگری
ز ری سوی چین شد به پیغمبری.
نظامی.
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ گَ)
دوستی و موافقت ومؤانست. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). انس گرفتن. خوگر شدن. مونس شدن. الفت گرفتن. رجوع به الفت شود
لغت نامه دهخدا
کوفته بودن: و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر و کوفتگی طبع در قلم آورده با آنک در خدمت هجوم کفار وهزیمتی که... افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفوگری
تصویر رفوگری
همگری درزگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویگری
تصویر رویگری
عمل و شغل رویگر صفاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورتگری
تصویر صورتگری
عمل و شعل صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگری
تصویر رفتگری
عمل و شغل رفتگر تمیز کردن خیابانها و کوچه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
ماموران شهرداری که کارشان جاروب کردن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
سوفیگری صوفیی تصوف صوفی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوفیگری
تصویر صوفیگری
((گَ))
تصوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفتگر
تصویر رفتگر
((رُ گَ))
مأمور شهرداری که به تمیز کردن کوچه ها و خیابان ها می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفتگی
تصویر کوفتگی
((تِ))
آسیب دیدگی، خستگی شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رویگری
تصویر رویگری
((گَ))
عمل و شغل رویگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روشنگری
تصویر روشنگری
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روشگری
تصویر روشگری
آداب گری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویرسازی، تصویرگری، چهره نگاری، نقاشی، نگارگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خستگی، ضرب دیدگی، فرسودگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصوف، درویشی، پشمینه پوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد