جدول جو
جدول جو

معنی روزکوری - جستجوی لغت در جدول جو

روزکوری
ضعف و نابینایی در روز، خفش، جهر:
چو شمع اگر بفروزد عدوت را سر کار
ز روزکوری در کار سر کند همه تن،
سوزنی،
بزیبقی مقنع به احمقی کیال
بروزکوری صباح و شبروی جناب،
خاقانی،
و رجوع به روزکور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوزکومی
تصویر دوزکومی
دوست کامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روز کور
تصویر روز کور
آنکه نمی تواند در روز ببیند
فرهنگ فارسی عمید
روشویی، رجوع به روشویی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
از: روز + کاف تصغیر + یای وحدت. یک روزی. یک زمان اندکی. (ناظم الاطباء) :
چون بریدند روزکی دو سه راه
توشه ای را که داشتندنگاه.
نظامی.
اما نه هنوز روزکی چند
میباید شد بوعده خرسند.
نظامی.
که صابر شو درین غم روزکی چند
نماند هیچکس جاوید در بند.
نظامی.
روزکی چند چون برآسایم
در انصاف و عدل بگشایم.
نظامی.
روزکی چند باش تا بخورد
خاک مغز سر خیال اندیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زُ)
پزشک و میهن پرست ایتالیائی متولد بسال 1766 میلادی در پارم و متوفی بسال 1837 میلادی در میلان
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ دی دَ / دِ)
کسی یا چیزی که بنیروی روشنایی شب را چون روز کند، و بمجاز کسی که دیگری را مشغول کند و شبش را بروز آرد:
بینا کن دل به آشنایی
روزآور شب بروشنایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پارچۀ مدور و بزینت که بر روی قوری فکنند تا چای زود دم کشد، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مقابل زیرکاری، مقابل توکاری در کشیدن سیم برق در دیوار، در اصطلاح بنایی و راهسازی، اعمال رویین بنایی یا راهی، مانند کاهگل و سفیدکاری و رنگ کردن در بنا، و سیمان و اسفالت کاری در راه و جاده سازی، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نام یکی از شعب مصب یا دلتای رود کارون است و چون قسمی از آنرا گل و لای فراگرفته بدین نام موسوم شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 43)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام محلی است. شاه طهماسب صفوی اکراد آنجا را به تنکابن گیلان انتقال داد. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 23 و ترجمه آن ص 45)
لغت نامه دهخدا
(رویْ وَ)
ده از بخش رزاب شهرستان سنندج. آب آن از چشمه و دارای 100 تن سکنه و محصول عمده آنجا انواع میوه و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به رودآور است که قصبه ای است از همدان. رجوع به رودآور (قصبه ای از همدان) شود
لغت نامه دهخدا
آنکه در روز نتواند دید، مقابل شب کور، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اخفش، اجهر:
من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس
من چراغ عقل و آنها روزکوران هوا،
خاقانی،
تا شاهباز چتر تو زرین گشاد بال
از بوم روزکور نزاید حسود شوم،
بدر چاچی (از آنندراج)،
، کنایه از کسی که چیزعیان را نبیند و بغایت بی خرد باشد، (آنندراج) :
سراپرده و چارپا و ستور
بسی بهتر از دشمن روزکور،
فردوسی،
یکی گفت کای ابله روزکور
همی دست با چرخ سایی بزور،
(گرشاسب نامه)،
چون مرد شوربخت شد و روزکور
خشکی و دردسر کند از روغنش،
ناصرخسرو،
نباشم چنین عاجز و روزکور
که برگردم از جنگ بی دست زور،
نظامی،
ای چرخ روزکور نگویی چه کینت بود
وز شهریار تخمۀ حیدر چه خواستی،
؟ (از راحهالصدور راوندی)
لغت نامه دهخدا
عارضه ای که موجب شود در روز و در برابر آفتاب چشم ها نبیند معمولااین حالت برای برخی جانوران مثلا خفاش در تمام دوران زندگی موجود است و این حیوان روزها در برابر نور خورشید از دیدن عاجز است جهر
فرهنگ لغت هوشیار
بکام دوستان زیستن دارای عز و جاه بودن، بختیاری: مقابل دشمنکامی، میگساری با دوستان با یاران عیش کردن، شرابی که با دوستان یا به یاد آنان نوشند، پیاله شراب را بکسی دادن تابسلامتی دوستی نوشد، ظرف بزرگ پایه دار مسی که در مجالس عمومی (مانند روضه خوانی) بکار برند و در آن آب یا شربت ریزند تا تشنگان از آن بنوشند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف بزرگ مسی پایه دار که در آن شراب یا نوشیدنی ریخته در مجالس می گذارند، دوستکامی
فرهنگ فارسی معین
شب کوری
فرهنگ گویش مازندرانی
تاریکی، به زحمت در تاریکی دیدن، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی