جدول جو
جدول جو

معنی روبیده - جستجوی لغت در جدول جو

روبیده
جاروب شده، روفته
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
فرهنگ فارسی عمید
روبیده
جاروب شده روفته
تصویری از روبیده
تصویر روبیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
(دخترانه)
رخشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوبیده
تصویر کوبیده
کوفته، نرم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روییده
تصویر روییده
رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبنده
تصویر روبنده
پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
رفتن، جاروب کردن و پاک کردن جایی از گرد و خاک، پاک کردن، روفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمبیده
تصویر رمبیده
خراب شده و فروریخته
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از مصدر روبیدن. آنکه بروبد. رجوع به روبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
رسته. نموکرده. سبزشده و برآمده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
روبند. رجوع به روبند شود
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ دَ)
جاروب دادن. (آنندراج). جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن. روفتن. (ناظم الاطباء). رفتن. و رجوع به روفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ / دِ)
بر روی هم خراب شده. ریخته شده و خراب شده. رجوع به رمبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کوفته. مقروع. (فرهنگ فارسی معین). کوفته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زده. مضروب. (فرهنگ فارسی معین) ، گوشت با نخود یا لپه و یا لوبیاکه کوفته شده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به لغت بربری قوهالضبع است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
صندوقی که در آن محضرها و چکها گذارند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربوبیه
تصویر ربوبیه
خدایی پروردگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشیده
تصویر رخشیده
تابیده شده پرتو انداخته روشن گشته
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته رخبین ترف ترپک از دوغ ترش سازند رخبین، صمغ صنوبر راتیاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیان
تصویر روبیان
جانوری است آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیاسه
تصویر روبیاسه
فرانسوی تیره روناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبراه
تصویر روبراه
آماده، حاضر و مهیا برای کار، مرتب و منظم و آراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، ملصق برای مکیدن، وابسته (بدیگری)، لغزیده، معقد لخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمبیدن
تصویر رمبیدن
فرو ریختن سقف و دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیده
تصویر بوسیده
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درویده
تصویر درویده
درو کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیده
تصویر ربیده
خاشکدان (صندوق دخل صندوق نگاهداری رسیدها و چک ها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبیده
تصویر کوبیده
کوفته مقروع: گوشت کوبیده، زده مضروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
جاروب کردن و از گرد و غبار پاک ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبیدن
تصویر روبیدن
((دَ))
جاروب کردن، روفتن، رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجیده
تصویر رنجیده
معذب
فرهنگ واژه فارسی سره
کوفته، مصدوم، مضروب، مقروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جارو کردن، رفتن، روفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برقع، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد