جدول جو
جدول جو

معنی روانکاه - جستجوی لغت در جدول جو

روانکاه
(دَ / دِ گَ تَ / تِ)
کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا:
وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره
و آن زهر روانکاه شود نوش گواره.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
روانکاه
جانکاه، کاهنده روان، جانگزا
تصویری از روانکاه
تصویر روانکاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه در موقع خوابیدن بر روی خود می اندازند مانند لحاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان کاه
تصویر روان کاه
آنچه باعث افسردگی و آزردگی روح می شود، امری سخت و دشوار که روح را کسل و آزرده می سازد، کاهندۀ روان، روان فرسا، جان کاه، جان گزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان کاو
تصویر روان کاو
متخصص در روانکاوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جانکاه
تصویر جانکاه
آنچه روح و روان را بیازارد، رنج دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
آن زمان، آن وقت، با وجود این، برای مثال افسر خاقان وانگاه سر خاک آلود / خیمۀ سلطان وانگاه فضای درویش (سعدی۳ - ۷۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
نوشته ای به امضای رئیس کشور یا رئیس دولت که به کنسول داده می شود و ماموریت او را تصویب و تجویز می کند
فرهنگ فارسی عمید
(رِضْ)
خواجه رضوانشاه، از استادان موسیقی عصر شاهرخ شاه تیموری که نوبتی ساخته بود با چند مقام و چند شعبه. رجوع به روضات الجنات اسفزاری چ امام ج 2 ص 39 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتوو شمد و غیر آنها. (فرهنگ نظام). مقابل زیرانداز.
- امثال:
زیراندازش زمین است و رواندازش آسمان، نظیر: آه ندارد با ناله سودا کند، یعنی بی نهایت بی چیز است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
تحلیل روحی. طریقه ای برای یافتن علت جنون یا مالیخولیا و مانند آن در بیماری با تفحص وقایع و حوادث واردآمده بر او در مدت عمر وی، و اساس آن بر این فرضیه استوار است که اعمال غیرعادی انسان مربوط به امیال بظاهر سرکوفته و اقناع نشده ای است که در خفایای مجهول ضمیر انسان فعالیت و پایداری میکنند و باعث اعمال و افعال غیرطبیعی در انسان میگردند. مؤسس اصلی این طریقه فروید دانشمند معروف اتریشی است. رجوع به دائره المعارف بریتانیکا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَ)
دهی از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. سکنه آن 260 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و ارزن و لبنیات. صنایع دستی زنان آن شال و کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو غَ کَ دَ / دِ)
عصارخانه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روغن خانه:
گردن من به طناب است که چون گاو خراس
سوی روغنکده مهمان شدنم نگذارند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ کِ)
وزنی تقریباً معادل پنج سیر که فقط در چای استعمال شود
لغت نامه دهخدا
(شَرْ)
لقب عام ملوک شروان. (آثار الباقیه). لقب پادشاهان شروان (به اران) که آنان را لیزان شاه و خرسان شاه نیز می خوانده اند. (از حدود العالم). منظور خاقان اکبرابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسروی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که پدر و پسر ممدوح خاقانی بوده اند:
چون عزم داری راه را چون دل دهی دلخواه را
فرمان شروانشاه را بر دل نگهبان دیده ام.
خاقانی.
یا گهرهایی که در افسر نشاند افراسیاب
پیش شروانشاه کیخسرو مکان افشانده اند.
خاقانی.
رجوع به شروانشاهان و دیوان خاقانی چ سجادی صفحۀ سی و شش وسی و هفت مقدمه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بلخ، و منسوب بدانجا را روبانجاهی و روبانشاهی و روبنشاهی گویند، (از معجم البلدان)، از نواحی بلخ است، (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسلۀ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است، از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است)، بنابراین این منطقۀ رانکوه همان بخش های رودسر و لنگرود است که قسمت جنوبی جنگلی و کوهستانی و خوش آب و هوا و سردسیر و قسمت شمالی که در ساحل دریای خزر و در جلگه واقع است مانند گیلان معتدل و مرطوبست ومحصول عمده آن چای، ابریشم، کنف، غلات و فندق است، آب قراء جلگه از رودخانه های پلرود، شلمان رود، خشک رود، سیاهکل رود، سامان رود و لنگرود، و آب قراء کوهستانی از چشمه سار و رودخانه های محلی و استخر تأمین میشود، بخش رودسر خود از یازده دهستان بشرح زیرتشکیل شده است، حومه، املش، پلرودباز، رحیم آباد، سیارستاق قشلاقی، سیاهکل رود، اوشیان، اشکور وسطی، اشکورپائین، سیارستاق ییلاقی و سمام، که جمع دیه های بخش 402 آبادی و کوچک و بزرگ با 87هزار تن نفوس می باشد و بخش لنگرود نیز از 58 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده که جمعیت بخش باضافۀ خود شهر در حدود 40 هزارتن است و دیه های مهم آن عبارتند از: شلمان، دیوشل، نالکیاشر، بجاریس، فتیده، گلسفید، دریاسر، دریاکنار، ملاطه، سیگارود، و کیاکلایه، راه شوسۀ لاهیجان به شهسوار از وسط این بخش عبور میکند و علاوه بر آن راههای فرعی نیزدر داخل بخش وجود دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، در جعرافیای سیاسی کیهان این منطقه تحت عنوان ’رانکوه و لنگرود’ آمده، مؤلف کتاب گوید: ’شرقی ترین ناحیۀ گیلان و طول آن 44 و عرض آن 43هزار گز و عبارت است از حاشیۀ باریکی از بحر خزر که متدرجاً از طرف جنوب ارتفاعش فزونی می یابد و بکوههای دیلمان متصل میشود، رانکوه بچندین بلوک تقسیم می شود از این قرار: رودسر، لنگرود، رانکوه، گزاف رود، سمام، سیارستاق، اشکور سفلی، اشکور علیا، که لنگرود مرکز رانکوه است’، رجوع به لنگرود و رودسر و هر یک از بخشهای مذکور در همین لغت نامه و فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 و جغرافیای سیاسی کیهان و فهرست سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو شود، و نیز در کتاب جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: از بلوکهای رانکوه است و در جنوب لنگرود واقعشده و دارای 10000 تن جمعیت است، محصولات آن ابریشم و برنج و مرکبات است و در نقاط مرتفع آن زراعت جو و تربیت جانوران اهلی معمول است و دیه های معتبر آن شلمان و سیاهکل است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 272)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ روان است که نفوس باشد، چه روان به معنی نفس است. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به روان شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آنکه متخصص وصاحب نظر در روانکاوی باشد. رجوع به روانکاوی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
فرمانی که رئیس کشوری به کنسولهای بیگانه میدهد و آنها را برای انجام مأموریت خود مجاز مینماید. (از لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جانکاه
تصویر جانکاه
هولناک، خطرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، بعلاوه وانگهی
فرهنگ لغت هوشیار
مقدار وزن معادل یک فونت روسی برابر با 410، 0 کیلو گرام. توضیح کلمه گیروانکه در روسی مستعمل نیست و بجای آن فونت بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
پادشاه شروان و آن عنوان امرای ناحیه شروان - که در مشرق رود کورا و مغرب بحر خزر قرار دارد - می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خانه سرا، محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و رسوم و آداب تصوف را اجرا نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانی که رئیس کشوری به کنسولهای بیگانه میدهد و آنها را برای انجام ماموریت خود مجاز مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
چیزی که در خواب بر رو اندازند مثل لحاف و پتو و شمد و غیر آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانشاد
تصویر روانشاد
شاد روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانکاوی
تصویر روانکاوی
تجزیه و تحلیل روحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
آنچه که به هنگام خواب به روی خود اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جانکاه
تصویر جانکاه
بسیار رنج دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وانگاه
تصویر وانگاه
و آن زمان، به علاوه، وانگهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانامه
تصویر روانامه
اکزهکواتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روانداز
تصویر روانداز
لحاف
فرهنگ واژه فارسی سره
جانسوز، جانگداز، جگرخراش، دلخراش، دلخراش، دلگداز، رنج آور، مولم
متضاد: جان پرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد