معنی روان کاه روان کاه آنچه باعث افسردگی و آزردگی روح می شود، امری سخت و دشوار که روح را کسل و آزرده می سازد، کاهندۀ روان، روان فرسا، جان کاه، جان گزا تصویر روان کاه فرهنگ فارسی عمید
روانکاه روانکاه کاهندۀ روان. آنکه یا آنچه باعث کاهش و فرسایش روان باشد. کاری صعب که روح را کسل و آزرده وفرسوده کند. روان فرسا. جانکاه. جانگزا: وز عون تو روید چو گیا لعل ز خاره و آن زهر روانکاه شود نوش گواره. منوچهری لغت نامه دهخدا
روان کاوی روان کاوی دانش بررسی حالات روانی، روابط خانوادگی و گذشتۀ بیمار برای درمان اختلالات روانی او فرهنگ فارسی عمید
روان کاوی روان کاوی روشی در روان، شناسی و درمان بیماری های روانی که اساس آن کاوش در گذشته بیمار، روابط خانوادگی، عشق و رویاهای او برای یافتن علت بیماری است فرهنگ فارسی معین