جدول جو
جدول جو

معنی روافه - جستجوی لغت در جدول جو

روافه
(رَ فِهْ)
جمع واژۀ رافهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافهه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواوه
تصویر رواوه
رباب، از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچک تر و در قدیم دارای دو سیم بوده و آن را با کشیدن کمانه یا آرشه می نواخته اند، رواوه، ابر سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روافض
تصویر روافض
رافضی، در اصطلاح اهل سنت، شیعه. زیرا شیعه رای صحابه را در بیعت با ابوبکر و عمر رد کردند و امامت را بعد از حضرت رسول خاص علی بن ابی طالب دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانه
تصویر روانه
در حال رفتن، رونده، جاری
روانه شدن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
روانه گشتن: روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه شدن
روانه کردن: روانه ساختن، روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ دَ)
زن که در خانه های همسایگان بسیار آمد و رفت نماید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زنی که در یک جای آرام نگیردو در خانه های همسایگان بسیار آمد و شد کند. راده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رواد. (از معجم متن اللغه). رجوع به راده و رواد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ)
ناقه رواعهالفؤاد، شتر مادۀ تیزخاطر و تیزهوش. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ غَ)
کشتی گاه و گویند: هذه رواغتهم، ای مصطرعهم. (منتهی الارب). مصطرع. جایگاه کشتی. (از اقرب الموارد). ریاغه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به ریاغه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافد یا رافده. چوبهای سقف. (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ فِ)
جمع واژۀ رافغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رافغ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ / وِ)
رباب را گویند، و آن سازی است مشهور و معنی ترکیبی آن آواز حزین برآورنده است، چه رو، آواز حزین و آوه برآورندۀ صدا و ندا باشد. (برهان قاطع). و آنرا معرب کرده، رباب گفته اند که معروف است و نام بعضی نهاده اند مانند رباب و ربابه. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی از موسیقی که رباب نیز گویند. (ناظم الاطباء). شاشنگ. شاشک. شارشک. رجوع به رباب و شاشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
موضعی است در کوههای مزینه. ابن السکیت گوید:رواوه و المنتضی و ذوالسلائل نام چند وادی است که بین فرع و مدینه قرار دارند. کثیر گوید:
و غیّر آیات ببرق رواوه
تنائی اللیالی و المدی المتطاول.
(از معجم البلدان).
و ابن هرمه در بیت ذیل برای ضرورت وزن رواوه را مثنی آورده است و این معمول شعر است:
حی الدیار بمنشد فالمنتضی
فالهضب هضب رواوتین الی لأی.
(از معجم البلدان چ 1957 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ دِ ءَ)
نرمی درکار و استواری و استوار شدن. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عمل، ثبوت و استواری آن. (از اقرب الموارد) ، محکم گردیدن پاسخ به نحوی که برگشت نداشته باشد: رصف الجواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رصافه واسط العراق. دهی است به واسط، از آن ده است حسن بن عبدالحمید. (منتهی الارب). رصافه ای است در ده فرسخی واسط. (از معجم البلدان). و رجوع به لباب الانساب شود
یا عین الرصافه یا رصافه الحجاز. موضعی است به حجاز. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
پی که بر تیر و کمان پیچند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، هر مرغزاری که در سواد شهر باشد، و بیشتر بر محله ای در بغداد اطلاق شود. علی بن جهم گوید: عیون المهی بین الرصافه و الجسر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
بمعنی عواف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عواف شود، شبگرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَوْ وا فَ)
گربه. ج، طوافات. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حُ فَ)
برگ اسپست که باقی مانده باشد در زمین بعد برداشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
موضعی است و آن را روادتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوافه
تصویر لوافه
آرده زیر خاز فشانند تا نچسبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصافه
تصویر رصافه
نرمی در کار، استواری، مرغزار مرغزار بیرون شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخافه
تصویر رخافه
تنکی سستی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایه
تصویر روایه
باز گفت باز گفتن، آبکشیدن آب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواوه
تصویر رواوه
ابر ابر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه
تصویر روانه
جاری، راهی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رافضه، رها کنندگان، رهنمودیان (امامیان) جمع رافضه گروهی که فرمانده و پیشوای خود را در جنگ ترک کنند، شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روافد
تصویر روافد
جمع رافد رافده، تیرهای بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواغه
تصویر رواغه
کشتیگاه میدان کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحه
تصویر رواحه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواچه
تصویر رواچه
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوافه
تصویر جوافه
لاتینی تازی گشته خوج گونه ای گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه
تصویر روانه
((رَ نِ))
روان، راهی، ارسال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانه
تصویر روانه
زود، فوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواگه
تصویر رواگه
شایعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روانه
تصویر روانه
اجرا
فرهنگ واژه فارسی سره