ماده شتر درازپای، شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد، زمین گشادۀ آفتاب رویه، زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است، خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب). النخله الطویله الملساء. (اقرب الموارد). ج، قراویح. اصمعی گوید: اعرابی را گفتم قرواح چیست، گفت: التی کأنها تمشی علی ارماح. (منتهی الارب)
ماده شتر درازپای، شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد، زمین گشادۀ آفتاب رویه، زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است، خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب). النخله الطویله الملساء. (اقرب الموارد). ج، قراویح. اصمعی گوید: اعرابی را گفتم قرواح چیست، گفت: التی کأنها تمشی علی ارماح. (منتهی الارب)
حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب. گویند از بناهای سلیمان بن داود است. ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است: حل ّ صرواح فابتنی فی ذراه حیث اعلی شعافه محرابا... (معجم البلدان). حصنی است به یمن بناکردۀ دیوی از برای بلقیس. (منتهی الارب)
حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب. گویند از بناهای سلیمان بن داود است. ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است: حل ّ صرواح فابتنی فی ذراه حیث اعلی شعافه محرابا... (معجم البلدان). حصنی است به یمن بناکردۀ دیوی از برای بلقیس. (منتهی الارب)
ج روح. جانها. تسخیر ارواح. ارواح شریره: چو پیوستند عقل و نفس با هم از ایشان زاد ارواح مجسم. ناصرخسرو. اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح. مسعودسعد. گه ولادتش ارواح خوانده سورۀ نور ستاره بست ستاره، سماع کرد سما. خاقانی. دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفۀ کتّاب علّم الاسما. خاقانی. و عامیان این کلمه را بجای مفرد آرند: به ارواح پدرم.
ج ِروح. جانها. تسخیر ارواح. ارواح شریره: چو پیوستند عقل و نفس با هم از ایشان زاد ارواح مجسم. ناصرخسرو. اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح. مسعودسعد. گه ولادتش ارواح خوانده سورۀ نور ستاره بست ستاره، سماع کرد سما. خاقانی. دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفۀ کُتّاب ِ علّم الاسما. خاقانی. و عامیان این کلمه را بجای مفرد آرند: به ارواح پدرم.
سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغه). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رواح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رویحه. (معجم متن اللغه). رجوع به رواح و رویحه شود
سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغه). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رَواح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رَویحه. (معجم متن اللغه). رجوع به رواح و رویحه شود
جمع واژۀ راحله. (دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (آنندراج). شتران قوی و تندرو. رجوع به راحله شود: نگه کردم به گرد کاروانگاه به جای خیمه و جای رواحل. منوچهری
جَمعِ واژۀ راحِله. (دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (آنندراج). شتران قوی و تندرو. رجوع به راحله شود: نگه کردم به گرد کاروانگاه به جای خیمه و جای رواحل. منوچهری