جدول جو
جدول جو

معنی رواح - جستجوی لغت در جدول جو

رواح
شبانگاه، سر شب، اول شب، از وقت زوال تا شب
تصویری از رواح
تصویر رواح
فرهنگ فارسی عمید
رواح
(رَ)
اسم موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رواح
شبانگاه آمدن یا رفتن به جائی
تصویری از رواح
تصویر رواح
فرهنگ لغت هوشیار
رواح
((رَ))
اول شب، شبانگاه شدن
تصویری از رواح
تصویر رواح
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رواحل
تصویر رواحل
راحله، ستور بارکش، شتر قوی مستعد برای سواری دادن یا بار کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
روح ها، آسایش ها، نشاط و سرزندگی ها، روح ها، جان ها، روان ها، وحی ها، جمع واژۀ روح
فرهنگ فارسی عمید
(قِرْ)
ماده شتر درازپای، شتری که چون با شتران کلانسال باشد آب نخورد و با شتران ریزه آب بخورد، زمین گشادۀ آفتاب رویه، زمینی که خاص برای زراعت و نشاندن اشجار باشد. قریاح نیز به همین معنی است، خرمابن بلندبالای تابان هموار. (منتهی الارب). النخله الطویله الملساء. (اقرب الموارد). ج، قراویح. اصمعی گوید: اعرابی را گفتم قرواح چیست، گفت: التی کأنها تمشی علی ارماح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب. گویند از بناهای سلیمان بن داود است. ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است:
حل ّ صرواح فابتنی فی ذراه
حیث اعلی شعافه محرابا...
(معجم البلدان).
حصنی است به یمن بناکردۀ دیوی از برای بلقیس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
ج روح. جانها. تسخیر ارواح. ارواح شریره:
چو پیوستند عقل و نفس با هم
از ایشان زاد ارواح مجسم.
ناصرخسرو.
اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح.
مسعودسعد.
گه ولادتش ارواح خوانده سورۀ نور
ستاره بست ستاره، سماع کرد سما.
خاقانی.
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفۀ کتّاب علّم الاسما.
خاقانی.
و عامیان این کلمه را بجای مفرد آرند: به ارواح پدرم.
لغت نامه دهخدا
(رَ حَ)
سرور که به حدوث یقین حاصل شود و یافتن آن سرور را. (از معجم متن اللغه). سرور و خوشحالی که به یقین چیزی حاصل شود. (ناظم الاطباء). رواح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رویحه. (معجم متن اللغه). رجوع به رواح و رویحه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ حِ)
جمع واژۀ راحله. (دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (آنندراج). شتران قوی و تندرو. رجوع به راحله شود:
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کُ)
رد کردن، چنانکه حق را: اروح علیه حقه.
لغت نامه دهخدا
شورش بزرگ، کاسه بزرگ، لشکر گران، تغار از سنگ یا از چوب، بزرگ دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاح
تصویر رجاح
کلانسرین: زن، سنگین گرانسنگ زن، پر: آوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواه
تصویر رواه
جمع راوی، باز گویندگان، چمانیان (ساقیان)، آب برکشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روائح
تصویر روائح
بوها، جمع رایحه (رائحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایح
تصویر روایح
بوها، جمع رایحه (رائحه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواح
تصویر بواح
ظاهر و آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روام
تصویر روام
آب دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روال
تصویر روال
آب دهان، آب دهان ستور روش سیرت، نظم ترتیب. آب دهان (ستور و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماح
تصویر رماح
نیزه ساز
فرهنگ لغت هوشیار
بزغاله، گربه پدرام، بچه شتر بچه گاو، جمع ربح، سودها فروختن، سود خواری کپی نر، بزغاله، شترک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرواح
تصویر قرواح
ماده شتر درازپا، خرمابن دراز، آفتاب رو، زمین کاشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
جمع روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحل
تصویر رواحل
جمع راحله، ستور بارکش جمع راحله ستوران بارکش، مرکبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواحه
تصویر رواحه
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواق
تصویر رواق
سقف مقدم خانه، پیشخانه، ایوان، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع روح، روح ها، روان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارواح
تصویر ارواح
((اَ))
جمع ریح، بادها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواحل
تصویر رواحل
((رَ حِ))
جمع راحله، مرکبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواج
تصویر رواج
رواگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روال
تصویر روال
روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواگ
تصویر رواگ
رواج، روا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روان
تصویر روان
جاری، روح
فرهنگ واژه فارسی سره