سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه، برای مثال کار روزی چو روز دان به درست / که ره آورد روز روزی توست (سنائی۱ - ۱۰۶)
سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه، برای مِثال کار روزی چو روز دان به درست / که ره آورد روز روزی توست (سنائی۱ - ۱۰۶)
بشأور. شهریست بناحیت پارس توانگر ازگرد وی. یکی باره است شاپورخسرو کرده است و اندر وی دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و بنزدیک وی کوهیست که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که بوده است نگاشته است و سرگذشتهای ایشان بر آن جای نبشته است و اندر حدود وی کوهی است که از وی دودی همی برآید که هر مرغی که بالای آن دود بپرد بسوزد و بیفتد، وایکان و کارج دو شهرکند از بشاورد. (حدود العالم)
بشأور. شهریست بناحیت پارس توانگر ازگرد وی. یکی باره است شاپورخسرو کرده است و اندر وی دو آتشکده است که آن را زیارت کنند و بنزدیک وی کوهیست که بر آن صورت هر ملکی و موبدی و مرزبانی که بوده است نگاشته است و سرگذشتهای ایشان بر آن جای نبشته است و اندر حدود وی کوهی است که از وی دودی همی برآید که هر مرغی که بالای آن دود بپرد بسوزد و بیفتد، وایکان و کارج دو شهرکند از بشاورد. (حدود العالم)
زمین پشته پشته را گویند. (برهان) (از سروری) (اوبهی) (مؤید الفضلاء) (از رشیدی). زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). صاحب برهان بمعنی پشته پشته آورده و این همان لغت بستاوند است و یکی ازین دو مصحف شده است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
زمین پشته پشته را گویند. (برهان) (از سروری) (اوبهی) (مؤید الفضلاء) (از رشیدی). زمین ناهموار. (ناظم الاطباء). صاحب برهان بمعنی پشته پشته آورده و این همان لغت بستاوند است و یکی ازین دو مصحف شده است. (از انجمن آرا) (از آنندراج)
جوان. (فرهنگ خطی). اما می نماید که تصحیف شدۀ برنا یا برناه باشد. رجوع به برنا شود، امروزه برنجک بر برنجی اطلاق میشود که آجیل فروشان آنرا پس از خیساندن، لحظه ای چند در روغن نیک سرخ کرده قرار میدهنددر نتیجه برنج پف می کند و ترد میشود و گاه آنرا با نمک و گاه با خاکه قند مخلوط میکنند
جوان. (فرهنگ خطی). اما می نماید که تصحیف شدۀ برنا یا برناه باشد. رجوع به برنا شود، امروزه برنجک بر برنجی اطلاق میشود که آجیل فروشان آنرا پس از خیساندن، لحظه ای چند در روغن نیک سرخ کرده قرار میدهنددر نتیجه برنج پف می کند و ترد میشود و گاه آنرا با نمک و گاه با خاکه قند مخلوط میکنند
هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، قاصد. (آنندراج) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از اسب. (انجمن آرا) : رسول شاه و دستور برادر هم او هم رهنوردش کوه پیکر. (ویس و رامین). به آخر بسته دارد رهنوردی کزو در تک نیابد باد گردی. نظامی. رهنوردی که چون نبشتی راه گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه. نظامی. رجوع به راهنورد شود، طی کننده راه. ره پیما. راه رونده. (از یادداشت مؤلف) ، رونده ای که به تندی و جلدی و اشتلم به راه رود خواه انسان باشد و یا حیوان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). رونده به چستی و چابکی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از پیادۀ تیزرو که راه نورد نیز گویند. (از انجمن آرا) : که آمد سواری ز ایران چو گرد به زیر اندرش بارۀ رهنورد. فردوسی. که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی. درآمد به هنجار ره رهنورد ز زین گوهر آویخت گرز نبرد. اسدی. سپس برد یک کیسه دینار زرد ابا توشه و بارۀ رهنورد. اسدی. همه ابر است هرچت رهنورد است همه نور است هرچت رهگذار است. مسعودسعد. جبرئیل استاده چون اعرابئی اشترسوار کز پی حاجش دلیل رهنوردان دیده اند. خاقانی. به جولان اندیشۀ رهنورد ز پهلو به پهلو شده کرد کرد. نظامی. پیمبر بر آن خنگی رهنورد برآورد از این آب گردنده گرد. نظامی. نشست از بر بارۀ رهنورد. برآراست لشکر به رسم نبرد. نظامی. بشرطی که چون آید آن رهنورد کشد گوهر سرخ و یاقوت زرد. نظامی. ، باد. (یادداشت مؤلف) ، گدا و گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رجوع به راه نورد در همه معانی شود
هر چیز که راه در هم نوردد و پیچد و غلطد. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج) ، قاصد. (آنندراج) ، اسب. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان). کنایه از اسب. (انجمن آرا) : رسول شاه و دستور برادر هم او هم رهنوردش کوه پیکر. (ویس و رامین). به آخُر بسته دارد رهنوردی کزو در تک نیابد باد گردی. نظامی. رهنوردی که چون نبشتی راه گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه. نظامی. رجوع به راهنورد شود، طی کننده راه. ره پیما. راه رونده. (از یادداشت مؤلف) ، رونده ای که به تندی و جلدی و اشتلم به راه رود خواه انسان باشد و یا حیوان. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (برهان). رونده به چستی و چابکی. (شرفنامۀ منیری). کنایه از پیادۀ تیزرو که راه نورد نیز گویند. (از انجمن آرا) : که آمد سواری ز ایران چو گرد به زیر اندرش بارۀ رهنورد. فردوسی. که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و رهنورد. اسدی. درآمد به هنجار ره رهنورد ز زین گوهر آویخت گرز نبرد. اسدی. سپس برد یک کیسه دینار زرد ابا توشه و بارۀ رهنورد. اسدی. همه ابر است هرچت رهنورد است همه نور است هرچت رهگذار است. مسعودسعد. جبرئیل استاده چون اعرابئی اشترسوار کز پی حاجش دلیل رهنوردان دیده اند. خاقانی. به جولان اندیشۀ رهنورد ز پهلو به پهلو شده کرد کرد. نظامی. پیمبر بر آن خنگی رهنورد برآورد از این آب گردنده گرد. نظامی. نشست از بر بارۀ رهنورد. برآراست لشکر به رسم نبرد. نظامی. بشرطی که چون آید آن رهنورد کشد گوهر سرخ و یاقوت زرد. نظامی. ، باد. (یادداشت مؤلف) ، گدا و گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان). رجوع به راه نورد در همه معانی شود
دهی از بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 418 تن سکنه. محصول عمده آنجا غلات و میوه و صنایع دستی زنان کرباس بافی و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 418 تن سکنه. محصول عمده آنجا غلات و میوه و صنایع دستی زنان کرباس بافی و جوال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
یکی از شعب بیست و چهار گانه قدما و آن پنج نغمه است که برای تزیین در هشت نغمه عمل کنند. این شعبه بعشاق و زنگوله مناسب است: (چنان کزسیه غمر ابیخ بر کند فرو گفت این غزل را در نهاوند)
یکی از شعب بیست و چهار گانه قدما و آن پنج نغمه است که برای تزیین در هشت نغمه عمل کنند. این شعبه بعشاق و زنگوله مناسب است: (چنان کزسیه غمر ابیخ بر کند فرو گفت این غزل را در نهاوند)