جدول جو
جدول جو

معنی رهاو - جستجوی لغت در جدول جو

رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
فرهنگ فارسی عمید
رهاو(رَ)
رهاب. آبراهه. (از یادداشت مؤلف). آبگذر و ممر آب. (ناظم الاطباء). آبراهه. (آنندراج) ، نهر، قنات و کاریز، مسافر از روی آب. (ناظم الاطباء). سیاح و مسافر بحر و دریا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رهاو(رَ)
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج). رجوع به رهاوی شود
لغت نامه دهخدا
رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
فرهنگ لغت هوشیار
رهاو((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهان
تصویر رهان
گرو بستن، شرط بستن، شرط بندی در اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا، رخت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
آنکه به راهی می رود، رونده، راه رونده، در تصوف کنایه از سالک، زاهد، مرید، مسافر
رهرو ازل: در تصوف کنایه از سالک، طالب حق
رهرو آخرت: کنایه از کسی که از دنیا اعراض کرده و روی به آخرت دارد
رهرو سحر: کنایه از زاهد شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
منسوب به شهر رهاء. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان) (ناظم الاطباء). رجوع به رهاء شود، منسوب به قبیلۀ رهاء. (ناظم الاطباء) (از انساب سمعانی). رجوع به رهاء شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شرف الدین ابوزکریا یحیی رهاوی حنفی. او راست: حاشیه ای بر شرح المنار تصنیف ابن مسلک. (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام مقامی است از دوازده مقام موسیقی و وقت سراییدن آن از صبح تا طلوع است و به هندی آن را للت گویند. (از غیاث اللغات). نام نوایی از موسیقی. (از شرفنامۀ منیری) (از فرهنگ جهانگیری). آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است. سوز و گداز و ناله و ندبه ندارد، بلکه به پیر تجربه دیده شبیه است که می خواهد آب خنکی بر دل داغدیدۀ مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست، پس برای اینکه آسوده زیست کنیم، باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامۀ حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توأم است سهل و آسان باشد. (فرهنگ فارسی معین). نام آوازی که آن را در حصن رهاو که از حصون قدیمۀ روم بوده صاحب صوتی وضع کرده منسوب به رهاو بوده از این روی رهاوی خواندند و به راهوی که مقلوب آن است نیز معروف شده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). نام یکی از دو فرع مقامۀ زیرافکند باشد. (یادداشت مؤلف) :
کبک غزلخوان مگر پرده رهاوی گرفت.
ورنه چرا چاک زد لالۀ صوفی شعار.
شمس طبسی.
لاجرم از سهم آن بربط ناهید را
بند رهاوی برفت رفت بریشم ز تاب.
خاقانی.
رجوع به راهوی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از ناحیۀ کردنشین کرمانشاهان و همان زهاب حالیه است. (از وفیات معاصرین بقلم علامۀ قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
راهاب. راه آب. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه آب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رهابه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهب. (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبگذر و آبراهه، مسافر و سیاح، نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد). قبیلۀ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است:مالک رهاوی بن مراره و یزید رهاوی بن شجره که صحابیان اند و عمیره بن عبدالمؤمن رهاوی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره. (از معجم البلدان). رجوع به رهاء (شهری است...) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فراخ شرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای فراخ و وسیع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاص
تصویر رهاص
والا دگر چینه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
سالک و مسافر، راه رونده، راهرو
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهان
تصویر رهان
جمع رهن، گرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهان
تصویر رهان
((رِ))
شرط بستن، هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهرو
تصویر رهرو
((رَ هْ رُ))
سالک، مسافر، عارف، راهرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاوی
تصویر رهاوی
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاب
فرهنگ فارسی معین