جدول جو
جدول جو

معنی رهانیده - جستجوی لغت در جدول جو

رهانیده
(رَ دَ / دِ)
رهانده. نجات داده شده. خلاص گردانده. (از یادداشت مؤلف). نقذ. (منتهی الارب). رجوع به رهانده و رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمانیده
تصویر رمانیده
رمانده، رم داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
رهانیده، رهاشده، نجات داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
کسی که دیگری را از قید و بند و گرفتاری نجات می دهد، رها کننده، نجات دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
رهانیده. نجات داده شده. خلاص کرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رهانیده و رهاندن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
نرهانده. نرهیده. خلاص نیافته. اسیر. گرفتار
لغت نامه دهخدا
(رَ نَنْ دَ / دِ)
نجات دهنده. خلاص کننده. (فرهنگ فارسی معین). ناجی. مخلص. مجیر. منجی. (یادداشت مؤلف). آزادی بخشنده. آزادکننده:
رهانندۀ ماست از اژدها
نه کشتن بودرنج او را بها.
فردوسی.
ستایش گرفت آفریننده را
رهاننده از بند تن بنده را.
نظامی.
رسانندۀ ما به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت.
نظامی.
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
سعدی (بوستان).
راستی پیشه گیر ایمن باش
کاو رهانندۀ تو بس باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ دَ)
رهاندن. متعدی از رهیدن و رستن. تخلیص. نجات دادن. خلاص. رهاندن. (یادداشت مؤلف). خلاص کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). افلاط. (منتهی الارب). استنقاذ. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). انقاذ. (دهار) (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). تخلیص. (منتهی الارب). تفلیص. (منتهی الارب) تنجیه. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار) :
جهانی رهانیدی از این ستم
ز چنگال این اژدهای دژم.
فردوسی.
مرا این که آید همی با عروس
رهانید ز اسکندر فیلقوس.
فردوسی.
کنیزک که او را رهانیده بود
برآن کامگاری رسانیده بود.
فردوسی.
چو مرا بویۀ درگاه تو خیزد چه کنم
رهی آموز رهی را و از این غم برهان.
فرخی.
تو شیری و شیران به کردار غرم
برد تا رهانی دلم را ز گرم.
عنصری.
خلیفه گفت: خواستیم ترا از حال تنگ برهانیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 524).
این چندین هزار جان را از روی زمین رهانیدم. (قصص الانبیاء ص 118).
جهد کن تا ز نیست هست شوی
برهانی روان ز بار گران.
ناصرخسرو.
جز که یمگان نرهانید مرا زینهار
عدل باراد برین شهره زمین یزدان.
ناصرخسرو.
گفت پنداری این همانست که ما او را از دست آن مار برهانیدیم. (نوروزنامه). تا خلق را از ظلمت جهل و ضلالت نفس برهانید. (کلیله و دمنه).
مهرۀ جان ز ششدر برهانید مرا
که شما نیز نه زین ضربه رهایید همه.
خاقانی.
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی.
سعدی (گلستان).
ولیکن میل خاطر من به رهانیدن این یک بیشتر بود. (گلستان).
غمگنان را ز غم رهانیدن
به مراعات خلق کوشیدن.
حافظ.
، تفکیک. (منتهی الارب). تمییز. (منتهی الارب). جدا کردن، سردادن. ول کردن. احتجاف. دست بازداشتن. (یادداشت مؤلف) ، شفا دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رم داده شده. رمانده شده. رجوع به رمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ)
رسانده. متصل شده. اتصال داده شده. الحاق شده. رجوع به رسانیدن و رساندن و رسانده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خراب کرده. ویران ساخته. (آنندراج) (برهان). ویران کرده. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباینده
تصویر رباینده
آنکه رباید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجانیده
تصویر رنجانیده
رنج داده آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویانیده
تصویر رویانیده
رشد داده، نمو داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهبانیه
تصویر رهبانیه
هیرسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاندیده
تصویر جهاندیده
آنکه دراقطار عالم بسیار سفر کرده سیاح جهانگرد، جمع جهاندیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاننده
تصویر جهاننده
بجست و خیز در آورنده پراننده
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را با تردستی برداشته و چابکی در برده، دزدیده تاراج شده، مجذوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهازیده
تصویر آهازیده
آهخته آهیخته آخته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهانیده
تصویر آگهانیده
خبر کرده اعلام کرده آگاه کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
نجات داده شده خلاص کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهانیده
تصویر جهانیده
بجستن واداشته پرش داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
((رَ نَ دِ))
نجات دهنده، خلاص کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
((رَ دَ))
رهاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
((رَ دِ))
نجات داده شده، خلاص کرده
فرهنگ فارسی معین