جدول جو
جدول جو

معنی رهاننده - جستجوی لغت در جدول جو

رهاننده
کسی که دیگری را از قید و بند و گرفتاری نجات می دهد، رها کننده، نجات دهنده
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
فرهنگ فارسی عمید
رهاننده
(رَ نَنْ دَ / دِ)
نجات دهنده. خلاص کننده. (فرهنگ فارسی معین). ناجی. مخلص. مجیر. منجی. (یادداشت مؤلف). آزادی بخشنده. آزادکننده:
رهانندۀ ماست از اژدها
نه کشتن بودرنج او را بها.
فردوسی.
ستایش گرفت آفریننده را
رهاننده از بند تن بنده را.
نظامی.
رسانندۀ ما به خرم بهشت
رهاننده از دوزخ تنگ زشت.
نظامی.
چو در طاس لغزنده افتاد مور
رهاننده را چاره باید نه زور.
سعدی (بوستان).
راستی پیشه گیر ایمن باش
کاو رهانندۀ تو بس باشد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
رهاننده
((رَ نَ دِ))
نجات دهنده، خلاص کننده
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهانده
تصویر رهانده
رهانیده، رهاشده، نجات داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماننده
تصویر رماننده
آنکه دیگری را می ترساند و رم می دهد، رم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رساننده
تصویر رساننده
کسی که چیزی را به دست کسی یا چیز دیگر می رساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راننده
تصویر راننده
کسی که وسیلۀ نقلیه ای را می راند
فرهنگ فارسی عمید
(رَ نَنْ دَ / دِ)
رم دهنده: ناجش، رمانندۀ شکار بسوی صیاد. (منتهی الارب). رجوع به رماندن و رمانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رهانیده. نجات داده شده. خلاص کرده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رهانیده و رهاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
که براند. که عمل راندن انجام دهد، محرک. حرکت دهنده بجلو. فشاردهنده که به جلو برد، که وسایط نقلیه و جز آن را از جایی بجایی برد. که ماشین و گاری و جز آن را براند. که عمل راندن و راهنمایی ماشین و جز آن را بعهده داشته باشد. و در اصطلاح امروز بر کسانی که گاری و درشکه و کالسکه و اتومبیل و جز آن را هدایت می کنند اطلاق می شود مرادف گاری چی و درشکه چی و ماشین چی، و کلمه شوفر، فرانسۀ آن است. ج، رانندگان. چاروادار. مکاری: سائق. ج، سوّاق، رانندۀ چاروا. (منتهی الارب). سائقۀ، مؤنث سائق. راننده. (منتهی الارب). شادی، راننده. منجر، مرد سخت راننده. (منتهی الارب).
- رانندۀ کشتی، ناوبر. کشتیبان. کشتی بر. هدایت کننده کشتی. ناوخدا. ناخدا.
- رانندۀ هواپیما، خلبان. آنکه هواپیما را هدایت می کند.
، دفعکننده. دافع: دفوع، بسیار راننده و دفعکننده. مدفع، بسیار دفعکننده و راننده، دورکننده. طردکننده. ذائد. طارد. شحذان، نیک راننده. مشحذ، سخت راننده. مدنظ، سخت راننده، جاری کننده. روان سازنده: کارح، رانندۀ آب. (منتهی الارب) ، رونده. روان: مدقس: جمل مدقس، شتر درشت بسیار راننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ نَنْ دَ / دِ)
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. متصل کننده. اتصال دهنده. (فرهنگ فارسی معین). موصل. (یادداشت مؤلف). دهنده. عطاکننده. نایل کننده:
سیاوخش را پروراننده بود
بدو نیکوییها رساننده بود.
فردوسی.
منم گفت محمود گیرنده شهر
ز خوبی به هرکس رساننده بهر.
فردوسی.
موسی عرض کرد ملکا ندا من کردم و جواب ترا آمد. فرمود که نداکننده تو بودی و رساننده من... (قصص الانبیاء ص 112).
رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده ازدوزخ تنگ و زشت.
نظامی.
رسانندۀ چشم را جوش خون
بخاری پریشانی آرد برون.
نظامی.
و رجوع به رساندن شود، مبلغ. (یادداشت مؤلف). ابلاغ کننده:
زهر دانشی کآن ز دانندگان
رساندند او را رسانندگان.
نظامی.
، پزنده، چنانکه قرحۀ سخت را. منضج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رساندن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
رهانده. نجات داده شده. خلاص گردانده. (از یادداشت مؤلف). نقذ. (منتهی الارب). رجوع به رهانده و رهانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباینده
تصویر رباینده
آنکه رباید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسانیده
تصویر رسانیده
متصل شده، انتقال داده، حمل کرده، ابلاغ شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجاننده
تصویر رنجاننده
رنج دهنده آزار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگهاننده
تصویر آگهاننده
خبر کننده مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رویاننده
تصویر رویاننده
نمو دادن (تخم یا دانه کاشته شده و مانند آن) رشد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
آزار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواننده
تصویر دواننده
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
نجات داده شده خلاص کرده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی یا جانوری را براند، آنکه اتومبیل و دیگر وسایل نقلیه را براند شوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاننده
تصویر جهاننده
بجست و خیز در آورنده پراننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راننده
تصویر راننده
((نَ دِ))
آن که وسایل نقلیه را می راند، شوفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رساننده
تصویر رساننده
((رَ یا رِ نَ یا نِ دِ))
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهانده
تصویر رهانده
((رَ دِ))
نجات داده شده، خلاص کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
اپراتور، مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کناننده
تصویر کناننده
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
راننده: مسافرت با شخصی خوش سفر 1ـ اگر خواب ببینید برای انحام کار یا تفریح ماشین می رانید، علامت آن است که به بیماری مبتلا خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید به آهستگی ماشین می رانید، نشانه آن است که از انجام وظایف خود نتایج مساعدی به دست می آورید. 3ـ اگر خواب ببینید با سرعت ماشین می رانید، نشانه آن است که با گذشتن از مراحلی خطرناک به کامیابی دست خواهید یافت. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب