جدول جو
جدول جو

معنی رهان - جستجوی لغت در جدول جو

رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
تصویری از رهان
تصویر رهان
فرهنگ نامهای ایرانی
رهان
گرو بستن، شرط بستن، شرط بندی در اسب دوانی
تصویری از رهان
تصویر رهان
فرهنگ فارسی عمید
رهان
(تَ)
گرو بستن به تاختن اسب. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مصدر به معنی مراهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (مصادر اللغۀ زوزنی). شرط بستن. (فرهنگ فارسی معین). نذربندی و شرط:
نوبت زنگی است رومی شد نهان
این شبست و آفتاب اندر رهان.
مولوی.
صد هزاران زین رهان اندر قران
بردریده پرده های منکران.
مولوی.
- هم رهان، هم گرو. هم نذر. دو تن که باهم گرو بندند:
با کوکبۀ مظفرالدین
این همره و هم رهان ببینم.
خاقانی.
، برد و باخت و گروبندی به هرنحو که باشد. مراهنه. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مراهنه شود
لغت نامه دهخدا
رهان
(رِ)
ایام الرهان، روز اسب دوانی یعنی روزی که در تاختن اسبها باهم گرو می بندند. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خیل الرهان، اسبی که در مسابقۀ اسب دوانی بر سبقت گرفتن آن بر سر پول و غیره گرو می بندند وصاحب اسب سبقت گیرنده برنده می شود. و در مثل است: ’هما کفرسی رهان’، در موردی گویند که دو تن در فضل و جز آن برابر و نزدیک اند. و نیز برای دو مسابقه دهنده در دویدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ رهن. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به رهن شود
لغت نامه دهخدا
رهان
جمع رهن، گرو
تصویری از رهان
تصویر رهان
فرهنگ فارسی معین
رهان
((رِ))
شرط بستن، هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه
تصویری از رهان
تصویر رهان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهان
تصویر بهان
(دخترانه و پسرانه)
جمع به، خوبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رزان
تصویر رزان
(دخترانه)
زن باوقار، بانوی متین، خانم محترم، درخت انگور، (فتحه ر) صفت فاعلی از رزیدن به معنای رنگ کردن، جمع رز است اما غالباً به عنوان مفرد بکار میرود به معنای تاکستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رمان
تصویر رمان
(دخترانه)
انار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جهان
تصویر جهان
(پسرانه)
دنیا، عالم، گیتی، کیهان، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ملک جهان، جهان آفرین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهان
تصویر برهان
(پسرانه)
دلیل، حجت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل، دلیل قاطع
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
چهارمین تن از عمادشاهیان در برار که از حدود 968 تا 976 هجری قمری سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام)
لغت نامه دهخدا
ابن ارسلان، کسری خرهان بن ارسلان پادشاه زاده بود. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 109)
لغت نامه دهخدا
(کُ نَ دَ / دِ)
گرو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بگرو نهادن. (کنزاللغات).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوشحالی و شعف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ وِ)
اقامت کردن حجت. (از ناظم الاطباء). برهنه. رجوع به برهنه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 365 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات وتوتون و حبوب است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
راهون. رهن. فرع آدم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حجت و بیان واضح. (منتهی الارب). حجت روشن. (دهار). حجت. (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. (غیاث) (آنندراج). ج، براهین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. (قرآن 4 / 174) ، ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. (قرآن 117/23) ، و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و ملئه... (قرآن 32/28) ، پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. (قرآن 111/2، 64/27) ، بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سورۀ 21 (الانبیاء) آیۀ 24 و سورۀ 28 (القصص) آیۀ 75 و سورۀ 12 (یوسف) آیۀ 24 از قرآن کریم شود:
چو برهان ببینم بدو بگروم
وگر بیهده باشد آن نشنوم.
دقیقی.
خدایگانا برهان حق بدست تو بود
اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
به برهان صورت چرا بگروی
همی پند دین گستران نشنوی ؟
فردوسی.
چنان دان که برهان نیاید بکار
ندارد کسی این سخن استوار.
فردوسی.
به رادی و به سخا و به مردی و به هنر
همه جهان را دعویست مر ترا برهان.
فرخی.
آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی ص 103).
که باشد کاین همه برهان ببیند
نگوید از یقین اﷲاکبر.
ناصرخسرو.
چون و چرا ز حجت او یابد
برهان ز کل عالم و از اجزا.
ناصرخسرو.
از حق تو به نگفته برهانی
بر باطل خویش ثابت و قره.
ناصرخسرو.
اگر دین از خداوندان گرفتی
بیار از انفس و آفاق برهان.
ناصرخسرو.
اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست
برهان ملک در کف تو خنجر تو باد.
مسعودسعد.
بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه).
شکل در شکل نماید به من اوراق فلک
شکلها را همه برهان به خراسان یابم.
خاقانی.
برهان داری مرا به یک لفظ
از پنجۀ روزگار برهان.
خاقانی.
سه اقنوم و سه قرقف را به برهان
بگویم مختصر شرح موفا.
خاقانی.
شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی
کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او.
خاقانی.
برهان خلیفهاﷲناصر امیرالمؤمنین... (سندبادنامه ص 8).
گر به دین برهان کنی از من طلب
این سخن روشن به برهان کی شود؟
عطار.
نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خودستائی جان من برهان نادانی بود.
حافظ.
- أنار اﷲ برهانه، خداوند حجت او را به او روشن کناد (بیاموزاد). رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.
- بابرهان، بادلیل:
پادشاهیها همه دعویست برهان تیغ او
آن نکوتر باشد از دعوی که بابرهان بود.
عنصری.
- برهان قاطع، دلیل قطعی. (ناظم الاطباء). حجت قاطع. حجه قاطعه. دلیل قاطع: منکران توحید و تمجید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348).
- برهان مسیح، کنایه از مرده زنده کردن و شفا دادن بیمار و اجابت دعوات حضرت عیسی علیه السلام. (از برهان) (آنندراج) :
حکم عزرائیل و برهان مسیح
در کف و تیغش عیان بینی بهم.
خاقانی.
- بی برهان، بدون دلیل.
، برکشیدن. (برهان). برآهیختن، برآوردن. (برهان) ، زخم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جوفی که در پائین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت میکند روغن فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمان
تصویر رمان
داستان، افسانه ترسو و هراسان و گریزان، رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان
تصویر روان
رونده، آنچه یا آنکه راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزان
تصویر رزان
درخت انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسان
تصویر رسان
رساننده و آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربان
تصویر ربان
ناخدا، یعنی مهتر ملاحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقان
تصویر رقان
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهان
تصویر ارهان
گران کردن، پیشخرید، گران خریدن، گرو گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان
تصویر برهان
حجت، دلیل قاطع وروشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهان
تصویر برهان
((بُ))
دلیل، جهت، جمع براهین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روان
تصویر روان
جاری، روح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برهان
تصویر برهان
فرنود، نخش، پروهان
فرهنگ واژه فارسی سره
بینه، حجت، دلیل، فرنود
فرهنگ واژه مترادف متضاد