حجت و بیان واضح. (منتهی الارب). حجت روشن. (دهار). حجت. (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص. (غیاث) (آنندراج). ج، براهین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یا أیها الناس قد جأکم برهان من ربکم و أنزلنا الیکم نوراًمبیناً. (قرآن 4 / 174) ، ای مردم حجتی از پروردگارتان شما را آمد و نوری آشکار و پیدا برای شما فرستادیم. و من یدع مع اﷲ اًلهاً آخر لا برهان له به فانما حسابه عند ربه. (قرآن 117/23) ، و هر کس با اﷲ خدای دیگری را بخواند که او را حجتی نیست، پس حساب او نزد پروردگارش است. فذانک برهانان من ربک اًلی فرعون و ملئه... (قرآن 32/28) ، پس آن دو، دو برهانند از خدای تو برای فرعون و جماعتش. قل هاتوا برهانکم اًن کنتم صادقین. (قرآن 111/2، 64/27) ، بگو اگر راستگو هستید دلیل و حجت خود را بیاورید. و رجوع به سورۀ 21 (الانبیاء) آیۀ 24 و سورۀ 28 (القصص) آیۀ 75 و سورۀ 12 (یوسف) آیۀ 24 از قرآن کریم شود: چو برهان ببینم بدو بگروم وگر بیهده باشد آن نشنوم. دقیقی. خدایگانا برهان حق بدست تو بود اگرچه باطل یک چند چیره شد نهمار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی). به برهان صورت چرا بگروی همی پند دین گستران نشنوی ؟ فردوسی. چنان دان که برهان نیاید بکار ندارد کسی این سخن استوار. فردوسی. به رادی و به سخا و به مردی و به هنر همه جهان را دعویست مر ترا برهان. فرخی. آنچه تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی ص 103). که باشد کاین همه برهان ببیند نگوید از یقین اﷲاکبر. ناصرخسرو. چون و چرا ز حجت او یابد برهان ز کل عالم و از اجزا. ناصرخسرو. از حق تو به نگفته برهانی بر باطل خویش ثابت و قره. ناصرخسرو. اگر دین از خداوندان گرفتی بیار از انفس و آفاق برهان. ناصرخسرو. اندر جهان چو خنجر برهان ملک تست برهان ملک در کف تو خنجر تو باد. مسعودسعد. بیامدم تا... برهان عهد خویش هرچه لایحتر بنمایم. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که برفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). شکل در شکل نماید به من اوراق فلک شکلها را همه برهان به خراسان یابم. خاقانی. برهان داری مرا به یک لفظ از پنجۀ روزگار برهان. خاقانی. سه اقنوم و سه قرقف را به برهان بگویم مختصر شرح موفا. خاقانی. شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی کآزر و اقلیدسند عاجز برهان او. خاقانی. برهان خلیفهاﷲناصر امیرالمؤمنین... (سندبادنامه ص 8). گر به دین برهان کنی از من طلب این سخن روشن به برهان کی شود؟ عطار. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار خودستائی جان من برهان نادانی بود. حافظ. - أنار اﷲ برهانه، خداوند حجت او را به او روشن کناد (بیاموزاد). رجوع به همین ماده در ردیف خود شود. - بابرهان، بادلیل: پادشاهیها همه دعویست برهان تیغ او آن نکوتر باشد از دعوی که بابرهان بود. عنصری. - برهان قاطع، دلیل قطعی. (ناظم الاطباء). حجت قاطع. حجه قاطعه. دلیل قاطع: منکران توحید و تمجید باری تعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 348). - برهان مسیح، کنایه از مرده زنده کردن و شفا دادن بیمار و اجابت دعوات حضرت عیسی علیه السلام. (از برهان) (آنندراج) : حکم عزرائیل و برهان مسیح در کف و تیغش عیان بینی بهم. خاقانی. - بی برهان، بدون دلیل. ، برکشیدن. (برهان). برآهیختن، برآوردن. (برهان) ، زخم کردن. (ناظم الاطباء)