جدول جو
جدول جو

معنی رها - جستجوی لغت در جدول جو

رها
(دخترانه)
آزاد، نجات یافته، آزاد
تصویری از رها
تصویر رها
فرهنگ نامهای ایرانی
رها
آزاد، یله، بی قید و بند
رها شدن: آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
رها کردن: آزاد کردن، ول کردن
تصویری از رها
تصویر رها
فرهنگ فارسی عمید
رها
(رُ)
رهاء. شهری است در جزیره مابین موصل و شام که اکنون معروف به ادسا می باشد. (ناظم الاطباء). رها شهری است خرم (از جزیره) و بیشتر مردمان وی ترسایان اند و اندر وی یکی کنیسه است که اندر همه جهان کنیسه ای از آن بزرگتر و آبادان تر و عجب تر نیست و سوادی خرم دارد و اندر وی رهبانان اند. (حدودالعالم). شهر قدیم و پرثروتی بود در بین النهرین شمالی، و یونانیان آن را ادس می نامیدند و امروزه به ’اورفا’ معروف است. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است در جزیره موصل و شام در شش فرسخی، و نام آن از نام بانی اش گرفته شده و او رهأبن بلندی... است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رها
(رَ)
خلاص. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد:
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پران عقاب
چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب.
فردوسی.
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
سرپشه و مور تا پیل و کرگ.
فردوسی.
بیخرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست.
ناصرخسرو.
، رهایی. (از آنندراج) :
به هر خیر دوجهانی امید دار
گر از بند آزت امید رهاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 74).
، آزاد. (ناظم الاطباء). رهیده. رسته. مقابل گرفتار و با لفظ کردن و شدن مستعمل. (آنندراج). نجات یافته. خلاص شده (از قید و بند). (فرهنگ فارسی معین). خلاص شده. آزادشده. (از ناظم الاطباء). مستخلص. یله. طالق. مطلق. از رستن یا رهیدن. رسته. رهیده. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
رها
بی قید، آ زاد
تصویری از رها
تصویر رها
فرهنگ لغت هوشیار
رها
((رَ))
خلاص شده
تصویری از رها
تصویر رها
فرهنگ فارسی معین
رها
خلاص
تصویری از رها
تصویر رها
فرهنگ واژه فارسی سره
رها
آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته، بی بند، پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو، یله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رها
آزاد رها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رهان
تصویر رهان
(پسرانه)
نام یکی از سرداران پارسی در جنگهای باختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهام
تصویر رهام
(پسرانه)
نام پسر گودرز، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گودرز پهلوان ایرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاو، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
رهاوی، گوشه ای در دستگاه های سه گاه، شور و نوا، رهاب، راهوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا، رخت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهان
تصویر رهان
گرو بستن، شرط بستن، شرط بندی در اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
رهاب. آبراهه. (از یادداشت مؤلف). آبگذر و ممر آب. (ناظم الاطباء). آبراهه. (آنندراج) ، نهر، قنات و کاریز، مسافر از روی آب. (ناظم الاطباء). سیاح و مسافر بحر و دریا. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
راهاب. راه آب. (یادداشت مؤلف). رجوع به راه آب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهب. (اقرب الموارد) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به رهب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آبگذر و آبراهه، مسافر و سیاح، نوایی از موسیقی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رهو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رهو شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام قبیله ای است و رهاوی بدان منسوب است. (آنندراج) (از اقرب الموارد). قبیلۀ کوچکی است از مذحج و از آن قبیله است:مالک رهاوی بن مراره و یزید رهاوی بن شجره که صحابیان اند و عمیره بن عبدالمؤمن رهاوی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ابن بلندی بن مالک بن وعرّ، بانی شهر رهاء در جزیره. (از معجم البلدان). رجوع به رهاء (شهری است...) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فراخ شرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای فراخ و وسیع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ فْ فُ)
مراهات. (ناظم الاطباء). رجوع به مراهات شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین) (از آنندراج). رجوع به رهاوی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ رهابه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) رجوع به رهابه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رهاء
تصویر رهاء
فراخ گسترده، فراخ کس
فرهنگ لغت هوشیار
آوازیست که درآخر افشاری نواخته میشود نصیحت آمیز و حالتش بر عکس افشاری است سوز و گراز و تاله و ندبه ندارد بلکه به پیر تجربه دیده ای شبیه است که می خواهد آب خنکی بر داغ دل مصیبت دیدگان بریزد و آنان را با نصایح دلپذیر امیدوار کند و در ضمن بگوید که آرزوی بشر تمام شدنی نیست پس برای این که آسوده زیست کنیم باید دامان آرزو را فرا کشیم تا ادامه حیات که گاه با رنج و ناکامی و زمانی با شادی و کامرانی توام است سهل و آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاص
تصویر رهاص
والا دگر چینه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاط
تصویر رهاط
متاع، کالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
نغمه و آهنگسیت از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهان
تصویر رهان
جمع رهن، گرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاب
تصویر رهاب
((رَ))
آوازی است که در آخر افشاری نواخته می شود، رهاوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهان
تصویر رهان
((رِ))
شرط بستن، هر نوع برد و باخت و گروبندی، مراهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رهاو
تصویر رهاو
((رَ))
نغمه و آهنگی است از موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین