- رند
- زرنگ، حیله گر، بی باک
معنی رند - جستجوی لغت در جدول جو
- رند
- آنچه هنگام تراشیدن و رنده کردن چیزی فرو می ریزد، ریزه و تراشه که هنگام رنده کردن چوب جدا می شود، تراشه
رنده کننده، تراشنده، خراشنده، پسوند متصل به واژه به معنای رندنده مثلاً آسمان رند، جگر رند، استخوان رند
درختی کوچک با برگ های بیضی و خوش بو و گل های سفید کوچک که معمولاً در اروپای جنوبی و آسیای غربی می روید، درخت عود، درخت غار، مورد، آس
- رند
- زیرک، زرنگ، حیله گر
بی باک، بی قید، لاابالی، پست و فرومایه،
در تصوف آنکه در باطن پاک تر و پرهیزکارتر از صورت ظاهر باشد، کسی که تظاهر به عملی یا حالتی درخور ملامت کند و در باطن شایان ستایش باشد،برای مثال عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت / که گناه دگری بر تو نخواهند نوشت (حافظ - ۱۷۳) ، در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک / جهدی کن و سرحلقۀ رندان جهان باش(حافظ - ۵۵۰)
رند خاک بیز: کنایه از عارف و محققی که نکته ای از نکات عرفان را فرونمی گذارد، باریک بین
رند دهل دریده: کنایه از کسی که عملی انجام می دهد که باعث بدنامی و رسوایی وی می شود، رسوا، بی آبرو
- رند ((رِ نْ))
- زرنگ، زیرک، بی قید، لاابالی، در تصوف، کسی که باطنش سالم تر از ظاهرش باشد
- رند ((رَ نْ))
- ابزاری که با آن چوب و تخته را تراشند، ابزاری برای خرد کردن مواد غذایی، رنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیرکی حیله گری، لاقیدی لاابالیگری، (تصوف) عمل رند
افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند
عمل رندیدن، ریزه هایی که از تراشیدن چوب مس برنج و مانند اینها بریزد
ریزه و تراشۀ چیزی، ریزه و تراشه که هنگام تراشیدن چوب یا چیز دیگر فرومی ریزد
در نجاری، وسیله ای که با آن چوب و تخته را تراشیده و صاف و هموار می کنند، وسیله ای با سوراخ های لبه دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می شود، آنچه به وسیلۀ رنده ریز شده باشد
مخفف برنده، قطع کننده
ردیفی از آجر که روی زمین کنار جوی یا باغچه جنب یکدیگر چینند خشتکاری اطراف باغچه و کنار صفه و ایوان، ردیف رده قطار، گیاهی است شبیه اشنان که بدان رخت شویند و اشخار و قلیا از آن سازند
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
آجرچینی لبۀ باغچه یا جوی و مانند آن، برای مثال تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد / گوزن تا همی از شیر پر کند پستان (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۹)
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، آذربویه، خلخان، آذربو، اشنیان، شنان
اشنان، گیاهی از خانوادۀ اسفناج با شاخه های باریک، برگ های ریز و طعم شور که معمولاً در شوره زارها می روید، آذربویه، خلخان، آذربو، اشنیان، شنان
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
((سَ رَ))
فرهنگ فارسی معین
غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
آنکه برندد آنکه رنده کند
از روی رندی و زیرکی
رند مانند مانند رندان
مانند رندان، برای مثال همچو حافظ به رغم مدعیان / شعر رندانه گفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۲) ، از روی رندی و زیرکی
آنکه با رندان سر ناسازگاری و دشمنی دارد، برای مثال نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس / بسا سرا که در این کارخانه خاک سبوست (حافظ - ۱۳۰) ، کنایه از آنکه یا آنچه رند را اندوهگین می کند
کنایه از کسی که عملی انجام می دهد که باعث بدنامی و رسوایی وی می شود، رسوا، بی آبرو
رنده کردن، رنده زدن، تراشیدن، تراشیدن چوب یا چیز دیگر برای صاف و هموار کردن آن، خراشیدن، برای مثال مرد عاقل به ناخن هذیان / جگر خویش اگر نرندد به (انوری - ۷۱۳)
تراشیده، رنده شده
کنایه از عارف و محققی که نکته ای از نکات عرفان را فرو نمی گذارد، باریک بین