جدول جو
جدول جو

معنی رمث - جستجوی لغت در جدول جو

رمث
(اِ تِ)
درد شکم خاستن شتر از بسیاری خوردن. (زوزنی). گله کردن شتر از خوردن نوعی از شوره. (تاج المصادر بیهقی). خوردن شتر شورگیاه را و رنجور شدن از وی. (منتهی الارب). رمث خوردن شتر و رنجور گردیدن از خوردن آن گیاه. (از اقرب الموارد) ، آمیخته و شوریده شدن کار. (از منتهی الارب) (آنندراج). درهم و آشفته شدن کار. (از اقرب الموارد)
اصلاح کردن چیزی. (منتهی الارب). اصلاح کاری. (از اقرب الموارد) ، مالیدن به دست. (منتهی الارب). مسح کردن به دست، رمث چیزی، دزدیدن آن، رمث چیزی به چیزی، به هم درآمیختن آنها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رمث
(رَ مَ)
عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر آن شده عبور دریا نمایند. (منتهی الارب). چوبهایی چند که آنها را بهم بسته و بر آن سوار شده در دریا عبور نمایند. ج، ارماث. (ناظم الاطباء). طوف. (اقرب الموارد) ، باقی شیر در پستان شتر. (مهذب الاسماء). باقی شیر در پستان. ج، ارماث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رمثه. (از اقرب الموارد) ، علاقۀ مشک شیر مسکه برآورده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). علاقۀ مخصوص مخیض. ج، ارماث. (از اقرب الموارد) ، فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج). مزیت. (از اقرب الموارد) ، ریسمان پوسیده. (از لسان العرب). ریسمان کهنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رمث
(رِ)
وادیی است بنی اسد را. دریدبن صمه گفته است:
و لولا جنون اللیل ادرک رکضنا
بذی الرمث و الارطی عیاض بن ناشب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رمث
بدست مالیدن، اصلاح کردن چیزی
تصویری از رمث
تصویر رمث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رمی
تصویر رمی
افکندن، انداختن، پرتاب کردن، تیر انداختن
رمی جمره: در فقه از مناسک حج و آن انداختن هفت سنگریزه است به جمرهالعقبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمث
تصویر طمث
لمس کردن، حائض شدن
چرک، فساد، خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمم
تصویر رمم
رمّه، استخوان پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ، ریگ نرم، شن، ماسه، علمی که به عقیدۀ برخی از مردم به وسیلۀ آن می توان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد، وسیله ای که با آن فال می گیرند و پیشگویی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمش
تصویر رمش
رمیدگی، ترس و گریز، نفرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمص
تصویر رمص
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، ریمه، ژفک، کیغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمو
تصویر رمو
رموک، بسیار رمنده، رم کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمز
تصویر رمز
راز نهفته، آنچه پنهان و پوشیده است، سر، نشانه هایی برای دادن اطلاعات، کد، اشاره به چیزی، ایما، در تصوف معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند
فرهنگ فارسی عمید
(رَمِ ثَ)
شتر رنجور از خوردن گیاه رمث. ج، رماثی ̍، رمثات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ ثَ)
باقی ماندۀ شیر در پستان بعد ازدوشیدن. (از اقرب الموارد). رمث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ ثَ)
آبی و نخلی است برای بنی ربیعه واقع در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
چراندن: در زمین گرم سوزش از خشم، باران تابستانی، سختی گرما، سوز درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریث
تصویر ریث
کندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اشاره یا ایماء، اشاره یا کنایه، با دست و به چشم و یا ابرو اشاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمس
تصویر رمس
دفن کردن مرده و پوشانیدن آن و نیز بمعنی خاک گور، قبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمش
تصویر رمش
سرخی پلک چشم و ریزش آب از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمص
تصویر رمص
نیکو کردن مصیبت بر دل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمط
تصویر رمط
آک نهادن، سر کوفت زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمغ
تصویر رمغ
دستمالی بر ماسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمق
تصویر رمق
تاب و توان، بقیه جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ نرم، شن، ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رمه، ریسمان پوسیده، جمع رمه، استخوان های پوسیده، چوبخوارک ها، مورچه های پردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمه
تصویر رمه
گله گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمی
تصویر رمی
انداختن، نگهبان رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمج
تصویر رمج
سرگین انداختن پیخال انداختن، سرگین پیخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمح
تصویر رمح
نیزه، چوبی است دراز با حربه ای در سر آن برای دفع و طعن دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
از سرما مردن، از میان بردن چشم آماه از بیماری ها چشم آماسیده، آب بدمزه، آب شور، چرکین: جامه، جمع رمداء، شترمرغان درد چشم، ورمی که در طبقه ملتحمه پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعث
تصویر رعث
پشم رنگین، گلنار بیابانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمک
تصویر رمک
گله گاو و گوسفند و اسب، سپاه لشکر، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمن
تصویر رمن
جمع
فرهنگ واژه فارسی سره