بوریاگر. (مهذب الاسماء) ، فروشندۀ رمل. (المنجد) ، رمل کش. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). آنکه ادعای دانستن رمل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارندۀ علم رمل. (از اقرب الموارد). - امثال: از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید. با رمال شاعر است با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود
بوریاگر. (مهذب الاسماء) ، فروشندۀ رَمْل. (المنجد) ، رَمْل کش. (ملخص اللغات خطیب کرمانی). آنکه ادعای دانستن رَمْل کند. رمل بین. رمل انداز. فال بین. فالگو. دارندۀ علم رمل. (از اقرب الموارد). - امثال: از گیر دزد درآمد به گیر رمال افتاد، نظیر: از چاله درآمد به چاه افتاد. از مصیبتی خلاص شد به مصیبتی بزرگتر دچار گردید. با رمال شاعر است با شاعر رمال، با هر دو هیچکدام با هیچکدام هردو، نظیر: مثل شترمرغ که چون گوئی بپر گوید اشترم وچون گوئی بار بر گوید مرغم. و رجوع به امثال و حکم شود
حصیر. (منتهی الارب). حصیر تنگ بافته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا، برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزلۀ رشته و پود است. (منتهی الارب)
حصیر. (منتهی الارب). حصیر تنگ بافته شده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بوریا، برگهای خرما در رسن و مانند آن بافته و آن بمنزلۀ رشته و پود است. (منتهی الارب)
جمع واژۀ رمل. ریگها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج رمله. (دهار). رجوع به رمل شود: فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال. ناصرخسرو. از چه کند دهر جز از سنگ سخت ایدون این نرم و رونده رمال. ناصرخسرو. آن را نبرم مال همی ظن که خداوند در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش. ناصرخسرو. و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. (جهانگشای جوینی). گفت توچون بار کردی این رمال گفت تا تنها نماند آن جوال. مولوی
جَمعِ واژۀ رَمْل. ریگها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج ِ رَمْله. (دهار). رجوع به رَمْل شود: فرازگشت نشیب و نشیب گشت فراز رمال گشت رماد و رماد گشت رمال. قطران تبریزی. ایشان چو روز روشن و بدخواهشان چو شب ایشان سحاب رحمت و گیتی همه رمال. ناصرخسرو. از چه کند دهر جز از سنگ سخت ایدون این نرم و رونده رمال. ناصرخسرو. آن را نبرم مال همی ظن که خداوند در سنگ نهاده ست و در این خاک و رمالش. ناصرخسرو. و عدد سکان بلاد فزون تر از رمال و حصی. (جهانگشای جوینی). گفت توچون بار کردی این رمال گفت تا تنها نماند آن جوال. مولوی
صورت دیگر رمیله، و آن موضعی است در راه بصره بسوی مکه. (از معجم البلدان) : و عماره چون به رماله رسید شنید که مردم کوفه غیر از ابوموسی کسی را به امارت قبول ندارند. (حبیب السیر ص 176). رجوع به رمیله شود
صورت دیگر رُمَیْله، و آن موضعی است در راه بصره بسوی مکه. (از معجم البلدان) : و عماره چون به رماله رسید شنید که مردم کوفه غیر از ابوموسی کسی را به امارت قبول ندارند. (حبیب السیر ص 176). رجوع به رمیله شود
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است. (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریه. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدرّ فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفّن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضۀ او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ارماک و ارمالک شود
چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است. (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی است شبیه بدارچین و خوردن آن درد چشم را نافع است و به این معنی بجای لام کاف هم بنظر آمده است. (برهان) (آنندراج). ارمال و ارمالک و بسریانی ارمالی نامند. دوای خشبی است شبیه بقرفه و با عطریه. منابت او هند و یمن و نبات او بقدر ذرعی و برگش تیره رنگ و گلش کبود و بی ثمره و مستعمل پوست اوست و مایل به زردی میباشد. در آخر دوم گرم و خشک و نائب مناب قرنفل و دارچینی و مقوی دل و احشا و معین هضم و جمیع قوتها و حابس طبع و مانع انتشار زخمها و آکله و مدرّ فضلات و ضماد او جهت بثور و اورام و اندمال قروح و مانع تعفّن اعضا و بوئیدن او جهت تقویت دماغ و مضمضۀ او جهت استحکام لثه و امراض دندان و طلاء او جهت اصلاح ناخن و آشامیدن او جهت قطع بخارات کریه و بوی دهان و رفع رمد بارد نافع و مصدع محرور و مصلحش کزبره و قدر شربتش دو مثقال و بدلش سلیخه و در بوی دهان کبابه. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به ارماک و ارمالک شود