دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان که در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 3 هزارگزی راه جدید اصفهان به یزد واقع است، جلگه است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 233 تن میباشد، آب آن از قنات و رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن ماشین روست، مناره ای از بناهای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام دهی به بوانات فارس، ابن البلخی گوید: مورد و رادان دو دیه است بنزدیک بوّان و هوای آن سردسیر است و بدین دیه مورد بسیار باشد، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 129)، و نیز رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 124 شود
دهی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان که در 10 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 3 هزارگزی راه جدید اصفهان به یزد واقع است، جلگه است و هوای معتدل دارد، سکنۀ آن 233 تن میباشد، آب آن از قنات و رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه و صیفی است، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن ماشین روست، مناره ای از بناهای قدیم دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) نام دهی به بوانات فارس، ابن البلخی گوید: مورد و رادان دو دیه است بنزدیک بوّان و هوای آن سردسیر است و بدین دیه مورد بسیار باشد، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 129)، و نیز رجوع به نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 124 شود
طواف کردن همسایگان، رادت المراءه روداناً. (منتهی الارب). رادت المراءه روداً و روداناً، بسیار رفت وآمد کرد آن زن به خانه های همسایگان. (از اقرب الموارد) ، آرام نگرفتن: راد وساده، لم یستقر. (منتهی الارب). استقرار نیافتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف بمنظور فرودآمدن در آن، جنبش خفیف باد. (از اقرب الموارد). رجوع به رود شود
طواف کردن همسایگان، رادت المراءه روداناً. (منتهی الارب). رادت المراءه روداً و روداناً، بسیار رفت وآمد کرد آن زن به خانه های همسایگان. (از اقرب الموارد) ، آرام نگرفتن: راد وساده، لم یستقر. (منتهی الارب). استقرار نیافتن، جستجو کردن زمین برای آب و علف بمنظور فرودآمدن در آن، جنبش خفیف باد. (از اقرب الموارد). رجوع به رود شود
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 65هزارگزی جنوب ساردوئیه و22هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام محلی در کنار راه قزوین و همدان در 329هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف) شهرکی است (از حدود خراسان بانعمت، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم) دیهی است از دیه های خوارزم، (از معجم البلدان) شهری است در نزدیکی بست، (از معجم البلدان)
ده کوچکی است از دهستان بهرآسمان بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت واقع در 65هزارگزی جنوب ساردوئیه و22هزارگزی باختر راه مالرو جیرفت به ساردوئیه، دارای 4 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) نام محلی در کنار راه قزوین و همدان در 329هزارگزی تهران، (یادداشت مؤلف) شهرکی است (از حدود خراسان بانعمت، و از وی نمک خیزد. (حدود العالم) دیهی است از دیه های خوارزم، (از معجم البلدان) شهری است در نزدیکی بست، (از معجم البلدان)
دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 504 تن. آب آنجا از رود خانه چاف رود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) یا روذان. نام محلی بوده در سیستان. و بنابه نوشتۀ اصطخری (صص 238- 248) و شرح شادروان بهار در حاشیۀ ص 30 تاریخ سیستان باید روذان باشد. رجوع به دو مأخذ بالا شود
دهی از دهستان خشابر طالشدولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. سکنۀ آن 504 تن. آب آنجا از رود خانه چاف رود. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و عسل می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) یا روذان. نام محلی بوده در سیستان. و بنابه نوشتۀ اصطخری (صص 238- 248) و شرح شادروان بهار در حاشیۀ ص 30 تاریخ سیستان باید روذان باشد. رجوع به دو مأخذ بالا شود
صفت حالیه. در حال رقصیدن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : تو نبینی برگها با شاخها کت زنان رقصان تحریک صبا. مولوی. دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ. مولوی. ، رقصنده. (فرهنگ فارسی معین). - رقصان شدن، به رقص درآمدن. رقصیدن: در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند. مولوی
صفت حالیه. در حال رقصیدن. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین) : تو نبینی برگها با شاخها کت زنان رقصان تحریک صبا. مولوی. دست می زد چون رهید از دست مرگ سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ. مولوی. ، رقصنده. (فرهنگ فارسی معین). - رقصان شدن، به رقص درآمدن. رقصیدن: در هوای عشق حق رقصان شوند همچو قرص بدر بی نقصان شوند. مولوی
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان یخکش بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در 30هزارگزی جنوب شرقی بهشهر. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی. سکنۀ آن در حدود 190 تن است. آب آن از رود خانه نکا تأمین میشود و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
از فرزندان یعقوب پیغامبر بنی اسرائیل است: یعقوب را... فرزندان بودند، یوسف و ابن یامین از اراحیل زادند... و دارم و رمدان از کنیزکی. (مجمل التواریخ و القصص ص 194)
مصدر به معانی رقبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رقابه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
مصدر به معانی رِقبَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصدر به معنی رَقابَه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن. (المصادر زوزنی) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). انتظار کردن. (آنندراج). راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به رقابه و رقبه در معنی مصدری شود، نگهبانی کردن چیزی را، رسن در گردن کسی انداختن. (آنندراج)
گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف) : میگویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب و فرقت احباب است. خاقانی. رجوع به فقد شود
گم کردن کسی را. (منتهی الارب). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی). گم کردن. از دست دادن. نبودن. (یادداشت مؤلف) : میگویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب و فرقت احباب است. خاقانی. رجوع به فقد شود
معرب دیگدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه دیگ را بر آن نصب کنند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). اجاغ و جائی که در آنجا دیگ بجوش می آورند، مجمر و محل آتش و جای آتش. (ناظم الاطباء)
معرب دیگدان. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنچه دیگ را بر آن نصب کنند. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). اجاغ و جائی که در آنجا دیگ بجوش می آورند، مجمر و محل آتش و جای آتش. (ناظم الاطباء)
فرقدین. دو ستارۀ درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. (یادداشت به خط مؤلف). و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و یکی را انورالفرقدین و دیگری را اخفی الفرقدین نامند. (یادداشت به خط مؤلف). دو کوکب نزدیک اند در شمار کواکب بنات نعش. (صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 164). دو ستارۀ روشنند بر سینۀ خرس کوچک و از دنبال او با دیگر ستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی او را ماهی نام کنند و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تیر آسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد. (التفهیم صص 99-100) : شده شعریانش چو دو چشم مجنون شده فرقدانش چودو خد لیلی. منوچهری. که داند از مناطیقی که تا چیست سماک و فرقدان و قطب و محور. ناصرخسرو. زیوری آورده ام بهر عروسان بصر گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام. خاقانی. خسرو مشرق جلال الدین خلیفه ی ذوالجلال کاختران بر فرق قدرش فرقدان افشانده اند. خاقانی. آسمان ستر و ستاره رفعت است رفعتش بر فرقدان خواهم گزید. خاقانی. گر تاختن به لشکر سیاره آورد از هم بیوفتند ثریا و فرقدان. سعدی. رجوع به فرقد و فرقدین شود
فرقدین. دو ستارۀ درخشان در صورت دب اصغر و به فارسی دو برادران گویند. (یادداشت به خط مؤلف). و بدان دو در مساوات و عدم مفارقت مثل زنند و یکی را انورالفرقدین و دیگری را اخفی الفرقدین نامند. (یادداشت به خط مؤلف). دو کوکب نزدیک اند در شمار کواکب بنات نعش. (صبح الاعشی قلقشندی ج 2 ص 164). دو ستارۀ روشنند بر سینۀ خرس کوچک و از دنبال او با دیگر ستارگان سخت خرد شکلی همی آید همچون هلیله و گروهی او را ماهی نام کنند و آنک چنین داند که قطب اندر میان اوست او را تیر آسیا نام کند زیرا که بر خویش همی گردد. (التفهیم صص 99-100) : شده شعریانش چو دو چشم مجنون شده فرقدانش چودو خد لیلی. منوچهری. که داند از مناطیقی که تا چیست سماک و فرقدان و قطب و محور. ناصرخسرو. زیوری آورده ام بهر عروسان بصر گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام. خاقانی. خسرو مشرق جلال الدین خلیفه ی ْ ذوالجلال کاختران بر فرق قدرش فرقدان افشانده اند. خاقانی. آسمان ستر و ستاره رفعت است رفعتش بر فرقدان خواهم گزید. خاقانی. گر تاختن به لشکر سیاره آورد از هم بیوفتند ثریا و فرقدان. سعدی. رجوع به فرقد و فرقدین شود
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود
وقد. وقود. افروخته شدن آتش. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود افروخته شدن آتش. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وقد و وقود شود