رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء). - از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء). - در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء). ، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رقبه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء). - از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء). - در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء). ، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رَقبَه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رقب. رقاب. ارقب. رقبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون) یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) : دین و دنیا ازو دومن ذلک رقبۀ او رقاب را مالک. اوحدی. ، گردن. (ناظم الاطباء)
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رَقب. رِقاب. اَرقُب. رَقَبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون) یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) : دین و دنیا ازو دومن ذلک رقبۀ او رقاب را مالک. اوحدی. ، گردن. (ناظم الاطباء)
یا رقبه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رقبهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مراقبه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
یا رَقبَه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رَقَبَهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مُراقَبَه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد) ، برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گردد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، دو عرقوب دابه را بالا برد تا بایستد، از اضداداست. (از اقرب الموارد) ، حیله نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
پی پاشنه بریدن تا بیفتد. (منتهی الارب). عرقوب ستور را بریدن تا بیفتد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، عرقوب دابه را قطع کرد. (از اقرب الموارد) ، برداشتن هر دو پاشنه را تا ایستاده گردد. (منتهی الارب). برداشتن هر دو عرقوب ستور را تا ایستاده گردد. (از ناظم الاطباء). عرقب الدابه، دو عرقوب دابه را بالا برد تا بایستد، از اضداداست. (از اقرب الموارد) ، حیله نمودن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در قسمت شمال باختری مشهد واقع و نفوس آن در حدود 9709 نفر و متشکل از 14 آبادی بزرگ و کوچک و قراء مهم آن جاغرق با 1628 تن سکنه و عنبران با 698 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهستان مرکزی بخش طرقبۀ شهرستان مشهد که در قسمت شمال باختری مشهد واقع و نفوس آن در حدود 9709 نفر و متشکل از 14 آبادی بزرگ و کوچک و قراء مهم آن جاغرق با 1628 تن سکنه و عنبران با 698 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید
کف شیر، مایه ماست، مانده شیر افزود بر آرش های روبه: نیاز، درویشی، سرگشتگی جانوری است از رده پستانداران گوشتخوار از نوع سگ. پوستش برنگهای سیاه سرخ زرد و بسیار نرم است و آنرا آستر جامه کنند. دمی بزرگ و پر مو دارد و به حیله گری مشهور است. یا روباه زرد آفتاب خورشید