جدول جو
جدول جو

معنی رقبه

رقبه((رُ))
گردن، بنده، غلام، ملکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد
تصویری از رقبه
تصویر رقبه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با رقبه

رقبه

رقبه
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار

رقبه

رقبه
مفردِ واژۀ رِقاب، گردن، جمع رقبات، کنایه از ملک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد
رقبه
فرهنگ فارسی عمید

رقبه

رقبه
نگهبانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حراست. (از اقرب الموارد). پاسداری، ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بی فرزندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
مغاکی به جهت شکارپلنگ، چنانکه زبیه مغاکی است جهت شکار شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رَقب. رِقاب. اَرقُب. رَقَبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) :
دین و دنیا ازو دومن ذلک
رقبۀ او رقاب را مالک.
اوحدی.
، گردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء).
- از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء).
- در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء).
، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رَقبَه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
زمینی که نزدیک به آب رود باشد حالا مطلق زمین متعلقۀ ده را گویند. (آنندراج).
- رقبهالنهر، مجرای میاه. ج، رقاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
رِقبَه. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به رِقبَه شود، رَقابَه. (ناظم الاطباء). رجوع به رقابه شود
لغت نامه دهخدا

رقبه

رقبه
یا رَقبَه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رَقَبَهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مُراقَبَه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا