جدول جو
جدول جو

معنی رقب - جستجوی لغت در جدول جو

رقب
(رُ قُ)
جمع واژۀ رقیب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، جمع واژۀ رقب. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به رقیب و رقب (ر ق ) شود
لغت نامه دهخدا
رقب
(رَ)
جمع واژۀ رقبه. (منتهی الارب). رجوع به رقبه شود
لغت نامه دهخدا
رقب
جمع رقیب
تصویری از رقب
تصویر رقب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رقبات
تصویر رقبات
رقبه ها، گردنها، کنایه از املاک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد، جمع واژۀ رقبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقبه
تصویر رقبه
مفرد واژۀ رقاب، گردن، جمع رقبات، کنایه از ملک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقبا
تصویر رقبا
رقیب ها، آنانکه می خواهند از کسی پیشی گیرد، آنانکه با کسی رقابت می کنند، هر یک از دو نفری که به یک نفر عشق می روزند، نگهبان ها، پاسبان ها، محافظ ها، جمع واژۀ رقیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
مراقب بودن، انتظار داشتن، انتظار، چشمداشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقبی
تصویر رقبی
نوعی حق انتفاع برای مدت معین که مالک در اختیار دیگری می گذارد
فرهنگ فارسی عمید
(رَ بَ / بِ)
رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء).
- از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء).
- در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء).
، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رقبه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
لغت نامه دهخدا
(رِ بَ)
نگهبانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حراست. (از اقرب الموارد). پاسداری، ترس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بی فرزندی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کُ)
یا رقبه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رقبهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مراقبه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
رقبه. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). رجوع به رقبه شود، رقابه. (ناظم الاطباء). رجوع به رقابه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
زمینی که نزدیک به آب رود باشد حالا مطلق زمین متعلقۀ ده را گویند. (آنندراج).
- رقبهالنهر، مجرای میاه. ج، رقاب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ بَ)
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رقب. رقاب. ارقب. رقبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون)
یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) :
دین و دنیا ازو دومن ذلک
رقبۀ او رقاب را مالک.
اوحدی.
، گردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
مغاکی به جهت شکارپلنگ، چنانکه زبیه مغاکی است جهت شکار شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ قُ)
جمع واژۀ رقبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اراقم. (منتهی الأرب) :
شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی
از بیم شود موی بر او افعی ارقم.
فرخی.
مبارزان را گردد در آن زمین از بیم
بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم.
فرخی.
خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس
کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس.
خاقانی.
با لطف کفش گرفت تریاق
چون چشم گوزن، کام ارقم.
خاقانی.
عقرب ندانم امادارد مثال ارقم
از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر.
خاقانی.
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زان چاشنی که در بن دندان ارقم است.
ظهیر فاریابی.
خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا
ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم.
امامی هروی
لغت نامه دهخدا
(رُ با)
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لاءن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
ستبرگردن. مرد سطبرگردن. (منتهی الأرب). رقبانی. گردن کلفت. بزرگ گردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گردن ستبر. خرگردن.
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
گوش داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چشم داشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : از آب برآمدند و در بارگاه افتادند و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
صورت مخفف رقباء. رقیبان. (ناظم الاطباء). صورت مخفف رقباء که جمع واژۀ رقیب به معنی نگهبان و موکل است. (از غیاث اللغات). رجوع به رقیب و رقباء شود
لغت نامه دهخدا
چشمداشت، بیوسیدن (انتظار کشیدن)، نگهبانی، افسار کردن رقبانی ستبر گردن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها، بندگان، داراک ورستادی (موقوفه) جمع رقبه گردنها، بندگان بنده ها، املاک و مستغلات موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
رقیبان، نگهبانان، جمع رقیب، همال ها همکوشان جمع رقیب همچشمان رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
گوش داشتن، چشم داشتن کسی را، چشم داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقب
تصویر ارقب
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقبا
تصویر رقبا
جمع رقیب همچشمان رقیبان
فرهنگ لغت هوشیار
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
فرهنگ لغت هوشیار
حق انتفاعی که بموجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین بشخصی داده شود حق رقبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقب
تصویر ترقب
((تَ رَ قُّ))
چشم داشتن، انتظار داشتن، مراقب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقبا
تصویر رقبا
((رُ قَ))
جمع رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقبه
تصویر رقبه
((رُ))
گردن، بنده، غلام، ملکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد
فرهنگ فارسی معین
((رُ با))
حق انتفاعی که به موجب عقدی از جانب مالک برای مدتی معین به شخصی داده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقبات
تصویر رقبات
((رَ قَ))
جمع رقبه
فرهنگ فارسی معین
انتظار، چشم داشت، پاسداری، ترصد، دیده بانی، مراقبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد