رقیب ها، آنانکه می خواهند از کسی پیشی گیرد، آنانکه با کسی رقابت می کنند، هر یک از دو نفری که به یک نفر عشق می روزند، نگهبان ها، پاسبان ها، محافظ ها، جمع واژۀ رقیب
رقیب ها، آنانکه می خواهند از کسی پیشی گیرد، آنانکه با کسی رقابت می کنند، هر یک از دو نفری که به یک نفر عشق می روزند، نگهبان ها، پاسبان ها، محافظ ها، جمعِ واژۀ رقیب
رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء). - از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء). - در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء). ، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رقبه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
رقبه. اطراف و نواحی و پیرامن، حصار، میدان، حیطه. (ناظم الاطباء). - از رقبۀ اطاعت خارج شدن، از پیرامون اطاعت و از حیطۀ تصرف بیرون شدن. (ناظم الاطباء). - در رقبۀ اطاعت، یعنی در حیطۀ تصرف. (ناظم الاطباء). ، زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات). رجوع به رَقبَه شود، اراضی متعلق به ده. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحه الصدور ص 67)
یا رقبه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رقبهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مراقبه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
یا رَقبَه. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبهً و رقباناً و رقوباً و رقابهً و رقوباً و رَقَبَهً. (منتهی الارب). چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن و انتظار کردن. (آنندراج). کسی را چشم داشتن. (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مُراقَبَه. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. (المصادر زوزنی). رجوع به مراقبه شود، نگهبانی کردن چیزی را، رقب الشی ٔ. (منتهی الارب) (آنندراج). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است: ’ارقب لک هذه اللیله’. (از اقرب الموارد) ، رسن در گردن کسی انداختن، رقب فلاناً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، تخویف نمودن با یکدیگر، نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد) ، انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. (از اقرب الموارد)
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رقب. رقاب. ارقب. رقبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون) یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) : دین و دنیا ازو دومن ذلک رقبۀ او رقاب را مالک. اوحدی. ، گردن. (ناظم الاطباء)
گردن. (کشاف اصطلاحات الفنون) (فرهنگ نظام) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج، رَقب. رِقاب. اَرقُب. رَقَبات. (منتهی الارب) (آنندراج). گردن. جید. عنق. (یادداشت مؤلف). گردن. سپس گردن. بن گردن. (ناظم الاطباء). گردن. ج، رقب و رقبات. (مهذب الاسماء) ، ذات چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). ذات. جوهر هرچیزی. (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیۀ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بندۀ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده. برده: فک رقبه. تحریررقبه، آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. (یادداشت مؤلف). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده: فتحریر رقبه. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون) یا رقبه. بنده و عبد و غلام. (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون ’قاف’ خوانند خطاست (غیاث اللغات) : دین و دنیا ازو دومن ذلک رقبۀ او رقاب را مالک. اوحدی. ، گردن. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ رقبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اراقم. (منتهی الأرب) : شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی از بیم شود موی بر او افعی ارقم. فرخی. مبارزان را گردد در آن زمین از بیم بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم. فرخی. خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس. خاقانی. با لطف کفش گرفت تریاق چون چشم گوزن، کام ارقم. خاقانی. عقرب ندانم امادارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود زان چاشنی که در بن دندان ارقم است. ظهیر فاریابی. خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم. امامی هروی
جَمعِ واژۀ رَقَبه، یا مار نر و مادۀ آن رقشاء است. ج، اَراقم. (منتهی الأرب) : شیری که شهنشاه بدان شیر نهد روی از بیم شود موی بر او افعی ارقم. فرخی. مبارزان را گردد در آن زمین از بیم بدست نیزه و زوبین چو افعی ارقم. فرخی. خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس. خاقانی. با لطف کفش گرفت تریاق چون چشم گوزن، کام ارقم. خاقانی. عقرب ندانم امادارد مثال ارقم از رنگ خشت پخته سنگ رخام و مرمر. خاقانی. صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود زان چاشنی که در بن دندان ارقم است. ظهیر فاریابی. خلاف حضرت تو موی کرده بر تن اعدا ز باد رمح تو افعی، ز بیم تیغ تو ارقم. امامی هروی
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لاءن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
عطا کردن چیزی باشد به کسی بدین شرط که هر کس از آن اول بمیرد آن چیز به ورثۀ او بازگردد یا دادن خانه یا زمین، کسی را که تا حیات خود از آن نفع گیرد و بعد مرگش به دیگری برسد، اوان تقول ان مت قبلی فهی لی و ان مت قبلک فهی لک و هی من المراقبه لِاءَن ّ کل واحد منهما یرقب لموت صاحبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی به کسی به شرطی که هرکدام مرد به ورثۀ او برسد، یا اگر یکی مرد از آن دیگری باشد. (از اقرب الموارد). عمری و رقبی و سکنی عبارت از یک نوع حق انتفاع است. قسمی وقف بر شخصی که واقف گوید: فلان خانه و مثل آن از تو، اگر من پیش از تو بمیرم همیشه از توو اگر من پس از تو بمیرم از من. تملیک بمدت حیات. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
گوش داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چشم داشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : از آب برآمدند و در بارگاه افتادند و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل. (جهانگشای جوینی)
گوش داشتن. (تاج المصادر بیهقی). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). چشم داشت. (غیاث اللغات) (آنندراج). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : از آب برآمدند و در بارگاه افتادند و او از ترقب و ترصد حساد مکار غافل. (جهانگشای جوینی)
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته
نگهبانی، ترس، بی فرزندی، خود ساختگی خود بزرگی تله پلنگ، زمین بی سود زمین بی بهره بن گردن، برده، زمین ده، دارندگی زمین، زمین ورستادی گردن جمع رقاب رقبات، بنده غلام، زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهره مند شود، حق مالکیت نسبت به زمین، از زمان صفویان ببعد) رقبه (در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته