جدول جو
جدول جو

معنی رقاق - جستجوی لغت در جدول جو

رقاق
رقیق، نازک، نان نازک مثل نان لواش
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
فرهنگ فارسی عمید
رقاق
(رِ)
جمع واژۀ رقیق. (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رقیق شود. جمع واژۀ رقیقه. (اقرب الموارد). و ورقه (ورق الجرجیر) رقاق فیها تشریف. (تذکرۀ ابن بیطار). الخفاف و هی الحجاره الرقاق البیض. (الفهرست ابن ندیم). رجوع به رقیقه شود، جمع واژۀ رقاق. (منتهی الارب). رجوع به رقاق شود، جمع واژۀ رقّه. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رقه شود، جمع واژۀ رقاقه. (دهار) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رقاقه شود
لغت نامه دهخدا
رقاق
(رُقْ قا)
تنک و نرم از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقیق. (اقرب الموارد). رجوع به رقیق شود
لغت نامه دهخدا
رقاق
(تَ)
نرم وسست رفتن شتر، یا سبک رفتن شتر: رق البعیر رقاقاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رقاق
نازک، رقیق
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
فرهنگ لغت هوشیار
رقاق
((رُ))
نازک، نان لواش
تصویری از رقاق
تصویر رقاق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزاق
تصویر رزاق
(پسرانه)
روزی دهنده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طرقاق
تصویر طرقاق
نگهبان، پاس، پاسداری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ قَ)
تنکی و نازکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
رقیق کردن. تنک گردانیدن. (منتهی الأرب). تنک کردن. (تاج المصادر بیهقی). مقابل تغلیظ.
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنچه بدان نان را تنک نمایند. (منت-ه-ی الارب) (از اقرب الموارد). تیر نان. (دهار). تیر. تیرک. محلاج. وردنه
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
یکی رقاق. (منتهی الارب) (آنندراج). نان تنک. ج، رقاق. (منتهی الارب). یک نان تنک. یک لواش. ج، رقاق. (یادداشت مؤلف). یکی رقاق به معنی نان نازک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
به لغت یونانی جفت آفرید را گویند که نوعی سورنجان است و بعضی گویند خصیهالثعلب است. (برهان) (آنندراج). دارویی که خصیهالثعلب و جفت آفرید نیز گویند. (ناظم الاطباء). گویند جفت آفریده است و بعضی گویند خصی الثعلب است. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). ابن البیطار گوید که: امام محمد زکریای رازی گوید: این دارویی است ایرانی که به سیر ماننده است و توأمین و درهم پیچیده باشد و باه را قوت بخشد و گمان می کنم جفت آفرید باشد. - انتهی. به عقیدۀمن (مؤلف لغت نامه) این نام (جفت آفرید) را از آن بدو دهند که خاصیت ازدیاد باه دارد. (یادداشت مؤلف). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مفردات ابن بیطار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
محافظ. نگهبان. مراقب. پاسدار. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقاص
تصویر رقاص
پای کوبنده، بازیگر، پایگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاع
تصویر رقاع
پاره ها و نوشته های مختصر، نامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقال
تصویر رقال
جمع رقله، خرمابنان بلند کویکان بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاش
تصویر رقاش
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاد
تصویر رقاد
خواب خفت خفتن غنودن، خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقارق
تصویر رقارق
آب کم: در رود یا دریاچه، جامه نازک، شمشیر درخشان، می آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقایق
تصویر رقایق
چیزهای باریک، اسرار و رموز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رقبه، بنگردن ها زر خریدان جمع رقبه گردنها، بن گردنها، پس گردنها. یا مالک رقاب صاحب اختیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاء
تصویر رقاء
افسونگر، کوهنورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقان
تصویر رقان
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفاق
تصویر رفاق
جمع رفیق، همراهان همرایان دمسازان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقائق
تصویر رقائق
جمع رقیقه، کشتاویده ها، رازها جمع رقیقه نازکها، نازکیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقراق
تصویر رقراق
درخشان، اشک در چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رماق
تصویر رماق
روزی تنگ بخور و نمیر، دورویی، نگریستن با کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
باریک، نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزاق
تصویر رزاق
پیدا کننده روزی و دهنده آن، روزی بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحاق
تصویر رحاق
می ناب
فرهنگ لغت هوشیار
چوبکوب کوبنده، آرد فروش باریکی، خرده ریز ریزه تراشه آرد فروش باریکی، باریک دقیق، خرده ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاقس
تصویر رقاقس
یونانی تازی گشته جفت آفرید از گیاهان نوعی سورنجان جفت آفرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقاق
تصویر طرقاق
((طَ))
محافظ (شبانه)، نگهبان، مراقب، پاسدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقیق
تصویر رقیق
کم مایه
فرهنگ واژه فارسی سره