سود رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، استوار کردن کاری را. (ناظم الاطباء) ، بستن بازوی ماده شتر را تا آهسته رود و مبادا بسوی خانه اصلی بگریزد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). بازوی شتر ببستن چون ترسند که با وطن شود. (تاج المصادر بیهقی) ، اقتصاد کردن در سیر. (ناظم الاطباء) ، زدن بر بازوی کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
سود رسانیدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از منتهی الارب) ، استوار کردن کاری را. (ناظم الاطباء) ، بستن بازوی ماده شتر را تا آهسته رود و مبادا بسوی خانه اصلی بگریزد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). بازوی شتر ببستن چون ترسند که با وطن شود. (تاج المصادر بیهقی) ، اقتصاد کردن در سیر. (ناظم الاطباء) ، زدن بر بازوی کسی. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
چیزی که بدان یاری خواهند، نیکوکرداری و نیکویی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، انقیاد نفس مر اموری را که حادث شود از طریق تبرع. (از نفائس الفنون)، سود و نفع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، {{اسم مصدر}} نرمی و ملاطفت و مهربانی و مدارا. (ناظم الاطباء). نرمی. خلاف عنف. نرمی در کار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نرمی و ملاطفت. (غیاث اللغات) (دهار). مدارا. مدارات. مقابل عنف. مقابل درشتی. خوش رفتاری. ذل. خلاف خرق. موافقت. عطوفت. (یادداشت مؤلف) : به رفق و مدارا بر همه جوانب زندگانی می کرد. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که به رفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). به رفقی هر چه تمامتر او را (شیر را) بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). هرکه در گاه ملوک لازم گیرد... و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه). خوارزمشاه به گرفتن تو مثال داده است اگر به رفق اذعان و لطف انقیاد اجابت کنی لایقتر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 128). آنکه رفق تواش به یاد بود به از آن کز غم تو شاد بود. نظامی. زهرۀ او بردریدی از قلق گر نبودی عون رفق و لطف حق. مولوی. سرهنگان پادشاه به سوابق فضل اومعترف بودند و به شکر آن مرتهن، لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی. (گلستان). - برفق، آهسته. کیاخن. (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). بطور آرامی و مهربانی و آسانی. (ناظم الاطباء) : صفرا را به رفق براند (افسنتین) (الابنیه عن حقایق الادویه). تدبیر ادرار بول نیز نخست برفق باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ، بدون زحمت و رنج. (ناظم الاطباء). - ، آرامی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). آهستگی. (یادداشت مؤلف). - رفق کردن، ترفق. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی). مدارا نمودن. مهربانی کردن. (یادداشت مؤلف). - رفق نمودن، مدارا کردن. سازش نمودن. ملاطفت نشان دادن: پدرما (مسعود) خواست... خلعت ولایت عهدی را به دیگری ارزانی دارد چنان رفق نمود و لطایف حیل به کار آورد تاکار ما از قاعده برنگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). از هر که دهد پند شنودن باید با هر که بود رفق نمودن باید. ابوالفرج رونی. ، فرصت. (ناظم الاطباء)
چیزی که بدان یاری خواهند، نیکوکرداری و نیکویی. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، انقیاد نفس مر اموری را که حادث شود از طریق تبرع. (از نفائس الفنون)، سود و نفع. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)، {{اِسمِ مَصدَر}} نرمی و ملاطفت و مهربانی و مدارا. (ناظم الاطباء). نرمی. خلاف عنف. نرمی در کار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نرمی و ملاطفت. (غیاث اللغات) (دهار). مدارا. مدارات. مقابل عنف. مقابل درشتی. خوش رفتاری. ذل. خلاف خرق. موافقت. عطوفت. (یادداشت مؤلف) : به رفق و مدارا بر همه جوانب زندگانی می کرد. (کلیله و دمنه). وزیر چون پادشاه را تحریض نماید در کاری که به رفق... تدارک پذیرد برهان حمق... خویش نموده باشد. (کلیله و دمنه). به رفقی هر چه تمامتر او را (شیر را) بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). هرکه در گاه ملوک لازم گیرد... و حوادث را به رفق و مدارا تلقی نماید هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). از جهت الزام حجت و اقامت بینت به رفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه). خوارزمشاه به گرفتن تو مثال داده است اگر به رفق اذعان و لطف انقیاد اجابت کنی لایقتر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 128). آنکه رفق تواش به یاد بود به از آن کز غم تو شاد بود. نظامی. زهرۀ او بردریدی از قلق گر نبودی عون رفق و لطف حق. مولوی. سرهنگان پادشاه به سوابق فضل اومعترف بودند و به شکر آن مرتهن، لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی. (گلستان). - برفق، آهسته. کیاخن. (یادداشت مؤلف) (لغت فرس اسدی). بطور آرامی و مهربانی و آسانی. (ناظم الاطباء) : صفرا را به رفق براند (افسنتین) (الابنیه عن حقایق الادویه). تدبیر ادرار بول نیز نخست برفق باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - ، بدون زحمت و رنج. (ناظم الاطباء). - ، آرامی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). آهستگی. (یادداشت مؤلف). - رفق کردن، ترفق. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی). مدارا نمودن. مهربانی کردن. (یادداشت مؤلف). - رفق نمودن، مدارا کردن. سازش نمودن. ملاطفت نشان دادن: پدرما (مسعود) خواست... خلعت ولایت عهدی را به دیگری ارزانی دارد چنان رفق نمود و لطایف حیل به کار آورد تاکار ما از قاعده برنگشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). از هر که دهد پند شنودن باید با هر که بود رفق نمودن باید. ابوالفرج رونی. ، فرصت. (ناظم الاطباء)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
خردل فارسی بلغه اهل شام و مصر و آن ب حشیشهالسلطان شهرت دارد و آن نوعی از سپندان است که برگش عریض است. (از منتهی الارب). خرفوف. تخم ترتیزک. (یادداشت بخط مؤلف). حشیشهالسلطان و آن نوعی از حرف السطوح می باشد، تخم سداب بری. (ناظم الاطباء)
یا رفقه یا رفقه. گروه همسفر. ج، رفاق و ارفاق و رفق. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همراهان و یاران سفر. (دهار). گروه همراه و همدم و هم صحبت. (ناظم الاطباء) کاروان. (دهار). رجوع به رفقه یا رفقه یا رفقه شود، کاروان. (دهار)
یا رِفقَه یا رُفقَه. گروه همسفر. ج، رِفاق و اَرفاق و رُفَق. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). همراهان و یاران سفر. (دهار). گروه همراه و همدم و هم صحبت. (ناظم الاطباء) کاروان. (دهار). رجوع به رَفقَه یا رِفقَه یا رُفقَه شود، کاروان. (دهار)
یا رفقاء. خواهر لابان و زوجه اسحاق بن ابراهیم است. و چون بیست سال برین نکاح سپری شد رفقه یعقوب و عیسو را تولید نمود. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به رفقاء شود
یا رفقاء. خواهر لابان و زوجه اسحاق بن ابراهیم است. و چون بیست سال برین نکاح سپری شد رفقه یعقوب و عیسو را تولید نمود. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به رفقاء شود
مولانا رفقی، کسی خوش طبع ظریف است و شعر او لطیف است و این مطلع از اوست: نمی دانم چه سان گویم به شمع خویش سوز دل که گر دم می زنم سوی رقیبان می شود مایل. (مجالس النفائس ص 403). رجوع به فرهنگ سخنوارن شود شیخ محمد رفقی افندی. از گویندگان بنام قرن سیزده و از مشایخ نقشبندی بود. در زبان فارسی یدی طولی داشت و آن زبان را تدریس می کرد. اشعار عرفانی فراوانی از او بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
مولانا رفقی، کسی خوش طبع ظریف است و شعر او لطیف است و این مطلع از اوست: نمی دانم چه سان گویم به شمع خویش سوز دل که گر دم می زنم سوی رقیبان می شود مایل. (مجالس النفائس ص 403). رجوع به فرهنگ سخنوارن شود شیخ محمد رفقی افندی. از گویندگان بنام قرن سیزده و از مشایخ نقشبندی بود. در زبان فارسی یدی طولی داشت و آن زبان را تدریس می کرد. اشعار عرفانی فراوانی از او بجای مانده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)