جدول جو
جدول جو

معنی رفشاء - جستجوی لغت در جدول جو

رفشاء
(رَ)
مؤنث ارفش، یعنی کلان گوش. ج، رفش. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رفاء
تصویر رفاء
رفوگر، رفو کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
اتفاق، پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
شهری در شام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، نام اسبی است. (ناظم الاطباء) ، نام جد لبید که مالک بن جعفر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَفْ فا)
رفوگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سازگاری. (دهار). اتفاق. حسن اجتماع. سکون. طمأنینه. سازواری. سازوار آمدن. سازگاری. پیوستگی. برچسبانی.
- بالرفاء والبنین، دعایی است به تازه داماد یا تازه بیوک: خداوند شما را به یکدیگر مهربان کناد و پسران دهاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جماع کردن. (منتهی الارب). جماع کردن زن را. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بچه دادن آهوماده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، قوی شدن بچه آهو و راه رفتن آن با مادرش. (از اقرب الموارد). و رجوع به رش ء شود
مصدر به معنی مراشاه. (از ناظم الاطباء). رشوه دادن. مقابل ارتشاء. (یادداشت مؤلف). رجوع به مراشاه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ریسمان و رسن. (ناظم الاطباء). رجوع به رشا و رشاء شود
لغت نامه دهخدا
(رَ شَءْ)
رشا. آهوبره که قوی گردد و با مادر به رفتار آید. ج، ارشاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بچۀ آهو. (غیاث اللغات). آهوبره. (مهذب الاسماء) ، درختی مقدار قد مردم. (ناظم الاطباء) (آنندراج). درختی که برتر از قامت برآید، گیاهی است مانند درخت عود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
رشا. یکی از منازل قمر و آن چند ستارۀ خرد است در برج حوت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). نام دومین ستارۀ نورانی در صورت مراءهالمسلسله و نام منزل بیست وهشتم از منازل قمر و آن را بطن الحوت نیز گویند. (مفاتیح العلوم). منزل بیست وهشتم از منازل قمر و از رباطات ششم است و آن از آخر فرع مؤخر است تا آخر برج حوت و نزد احکامیان منزلی سعد است. (یادداشت مؤلف). ستارگان کوچک بیشماری است که بر صورت سمکه قرار دارند. (از اقرب الموارد). و رجوع به رشا شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ریسمان و ریسمان دول. (ناظم الاطباء). رسن دلو، یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) .رسن دلو. (دهار). ریسمان، و گویند ریسمان دلو. ج، ارشیه. (از اقرب الموارد)، طناب خور: الحقو... رشاؤها خمسون قامه. (یادداشت مؤلف از معجم البلدان)، رشته مانندی مر درخت کدو و خیار و مانند آنها را که بدان بر درختی و جز آن برآید. ج، ارشیه) . (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بسیاری شتران و تناسل آن. (منتهی الارب). تناسل المال و کثرته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اربش. (ناظم الاطباء). زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (آنندراج).
- ارض ربشاء و برشاء، سرزمین پرگیاه رنگارنگ.
- سنه ربشاء و رمشاء و برشاء، سال پرگیاه رنگارنگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). این لغت از اضداد است. (از منتهی الارب) ، سالی که در آن گیاه فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، مؤنث ارمش. زن خوش خلق. ج، رمش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شترمرغ شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ماده شتر جنبان در شتاب رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که در راه رفتن بسبب سرعت و شتاب جنبان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن باریک ران خردشرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، زنی که بن هر دو ران وی خرد باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ناقۀ گشاده ران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تأنیث احفش، ناقه حفشاء، ماده شتر پیش کوهان ریش شده ازاسفل تا به اعلی با سلامت بن کوهان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخفش و آن زنی است که دارای خفش باشد. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). ج، خفش
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فاش و آشکار کردن. و با لفظ کردن و شدن و دادن مستعمل است. (آنندراج). ظاهر و آشکار کردن. (از بهارعجم). بمعنی پراکنده گردانیدن و فاش کردن خبر و جز آن باشد. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
مؤنث اغفش. زنی که گوشۀ چشم وی خم داشته باشد. ج، غفش. (ناظم الاطباء). در فرهنگهای دیگر دیده نشد. رجوع به حاشیۀ ذیل غفش و تاج العروس و اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(رَفْ)
زن بزرگ گوش با فروهشتگی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنث ارفی. (منتهی الارب). رجوع به ارفی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن بدرفتار دامن کشان، زنی که جامه را نیکو نتواند کرد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که نیکو نبود در جامه در حال رفتن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
یا رفقه. بنت ماخوربن تارخ زوجه اسحاق (ع) مادر عیص و یعقوب. (حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 23). رجوع به رفقه و مجمل التواریخ و القصص ص 194 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ)
یا رفقا. در تداول فارسی، جمع واژۀ رفیق. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (غیاث اللغات). جمع واژۀ رفیق، به معنی همراه. (از آنندراج). مأخوذ از عربی، یاران و دوستان و همراهان و رفیقان. (ناظم الاطباء). رجوع به رفیق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ماده شتر آرنج برتافته، ماده شتری که سوراخ سر پستانش بندشده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوسفندی که سوراخ پستانش بسته باشد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَوْ وُ)
آرام دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). مصدر است به معنی مرافاه. (ناظم الاطباء) ، صلح کردن میان کسان و نیکو نمودن. (منتهی الارب) (از آنندراج) ، سازوار آمدن. (منتهی الارب). باکسی موافقت کردن. (دهار) ، برچسبان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کف شیر گرفتن و برچفسان شدن. (منتهی الارب) ، رفو کردن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
سازواری، آشتی دادن، بر چسبانگی، درزدوزی درزگیری از ریشه یونانی درزگیر درز دوز رفوگر رفو کننده. پیوستگی اتفاق سازواری سازگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفقاء
تصویر رفقاء
جمع رفیق، همرایان دمسازان جمع رفیق دوستان یاران همراهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاء
تصویر رشاء
((رِ))
ریسمان، جمع ارشیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ))
پیوستگی، سازگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفاء
تصویر رفاء
((رَ فّ))
رفوگر، رفوکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رفقاء
تصویر رفقاء
((رُ فَ))
جمع رفیق، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افشاء
تصویر افشاء
((اِ))
آشکار کردن، فاش نمودن
فرهنگ فارسی معین