جدول جو
جدول جو

معنی رغیف - جستجوی لغت در جدول جو

رغیف
گردۀ نان، گلولۀ خمیر
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
فرهنگ فارسی عمید
رغیف
(رَ)
نان ستبرکرده. گردۀ نان تنک. (از کشاف زمخشری). نان گرده. ج، ارغفه و رغف و رغفان و تراغیف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گردۀ نان. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). گرده. (دهار). (مهذب الاسماء). گردۀ نان که برای پختن قدری پهن کرده باشند. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
غالب آمد حرص و جلدش شد ضعیف
بس گلوها را برد عشق رغیف.
مولوی.
زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف.
مولوی.
چونکه مطرب پیرتر گشت و ضعیف
شد ز بی کسی رهین یک رغیف.
مولوی.
این سخن پایان نداردوآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع رغیف.
مولوی.
چون ببندی شهوتش را از رغیف
سر کند آن شهوت از عقل شریف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
رغیف
گلوله خمیر، گرده نان
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
فرهنگ لغت هوشیار
رغیف
((رَ))
گرده نان، گلوله خمیر، جمع ارغفه. رغفان
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ردیف
تصویر ردیف
کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود، پشت سر هم، چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند، در علوم ادبی در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی می آورند مانند کلمۀ «گیرند»، برای مثال نقدها را بود آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعه داران پی کاری گیرند (حافظ - ۳۷۶) و یا کلمۀ «دارد»، برای مثال مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد / نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد (حافظ - ۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریف
تصویر غریف
نیستان، نیزار، بیشه، درخت انبوه و درهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغید
تصویر رغید
زندگانی خوش و فراخ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
خوردن آب به هر دو لب و مکیدن آن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَبْ بُ)
بانگ کردن شتر، شتاب کردن از بیم، شتاب و پویه دویدن ماده شتر: رزفت الناقه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). بشتاب دویدن و گویند: اسرع من فزع. (از اقرب الموارد) ، نزدیک شدن کار: رزف الامر، پیش درآمدن کسی را: رزف الیه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محکم و رصین: عمل رصیف، کار محکم و استوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). جواب رصیف، رصین (محکم و برجای). (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پیاده رو، زیرا در کوچه های دمشق، برای هر یک از آنها دو رصیف در دو طرف هست که پیادگان از آن دو و سواران از میان آن دو میگذرند. (از رحلۀ ابن بطوطه) ، مقابل و برابر در کار. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مصاحب و رفیق که همواره با شخص باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، پی و عصب است. ج، رصاف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رسف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رفتن رفتار پای بند بر پای. (از آنندراج). رسفان. (اقرب الموارد). و رجوع به رسف و رسفان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن عیاش دیلمی، تابعی است. (منتهی الارب). در تاج العروس آمده، غریف بن دیلمی تابعی است و به قولی غریف بن عیاش است و از اهل شام بود. از فیروز دیلمی روایت کند و از صحابه است و ابراهیم بن ابی عبله نیز از وی روایت کند. (از تاج العروس). صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
نام عابدی یمانی غیرمنسوب است. (منتهی الارب). عابدی است یمانی غیرمنسوب، و علی بن بکار از وی حکایت کند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ)
کوهی است مر بنی نمیر را. (منتهی الارب). نام کوهی است متعلق به بنی نمیر. خطفی جد جریر بن عطیه بن الخطفی شاعر که نام وی حذیفه بود، گوید:
کلفنی قلبی ما قد کلّفا
هواز نیات حللن غریفا
اقمن شهراً بعد ما تصیّفا
حتی اذا ما طرد الهیف السّفا
قرّبن بزلاً و دلیلاً مخشفا
اذا حبا الرمل له تعسّفا
یرفعن باللیل اذا ما اسجفا
اعناق جنان و هاماً رجّفا.
و عنقا بعد الکلال خیطفا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ یَ)
درختی است نرم و سس-ت. ی-ا آن بردی (گیاهی) است. (منتهی الارب). شجر خوار و قیل البردی. (اقرب الموارد). لحاقبه الشوع و الغریف. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
پسر ابراهیم پاشا و نوۀ شیخ الاسلام عارف بک. از وزرای عثمانی بود و در سال 1188 هجری قمری بسمت رئیس الکتاب و بعد بشغل وزارت رسید. او یکی پس از دیگری بفرمانروایی مصر و قونیه و موره منصوب شد. رایف در سال 1199 هجری قمری به اتهام شرکت در قتل خلیل پاشا عزل و اعدام گردید. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائف. رأف. رؤف. سخت و بسیار مهربان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهربان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ورجوع به رائف شود، آنکه از امارات شناسد که زمین آب دارد یا نه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
بچپ و راست ناویدن شاخ درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، میل کردن اسب به جانبی از چپ و راست در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بازایستادن از کاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
نرم و نازک اعضا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شیر سنگ تاب کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گوشت برسنگ بریان کرده. ج، رضاف. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب به رغیف که نان گرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
رغیفه. طعام که زائوها را سازند. (از مهذب الاسماء). طعامی از آرد و شیر که زائو را کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
کماج ساختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزیف
تصویر رزیف
شتاب از ترس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رفیف
تصویر رفیف
درخشیدن و روشن گردیدن گونه کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجیف
تصویر رجیف
به لرزه در آمدن زمین تنبیدن تنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصیف
تصویر رصیف
کار محکم و استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
صف، قطار، راسته، رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغید
تصویر رغید
زیست فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیب
تصویر رغیب
رغبت کننده، فراخ، درون، مرد بسیار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسیف
تصویر رسیف
فرانسوی آبسنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیف
تصویر لغیف
نزدیکان مرد، چاکر دزدان، واژه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریف
تصویر غریف
دوخ (بوریا)، دوخستان، درختستان، دول آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
((رَ))
رده، رسته، کلمه یا کلماتی که عیناً در آخر مصراع ها تکرار شود، پایه و رکن اساسی موسیقی ملی ایران است که به «مقام»، «دایره ملایم» و «آواز»، تقسیم می شود، دستگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغیب
تصویر رغیب
((رَ))
پسندیده، مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ردیف
تصویر ردیف
رده
فرهنگ واژه فارسی سره