معنی رغیب - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با رغیب
رغیب
- رغیب
- مرد بسیارخوار و حریص و آزمند. برای مبالغه تشدید گرفته است. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رغیب
- رغیب
- مرد بسیارخوار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (دهار). پرخوار. اکول. اکال، شتر بسیارشیر بسیارنفع. ج، رِغاب، حریص و آزمند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آزمند. آزور. حریص. طامع. طماع. (یادداشت مؤلف). رغبت کننده. (غیاث اللغات) ، فراخ شکم از مردم و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). فراخ شکم. (مهذب الاسماء). فراخ درون. (یادداشت مؤلف) ، سیف رغیب، تیغبسیارآب عریض رخسار، حوض رغیب، حوض فراخ. کذلک سقاء رغیب، مشک فراخ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). واسع. پهناور. فراخ. (یادداشت مؤلف) ، واد رغیب، رودبار کلان و فراخ بسیارآب بردار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ربیب
- ربیب
- پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار