جدول جو
جدول جو

معنی رغید - جستجوی لغت در جدول جو

رغید
زندگانی خوش و فراخ
تصویری از رغید
تصویر رغید
فرهنگ فارسی عمید
رغید(رَ)
عیش رغید، زندگانی فراخ و با آسایش. (ناظم الاطباء) ، مرد فراخ زیست. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رغید
زیست فراخ
تصویری از رغید
تصویر رغید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشید
تصویر رشید
(پسرانه)
دارای قامت بلند و متناسب، شجاع، دلیر، هدایت شده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گردۀ نان، گلولۀ خمیر
فرهنگ فارسی عمید
نوشته ای که کسی پس از تحویل گرفتن پول یا چیز دیگر می دهد و در آن اقرار به وصول و دریافت آن می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشید
تصویر رشید
راهنمای به راه راست، هادی، دارای رشد، رستگار، راه راست یافته، دلیر، از نام ها و صفات خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرید
تصویر غرید
غرند، دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راید
تصویر راید
آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا می رود تا کاروان در آنجا منزل کند، فرستاده شده از طرف کسی
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، خبرکش، آیشنه، ایشه، متجسّس، زبان گیر، هرکاره، منهی، رافع
فرهنگ فارسی عمید
(غِرْ یَ)
مرغ یا انسان بلندآواز وخوش آواز. غرید. (از تاج العروس) ، غصن غرید، شاخۀ تر و تازه. ناعم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مسکۀ بیرون گرفته از خیک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائد. محلۀ عظیمی است در فسطاط مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رائد. اسم فاعل از ریشه ’رود’. جوینده و خواهنده. (منتهی الارب). جوینده و طلب کننده و خواهنده. (ناظم الاطباء). ج، راده، روّاد، رائدون. (المنجد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنکه او را جهت طلب آب و علف فرستاده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام). فرستاده ای که او را قوم می فرستند جایی را که میخواهند در آنجا فرودآیند. (از اقرب الموارد) :
طعمه میجویی اوست راید تو
راه میپویی اوست قاید تو.
اوحدی.
، پیشرو. (دهار). پیک. (مهذب الاسماء) ، دستۀ دست آس و آن چوبی باشد که طاحن آنرا گرفته آسیا را بگرداند. (از المنجد) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دستۀ آس. (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، کسی که منزل ندارد، جاسوس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
گیاه نازک دوتا وکژشده از نرمی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گیاه نرم دوتاشده. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(ثُ غَ)
بلفظ تصغیر. آبی است از بنی عقیل. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ ری)
مرغ بلند و خوش آواز. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغ یا انسان بلندآواز و خوش آواز. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
نوعی از آش که با شیر و آرد ترتیب دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). آرد و شیر و مسکه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به لغت سریانی دانه ای است در میان گندم که آن را به شیرازی هر گویند و بعضی گویند عربی است. (برهان). دانه ای در میان گندم که به شیرازی هر گویند. (ناظم الاطباء). دانه ای است در میان گندم و آن را از گندم پاک گردانند مضر بود خوردن آن و به شیرازی آن را هر خوانند. (از اختیارات بدیعی). اراقواست. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به اراقوا و اراقو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رشید
تصویر رشید
شجاع، دلیر، با عزم در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسید
تصویر رسید
وصول، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیده
تصویر رغیده
فرنی از خوردنی ها، سر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته هر (گویش شیرازی) از گیاهان دانه ای است در میان گندم هر
فرهنگ لغت هوشیار
پیغام آور رسول، جاسوس، آنکه او را برای پیدا کردن آب و علف فرستند، جوینده و خواهنده، دست آس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصید
تصویر رصید
مراقب، چشم دارنده به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردید
تصویر ردید
ابر باران ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
گلوله خمیر، گرده نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیب
تصویر رغیب
رغبت کننده، فراخ، درون، مرد بسیار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغید
تصویر زغید
درمانده در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیب
تصویر رغیب
((رَ))
پسندیده، مطلوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رغیف
تصویر رغیف
((رَ))
گرده نان، گلوله خمیر، جمع ارغفه. رغفان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشید
تصویر رشید
((رَ))
رشد یافته، رستگار، دلیر، نیک اندام، راست قامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسید
تصویر رسید
((رِ یا رَ))
رسیدن، نوشته ای که به موجب آن دریافت کننده پول یا شیء، دریافت آن را تأیید می کند، قبض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راید
تصویر راید
((یِ))
پیشرو، جوینده، جاسوس، کسی که او را برای یافتن جای مناسب از پیش می فرستادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رصید
تصویر رصید
((رَ))
مراقب، مواظب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسید
تصویر رسید
قبض
فرهنگ واژه فارسی سره