- رعیق (تَ کَمْ مُ)
شنیدن آواز شکم ستور وقت دویدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شنیدن آواز نرۀ ستور چون در غلاف خود بجنبد. (ناظم الاطباء). بانگ قضیب است. (مهذب الاسماء)
معنی رعیق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
وحشت زده، هراسیده، مرعوب، متوحّش، خائف، چغزیده، نهازیده، مروع
قوم و جماعتی که در یک سرزمین تابع یک حکومت باشند، عامۀ مردم، جمعی کشاورز که در یک ملک تحت فرمان یک مالک باشند
مقابل غلیظ، آبکی، کنایه از حساس مثلاً قلب رقیق، کنایه از نرم، لطیف مثلاً شعر رقیق، نازک، ظریف، جمع ارقّاء، مملوک، بنده، برده، غلام
(یِ)
لغت نامه دهخدا
رائق. اسم فاعل از ریشه ’روق’. آب جاری و صاف. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، هر چیز صاف و لطیف. (آنندراج) (از اقرب الموارد). خالص و بی آمیغ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روق، روقه. (از اقرب الموارد) ، مرد تهیدست، آنچه ناشتا خورده شود از آب و طعام و جز آن، آنچه بر ناشتا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : اتیته رائقاً لم اطعم شیئاً، ای علی الریق، آمدم نزد او رائق که چیزی نخورده بودم، یعنی ناشتا. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
- خبز رایق، نان بی نان خورش. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
، خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روق. (منتهی الارب). خوب هر چیز و خوش آینده. (فرهنگ نظام). شگفت انگیز. (ناظم الاطباء) : گزین کنند آنچه لایق اوفتد و در چشم رایق آید. (تاریخ جهانگشای جوینی). در مدت دو ماه سراسر بازارها بتعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشند. (ترجمه تاریخ یمینی)
- خبز رایق، نان بی نان خورش. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب).
، خوبروی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ج، روق. (منتهی الارب). خوب هر چیز و خوش آینده. (فرهنگ نظام). شگفت انگیز. (ناظم الاطباء) : گزین کنند آنچه لایق اوفتد و در چشم رایق آید. (تاریخ جهانگشای جوینی). در مدت دو ماه سراسر بازارها بتعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سر بپوشند. (ترجمه تاریخ یمینی)
(عُ رَ قَ)
لغت نامه دهخدا
موضعی است میان بصره و بحرین. (منتهی الارب). جایگاهی است مابین بصره و بحرین. (از معجم البلدان)
می ناب، بوی خوش، نژاد ناب، مشک ناب، شیره گل خالص ناب بی غش، می خالص شراب بیغش باده ناب
دارای سرپرست و راعی، زیر دست، مردم فرمانبردار، جمعی کشاورز که در یک ملک و تحت فرمان یکنفر مالک باشند هراسان، ترسان، مرعوب، وحشت زده
بانگ زاغ، بانگ شبان بانگ کردن کلاغ، بانگ کلاغ: نعیق تو (غراب) بسیار و ما را عشیقی نباید بیک دوست چندین نعیقا. (منوچهری. د. چا. 5: 2)، بانگ زدن چوپان بگوسفندان
((رَ))
فرهنگ فارسی معین
دوست، یار، همنشین، همدم، جمع رفقاء
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
رفیق نیمه راه: کنایه از کسی که به همراهی خود تا پایان ادامه ندهد
((رَ یَ))
فرهنگ فارسی معین
عموم مردم، کسانی که به کشت و زرع برای یک مالک می پردازند، بنده، مردم تحت فرمان پادشاه
